ch21

165 48 6
                                    

سخن نویسنده:bello
خب دوستان اومدم بگم داستان رو به پایانه.

و این موضوع رو میخوام بگم که....
احساس میکنم افراد خیلیییییی کمی از اینکار لذت بردن.
من درست فکر کردم یا توهم زدم؟

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین.

***

سکوت محض....
تمام اتاق پذیرایی رو برداشته بود.

پیپر روبه روی تونی بهش چشم غره میرفت و تونی نگاه به درک رو تحویلش میداد.رودی رو به روی استیو بود و به هم سد نگاه میکردن...و هپی و باکی با چشماشون یه جنگ نابرابر داشتن.
می هم حتی اگه بخواد نمیتونه مهربون نباشه پس به استیفن لبخند میزد.

_خب خانم پاتز حرفی برای گفتن ندارین؟
تونی طعنه آمیز پرسید.

_خیلی دارم....و اولیش اینه که جناب عالی از کی میدونستین دوست پسر عزیزتون خون آشام تشریف دارن؟

_از اول ملاقاتمون.

_اوه و به مغزت خطور نکرد که به دوستات بگی؟ ولی به اینا گفتی.
روی گفت و به استیو و باکی اشاره کرد.

_ما همین امروز فهمیدیم ماجرا چیه ولی اینجوری کلی بازی راه ننداختیم.
استیو از خودشون دفاع کرد.

_عزیزم بیا شیرینی گردویی بردار.
می به استیفن شیرینی تعارف کرد.

_می الان تو نباید طرف اون باشی.
پیپر سر می داد زد.

_هوی می و مثل خودت نکن.
تونی با اشاره انگشت به پیپر گفت.

_دیگه با دست با من حرف میزنی؟...
و همین برای پیپر کافی بود که بپره و یقه تونی و بگیره.
_تویه مرتیکه بی مسئولیت احمقه....
و همینطور میگفت و تونی رو میزد.

و تونی هم کم کاری نمیکرد و موهای پیپر و گرفت کشید.
_هر خری باشم از تو بهترم.

و یه دعوای فیزیکی وسط راه افتاد.
هرچند همه بهتر از این میدونستن که برن وسط و جداشون کنن.

استیفن یکم نگران نگاه کرد.

_اوه عزیزم این تازگی نداره... اونها یه وقتایی مثل بچه ها میشن.
می گفت و دوباره بهش شیرینی تعارف کرد.

_رودی این دو نفر توجیح نمیشه ولی بیا ما منطقی رفتار کنیم.
استیو رو به رودی گفت.

_متاسفم ولی به عنوان همسرش طرف پیپر هستم.

_پس عادلانه انجامش میدیم.

هر دو سرشون رو تکون دادن و مشتشون رو بالا بردن و......

با سه حرکت دست سنگ کاغذ قیچی رو شروع کردن.
به ایده خودشون این یه دعوا منصفانه بود...ولی به دید دیگران اونها دو تا موجود فاقد مغز بودن وسط یه مطلب مهم.

_باکی شوهرت و جمع کن.
هپی با همون لحن بد حال همیشگیش گفت.

_یه کلمه دیگه حرف بزنی پیتر و میندازم به جونت.
تحدید باکی برای ساکت کردن هپی کافی بود...و حتی بیشتر از کافی.

چون هپی همون لحظه با یاد رفتارای پیتر رعشه ای به تنش افتاد.

می پوفی کرد و لبخند زد.
_استیفن میخوای بری تو بالکن حرف بزنیم؟ اینجا یکم شلوغه.

_اوه خانم می نیازی...

_میخوای بریم عزیزم.
می هنوز مهربون میگفت ولی اینبار معلوم بود که درخواست نکرده.

استیفن فقط سر تکون داد و بلند شد.
تو همین مدت کم مطمئن شد که تمام این جمع حداقل یه مشکل روانی رو دارن.

هوا توی بالکن یکم سرد بود و باد آرومی میوزید.

_میخواستم ازت تشکر کنم.
می بی هوا گفت.

_ها؟
استرنج از حرف ناگهانی می تعجب کرد.... هیچ دلیلی برای تشکر به ذهنش نمیومد.

می به نرده ها تکیه داد و رو به استیفن شد.
_تو مدت حضورت اینجا کمک بزرگی به تونی کردی.... از جهات مختلف، حالش بهتر شده.

_آممممم شما...؟
چهره استیفن سوالش رو مطرح کرد.

_پیتر... اون بهم همه چیز رو میگه.
با یه لبخند بزرگ گفت.
_حتی وید هم گفته.

چشمای استیفن درشت شد.
_صبر کن یعنی....؟

می خندش گرفت.
_آره...پیتر روز اول بهم تمام ماجرای جنگل و همه چیز رو با جزئیات گفته بود.

_کاملا پیتر وار.
استیفن با فکر حالت پیتر موقع گفتن ماجرا ها با ذوق لبخند زد.

بینشون سکوت شد... ولی اینبار سبک و آرامش بخش.

_اگه مری زنده بود از دیدنت خیلی خوشحال میشد.
می با لبخند روی صورت و غم تو نگاهش گفت.

_فکر نکنم همسر کسی از بودنش با کس دیگه خوشحال باشه.
استیفن نگاهش رو دزدید.

می ریز خندید.
_پس تونی بهت نگفته.

استیفن رو به می کرد....و ابروش رو بالا انداخت.
منظور می براش مبهم بود

_مری و تونی...هرگز با هم ازدواج نکرده بودن.
می به چهره شکه استیفن نگاه کرد.
_پیتر یه اتفاق بود.

انگار تو مغز استیفن یه جرقه زده باشن.... چون چیزایی براش روشن شد.
_بهترین اتفاق تونی.

_هفت سال طولش داد تا اعتراف کرد.
می شوخی وار گفت.

استیفن از حرف می خندش گرفت.

_ولی.... چیزی که میخوام بگم اینه که....
نفس عمیقی کشید.
_از اینکه اینجایی خوشحالیم.
نگاهی به پیپر و تونی که هنوزم درحال کتک کاری بودن کرد.
_نگران پیپرم نباش.... اون یه جورایی....
یکم تو جاش تکون خورد.
_مادر شوهرته.

استیفن ریز خندید.
_و شما؟

_مادر زنتم.
و نگاه مظلومی گرفت.

یکم خندشون گرفت و دوباره سکوت شد...

بعد یه مدت کوتاه می سمت در بالکن رفت و بازش کرد، ولی قبل رفتن....
_مراقبشون باش.

single dad , dr vampWhere stories live. Discover now