ch17

187 51 14
                                    

_خب از اینجا به بعد و خودم میرم....
پیتر روی یه پاش چرخید و رو به وید گفت.

وید ته نوشابش رو خورد و بعد جواب داد.
_مطمئنی نمیخوای دستت و بگیرم و برسونمت که گم نشی؟

با این حرف وید پیتر سرخ شد.
_ن...نه...م ممنونم.
کاملا معلوم بود چرت میگه.

وید نیشخندی زد و به پیتر نزدیک شد.
_دروغگوی بدی هستی....

اونقدر نزدیک شد که پیتر فکر کرد میخواد ببوسدش و چشماش رو بست.

ولی وی فقط موهاش رو به هم زد.
_مراقب خودت باش.
و رفت.

پیتر یکم همونجا موند.... این یه جورایی....
خجالت آور بود.

راه افتاد سمت خونه.

***

_تونی میشه بگی.... چرا از درد لذت میبری؟
استرنج وقتی روی تخت نیمه دراز کشیده بود و تونی تو بغلش لم داده بود پرسید.

_ها؟
تونی متعجب به استیفن نگاه کرد.
_این سوال یکم...
یکم فکر کرد ولی جوابی پیدا نکرد.

_مازوخیسم یه چیز ژنتیکی نیست تونی....
و به مرد تو آغوشش چشم دوخت.

تونی یکم سکوت کرد.
_خب این... راحت نیست که ازش بگم...

_اگه راحت نیستی مجبورت نمیکنم.
تونی رو نوازش کرد.

تونی یکم خودش رو تکون داد.
_نه...میگم فقط.... شاید دقیق تعریف نکنم چون...
یکم با زبونش بازی کرد.
_تا حالا به کسی نگفتم.

استیفن در آرامش منتظر موند.

_پونزده سال پیش... وقتی که... شرکت استارک اسلحه تولید میکرد.
نفس عمیقی کشید.
_یه سفر به افغانستان رفتم..... اونجا.... گیر یه سری تروریست افتادم که میخواستن براشون سلاح بسازم....
صداش شکست.
_اونجا چیزایی فهمیدم که...، هیچوقت نمیخواستم بفهمم.... کاری که اسلحه های شرکت من کرد....

استیفن حال بد تونی رو دید و تو بغلش فشارش داد.

بعد یکم تونی ادامه داد.
_وقتی گفتم کمکشون نمیکنم شکنجم کردن....سرم و کردن زیر آب و بهم برق وصل کردن.
و زد زبر گریه.

خیلی چیزا برای استیفن روشن شد.
یک اینکه چرا تونی وقتی درمورد کارایی که میخوان بکنن برق و آب رو از روش های سکس حذف کرد.
و اینکه چرا از درد لذت میبره.... چون یه درد قویتر میتونه درد گذشته رو آروم کنه.

تونی رو یکم بالا کشید و شونش رو گاز گرفت.... و شروع کرد به مک زدن.
تونی دیگه ناله هاش و موقع مک زدن استیفن مهار نمیکنه.... چون این نشون میده که چقدر ازش لذت میبره.

یه مدت اونطور بودن که...
یه صدای تق از اتاق پیتر میاد.

_تونی این...؟

_فکر نکنم... اگه پیتر بود فرای خبر میداد.

هر دو بلند شدن.... سریع یه شلوار پاشون کردن و رفتن سمت اتاق پیتر...
در و باز کردن و....

از چیزی که دیدن شکه شدن.
یه مرد با صورت پر از زخم که یه جوری وسط اتاق وایساده انگار ناامید عالمه.

_فرای حراست و خبر کن.
تونی داد زد.

_نه وایسید....

استیفن تو حالت دفاع رفت و... پرید رو مرد و گرفتش....

_کی هستی و چرا اومدی اینجا؟ اصلا چطور اومدی؟
تحدید آمیز میپرسید.

مرد با صدای خفه جواب داد.
_فعلا بهتره نگران پیتر باشید.

با این حرف تونی چهره نگران گرفت و نزدیک شد.
_پیتر؟ اون و از کجا میشناسی؟ الان کجاست؟
سریع و نگران میپرسید.

مرد به دست رو گلوش اشاره کرد...
و استیفن ولش کرد.

یکم نفس رو تازه کرد و جوابشون و داد.
_من ویدم... دوست پیتر.
کلاهش رو از سرش برداشت.

تونی چشماش درشت شد ولی استیفن همونطور سرد نگاهش میکرد.

_پیتر دو ساعت پیش نزدیک منهتن راه افتاد که بیاد اینجا ولی.... همونطور که میبینید نیست.
و دستاش رو باز کرد و به اطراف اشاره کرد.

_و خودت چرا اینجایی؟
استیفن طوری گفت که واضح داره چرت میگه.

وید یه مینی پوستر جنگ ستارگان که داد میزد مال پیتره رو نشونشون داد.
_سیندرلا پوسترشو دست من جا گذاشته بود.
و نیشخند زد.

_صبر کن ببینم تو اصلا چجوری....
استیفن اومد بپرسه که...

_این سوال رو بزارید برای بعد الان پیتر کجاست؟
تونی نگران به وید نگاه کرد.
_چیکارش کردی؟

_من کاریش نکردم که برای خندیدن به ریشت بیام اینجا... اومدم پیتر و ببینم که...
به اطراف اشاره کرد.
_دیدم پیتر ندارین.

نفس تونی کم کم تند شد...
مثل همیشه بدترین افکار به سرش زد.
_فرای تمام دوربینای امنیتی شهر و چک کن و پیتر و پیدا کن.

_بله قربان.
تونی دوید و استیفن هم دنبالش.... هرچند قبل رفتن یه نگاه تیز به وید انداخت.
و وید هم نگاهش تحدید آمیز متقابل کرد.

_توصیه میکنم لباس تنتون کنید.
وید داد زد و از پنجره پرید بیرون.
_لعنتی راجب خون آشام شوخی نکرده بود.

شروع کرد به بو کشیدن و رفت.

***

سخن نویسنده:امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشین و....

₩گریه کردن₩

لطفا کامنت بزارید..... تروخدااااااا

Vote هم بدین😢😢

single dad , dr vampWhere stories live. Discover now