سخن نویسنده:bello
خب دوستان یه خبر دارم و اون اینه که....
من تا یه مدت (احتمالا دو هفته) خیلی دیر به دیر مجبورم آپ کنم.چون دندون عقلم داره در میاد و من دارم عذاب میکشم.
(اونایی که نمیدونن دندون عقل چقدر دردناکه..... توصیفش اینه که از فرق سرت تا وسط گلوت تمام عصب هات تیر میکشم و تمام فکت درحال جابه جا شدنه و دندون درد های وحشتناکی داره)و قسمت خنده دارش اینه که من فکر کردم یه بیماری لاعلاج گرفتم و قراره بمیرم و تا دیشب داشتم از خانوادم بابت تمام کارایی که کردم حلالیت میطلبیدم😂😂😅
و متاسفم.
امیدوارم از این چپتر لذت باید.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین ❤❤***
استیفن هنوزم یکم معذب بود....
از آخرین باری که بیرون این جنگل رفته بود خیلی سال میگذشت.... و چندان خاطره شیرینی نبود.ونگ ماشین رو تعمیر کرده بود و همونجای قبل گذاشته بود.
و باستانی هم یه دست کت شلوار که استرنج رو بیشتر شبیه قبلش میکرد بهش داده بود.تونی داشت رانندگی میکرد و استیفن به بیرون شیشه زل زده بود.
پیتر هم پشت ماشین خوابش برده بود.... به گفته تونی علاقه ای به بیداری تو ماشین نداره.تونی گفت استیفن میتونه پیش اونها زندگی کنه و نگران چیزی هنوز لازم نیست باشه....
اما این به معذب بون استیفن ذره ای کمک نمیکرد.الان استیفن میتونست اتوبان رو ببینه.... این یکم... نوستالژی بود.
از همون دور صدای ماشین و زندگی شهری به گوش میرسید.... باعث شد چند لحظه استیفن نفسش رو حبس کنه و به صندلی تکیه بده.تونی از گوشه لبش لبخند زد.
میتونست به راحتی از رو حرکات استیفن افکارش رو بخونه.و بالأخره....
از جنگل خارج شدن... اینجا نور یکم شدیدتر تابید و باعث شد چند لحظه استیفن چشماش رو ببنده و....
وقتی چشماش رو باز کرد... شهر رو دید.
نیویورک مثل قبل بود، هر چند یکم فرق کرده بود ولی هنوزم همون شهر با شکوه و زیبای سابق بود.حس کرد توی گلوش بغض ایجاد شده.... ولی خودش رو حفظ کرد تا نشونش نده.
تا الان متوجه نشده بود چقدر دلش برای این صحنه تنگ شده.یکم از منظره لذت برد و.... گوشی های پیتر و تونی شروع کردن به دینگ دینگ کردن.
مدام نوتیف میس کال و مسیج براشون میومد انقدر که هر لحظه ممکن بود گوشی هاشون هنگ کنه.تونی خنده بلندی کرد.
_خدایا قراره به طرز تلخی به قتل برسم._برای اونها؟
استیفن به گوشی ها اشاره کرد و یه نگاه این چه مسخره بازیه گرفت.پیتر خابالو جواب داد.
_به خاطر کسایی که پیاما رو میفرستن.... مطمئنا می و پیپر میخوان بابام زنده باشه که خودشون بکشنش.
و دوباره خوابید.
YOU ARE READING
single dad , dr vamp
Fanfictionتونی هر فکری برای اتفاقات ممکن برای تولد پیتر کرده بود جز.... گم شدن وسط جنگل. (بعد هشت تا کتاب هنوز یاد نگرفتم چطور خلاصه نویسی کنم😑) شیپ:ironstrang کمی irondad و dr.dad و spidypool