سخن نویسنده:بیاید بالاخره کمی از آیرون استرنج لذت ببریم.
امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشین.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین.❤❤***
تونی موفق شد پیتر رو بیدار کنه و بفرستدش تو تخت.
از تو کمد اتاق یه لباس خواب راحت پیدا کرد و تنش کرد.در حال حاضر به لطف ماجرای ظهر پیرهنش رو از دست داده بود...
احتمالا حالا ها باید با همین میگشت.از اتاق رفت و در هم پشتش بست.
رسید جلوی در اتاق استیفن و در زد.استیفن اومد بیرون.
_چیزی لازم داری.تونی اصلا زحمت نداد بپرسه و وارد اتاقش شد.
_من نه ولی تو داری.استیفن با چشم درشت پشت سرش نگاش کرد.
_بعید میدونم چیزی لازم داشته با.... اوه خدای من داری چیکار میکنی؟
و سعی کرد جلوی چشماش رو بگیره چون...تونی لباسش رو درآورد.
و از رفتار استرنج پوکر شد.
_دارم کم کم به اسکل بودنت پی میبرم....استرنج به اندازه ای که چشماش معلوم بشه انگشتاش رو رو صورتش کنار زد.
_استارک.
با صدای لرزون گفت.تونی یه لحظه صبر کرد و...
بلند شروع کرد به خندیدن.
_خدای من استیفن تو عالی...
بین خنده هاش گفت و به خندیدن ادامه داد.
وقتی تموم شد اشکش رو پاک کرد و...
_منظورم این بود که بیای خون بخوری.و استیفن از فکری که کرده بود دو برابر خجالت کشید.
دستش رو از صورتش برداشت اما هنوز سرخ بود.
_درسته البته ولی.... نیازی نیست استارک من...._خیلی هم نیاز از این به بعد قبل خواب یه مقدار خون میخوری و بعد می خوابی.
استرنج قیافه گرفت.
_این یه جورایی مثل رفتار مادراست.تونی تک خنده ای کرد.
_اگه منطقی نگاه کنیم من یه پدر مجردم که پسرمو یه تنه بزرگ کردم.... پس مادر بودن یه بخشیمه... حالا بیا خون بخور که بعدش بری لالا.استرنج لبخند یه وری زد ولی به حرف تونی گوش داد... اینطور که بوش میومد نمیشه رو حرف این مرد حرف زد.
تونی رفت وسط تخت و چهار زانو نشست.
استیفن هم رفت پشت سرش._حتما باید رو تخت باشه؟
_از اونجایی که درد داره میخوام در راحتی تمام درد بکشم.
استیفن یکم تردید کرد و....
بازو های تونی رو گرفت...و روی شونش رو لیس زد.تونی یکم لرزید.
دستای استیفن خیلی سرد بودن...و الان نفسش رو روی پوستش حس میکرد.
وقتی صدای باز شدن دهنش رو شنید چشماش رو بست.ولی اینبار درد کمتر بود... انکار اون لیس مثل بی حس کننده عمل کرده بود.
چشماش رو باز کرد و.... دید استرنج برعکس قبل خیلی آروم و مک میزنه.
YOU ARE READING
single dad , dr vamp
Fanfictionتونی هر فکری برای اتفاقات ممکن برای تولد پیتر کرده بود جز.... گم شدن وسط جنگل. (بعد هشت تا کتاب هنوز یاد نگرفتم چطور خلاصه نویسی کنم😑) شیپ:ironstrang کمی irondad و dr.dad و spidypool