part22

30 8 0
                                    

🧚‍♀️مرسی که ووت میدید و کامنت میزارید🧚‍♀️
.
.
.
.

خشم...خشم...خشم...

وجودش همه سرتاسر خشم شده بود. حس میکرد...جونگین تو خطر بود...حس می کرد و نمیدونست چجوری خودش رو باید بهش برسونه.

باید یکی از اون قدرت های احمقانه اش که نمیدونست چجوری فعال میشن رو بکار می گرفت ولی...لعنت...نمیتونست و این نتونستن ذره به ذره ی وجودش رو به آتش میکشید.

دست هاش مشت شدن و سعی کرد با کشیدن یه نفس عمیق به خودش مسلط بشه اما...شرایط اجازه ی آرامش نمی داد.

میسوخت و نمیدونست باید چه غلطی کنه و خب اون حس سوختن...تو کمرش بیشتر بود انگار...جایی بین دوتا کتفش...

چشم هاش رو روی هم فشار داد و فریادی از روی عصبانیت کشید. همون لحظه حجمی از هوا رو حس کرد که به صورتش برخورد کرد.

با باز کردن پلک هاش خودش رو بین زمین و آسمون دید. یه موجود بدترکیبِ(='>) سیاهِ لخت(برهنه) و تعداد زیادی لوفنیت از اون بدترکیب تر روبروش بودن و...

سرش رو به سمت عقب چرخوند.

جونگین با چشم هایی خیس بهش خیره شده بود...در واقع همه بهش خیره شده بودند اما برای کریس...قطعا جونگین از تمام کائنات مهم تر بود.

نمیدونست جونگین قادر به دیدن لبخند محوش هست یا نه...لبخندی که برای دلگرمی دادن به جونگین هراسون زد...اما کریس بهتر میدونست که بیشتر بخاطر آروم شدن دل خودش بود...خوشحال بود...جونگین سالم بود و انگار کاملا به موقع رسیده بود!

هنوز هم بین دو تا کتفش احساس سوزش میکرد و خب...با چرخیدن چشم هاش تونست دلیل اون سوزش رو پیدا کنه.

حالا میفهمید چجوری بین آسمون و زمین معلق مونده...بالهای سیاه...

قطعا کریس توقع این یکی رو نداشت!
ولی بدش هم نمیومد...به هر حال به وسیله همون بالهای سیاه تونسته بود خودش رو به اونجا برسونه هر چند نمیدونست چجوری!

"توقع نداشتم به این زودی ببینمت! اونم این شکلی!"

حرص و حسادتِ داخل صدای مونلو رو همه به خوبی حس کردند. طبیعی بود شیطان اصیلی که بال نداشت به یه شیطان نصفه و نیمه که بالهایی به بزرگی یه درخت تنومند داره، حسادت کنه!

باید اون بالها رو از جا میکند و آتش میزد! اون لحظه مونلو تنها به همین فکر میکرد.

"قرار نیست طبق توقعات تو پیش برم! زود؟ هه...اتفاقا واسه از بین بردن تو زیادی دیر شده!"

گفت و اجازه نداد تا مونلو واکنشی نشون بده. بال هاش رو بهم زد و با سرعتی باورنکردنی درست مقابلش، کمی بالاتر، متوقف شد.

نگاهش...درست مثل یک شیطان بود و همین باعث می‌شد زبون مونلو توی اون لحظه از کار بیفته!

"از کجا باید شروع کنم؟ کندن سرت که انگار به تنت اضافی کرده یا درآوردن چشمای بدرد نخورت؟"

𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓸𝓸𝓷 "ᵏᴬᶤʳᶤᶳ"Where stories live. Discover now