ch18

186 48 15
                                    

_تونی اینجا.
استیفن داد ز و به مانیتور جلوش اشاره کرد.

تونی سریع رفت و.... یه عده داشتن پیتر و به زور میبردن.

تونی دندوناش و به هم فشرد.
_بریم دنبالش... فرای مشخصات ماشین و بگیر و دنبالش بگرد.

_بله قربان...

تونی با سرعت هر چه تمام تر رفت و یه لباس تنش کرد و رفت بیرون... ماشین به طور اتوماتیک توسط فرای جلوشون وایساد.
استیفن هم دنبالش افتاد.

توری که تونی پرید توی ماشین باعث شد که یکم تکون بخوره ولی اهمیت خاصی نداشت.
الان تنها چیزی که مهم بود اینه که پیتر توسط یه مشت اراذل دزدیده شده.

استرنج یکم نا اید بود چون میدید که تونی تو چه حالیه و نمیتونست کاری بکنه.

_فرای پیداشون کردی؟
تونی با لحن خشن و نگران پرسید.

_قربان تا یه انبار نزدیکای بروکلین دیده شدن و از اونجا به بعد دوربینی نیست.... مکان رو براتون توی جی پی اس ماشین وارد کردم.
مثل اینکه فرای هم از اورژانسی بودن اوضاع خبر داره و از حد معمول سریع تر کار میکنه.

تونی پاش رو روی گاز گذاشته بود و با سرعت هرچه تمام تر به سمت بروکلین حرکت میکرد.
چندین بار لایی کشید و از چراغ های قرمز رد شد و چند تا دوربین جاده ای هم گرفتنش.

که استیفن دیگه به حرف اومد.
_تونی میدونم نگرانی ولی با این رانندگیت بعید میدونم کلا به پیتر برسی.

تونی جوابی به استیفن نداد، فقط کم کم سرعتش رو پایین آورد.

***

_پیتر؟
وید به صورت وحشت زده پیتر نگاه کرد.

اون روی زمین افتاده بود و خاکی شده بود و یکم از لباسش به خاطر کشیده شدن توسط اون آدم دزد پاره شده بود.
دورش پر از آدم بود و یکیشون هنوز پیتر رو نگه داشته بود.

و پیتر با چهره نمناک و پر تمنا به وید نگاه کرد.

وید حس کرد تمام سلول های مغزیش همه چیز رو فراموش کردن چون....
تا قبل از اینکه کسی بتونه کاری کنه،....

پرید و چنگ محکم به صورت کسی که پیتر رو گرفته بود انداخت.
اون انقدر سریع بود که هیچکس نتونست کاری کنه.

وید وحشی شد و به جون همه افتاد... تک تک افراد اون اتاق رو به دندون کشید و تیکه پاره کرد.

وقتی که دخل همه رو آورد کم کم نفس نفس زد تا آروم بشه و....
یادش اومد پیتر هم اونجاست.

یکم تردید کرد ولی به پیتر که یه گوشه بود نگاه کرد و....
اون نترسیده بود؟

یکم میلرزید ولی.... بیشتر متعجب بود.
وید یه نگاه به فلزای روی گالن ها انداخت و خودش رو دید... اون کاملا یه گرگنما بود.

پیتر از جاش بلند شد.

وید نفسش رو تو سینه حبس کرد... فکر واکنش پیتر از اونی که بود دیوونه ترش کرد... و از همه بدتر پیتر هرگز این چهره بی عاطفه رو به خودش نگرفته بود.
هیچوقت.

_خب.... اینطور که بوش میاد جنسمون فرق میکنه.
لبخند کجی زد.

پیتر به شوخی وید نخندید، فقط....

بغلش کرد....
صورتش رو توی موهای پرپشت گردن وید فرو کرد.

_باورم نمیشه تو منو از اینهمه پشم محروم کرده بودی.
و بیشتر تو وید فرو رفت.

وید بلند از حرف پیتر خندید.
_داری شوخی میکنی؟

پیتر سرش رو به علامت منفی تکون داد.
_حتی یک ذره.

_میدونی من همین الان کلی آدم و جلوت کشتم.

_دوست پسر تونی نزدیک بود من و پدرمو با هم بکشه.

وید سرش رو تکون داد...
_منطقیه.
و دستش رو دور پیتر انداخت.

_پیتر.
صدای داد بلند تونی از ورودی انبار اومد.

_تونی؟
پیتر بلند گفت طوری که صداش به تونی رسید...

و در کمتر از چند ثانیه تونی اومد جلوشون و....
یه نگاه به فضا کرد... یه نگاه به وید... یکی به پیتر.
_میدونید الان پسرم تو بغل یه گرگه و زیر پاش پره جسده...
و رو به پیتر کرد.
_امیدوارم اونطور که فکر میکنم نباشه.

_بستگی به چیزی که فکر میکنی داره.
و داغون نگاهش کرد.

***

سخن نویسنده:خب دوستان این کوتاه این چپتریه که تا الان نوشتم ولی... تو ایده پردازی یه سری مشکل به وجود اومده بود که نوشتنش طول کشید😅

امیدوارم که از این چپتر لذت برده باشید.

امروز تولدمه پس لطفا vote بدین و کامنت بزارین ❤❤🥺

single dad , dr vampWhere stories live. Discover now