part14

91 24 12
                                    


👉🏻
توجه:دوستان قبل از خوندن این پارت یه چیزی هست که میخواستم بگم بهتون. تعداد ووت ها واقعا کمه...من ه نویسنده که دارم تخیلاتمو با شما ب اشتراک میزارم وقتی انرژی می گیرم برای ادامه کار که ببینم بقیه نوشته هامو دوست دارن و ازش لذت می برن! و تنها یک راه برای فهمیدنش وجود داره اونم تعداد ووت های هر پارته! وقتی میبینم ووت و کامنت پایینه نتیجه میگیرم که کارمو دوست ندارید و منم هیچ انگیزه ای برای اپ کردن پارت بعد نخواهم داشت! ...
مرسی از توجهتون💜
.
.
.
.

با صدای گلوله دستش روی کلاچ شل شد و موتور از جا کنده شد.

افکار بی سر و تهش رو کنار زد.
به هر حال تصمیمش رو گرفته بود!
باید می باخت! تصورش هم دردناک بود...اما نه دردناک تر از برده ی کریس وو شدن!

هوا رو می شکافت و پیش می رفت.
هنوز هیچی نشده از بقیه جلو افتاده بود!
جدا از لذت و هیجانی که مسابقات موتور سواری توی رگ هاش تزریق میکرد، جونگین پر بود از استعداد!

برای جونگین باختن سخت تر از برد بود!
اصلا...
چجوری باید می باخت؟؟ بلد نبود!

کلافگیش رو روی گاز خالی کرد.
می تونست نزدیک خط پایان سرعتش رو کم کنه! اونجوری شاید می تونست ببازه!

تا خط پایان مسیر زیادی مونده بود.
پس ترجیح داد فعلا از برتری موقتش لذت ببره...
اما...
لذت بردن؟
لعنت به کریس وو!

می تونست به اون نیم خط آخر قرارداد اعتماد کنه؟ اگر می باخت ولش می کرد به حال خودش؟
بعید میدونست! اما فعلا چاره ای نداشت جز چنگ انداختن به آخرین ریسمان ...

از طرفی...حال دلش خوب نبود...
بیشتر بخاطر حال گندی که داشت کلافه بود.
یه حس مضخرف در حال فشردن قلبش بود...از اون حس هایی که دلت می خواد تا جون داری به دیوار مشت بکوبی...بشکنی...خرد کنی...فریاد بکشی...و بعدش..
حتی بیشتر از قبل قلبت فشرده می شه...چون...توی چاله ی عمیق تنهاییت دیگه هیچ نوری نیست...

تاحالا شده دلتون بخواد ترس هاتون رو بغل کنید؟!
جونگین می خواست...
ترس جونگین کریس بود...داشت ازش فرار می کرد و...بایدم فرار می کرد!
اما...ته دلش می خواست برگرده و بغلش کنه و تا ابد همونجا بمونه...

شاید تنهایی برای جونگین از کریس ترسناک تر بود!

بدون اینکه بفهمه سرعتش رفته رفته کم می شد. از پشت هاله ی اشک به دو موتور سواری که از کنارش در حال عبور کردن بودن نگاه می کرد.

به حال خودش پوزخند زد.
نیازی نبود به خودش فشار بیاره...همین حالا هم باخته بود...تمام زندگیش رو باخته بود...

گاز رو فشرد.
موتور دوباره جون گرفت.
در عرض چندثانیه حریف هاش رو پشت سر گذاشت و دوباره در جایگاه اول قرار گرفت.

𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓸𝓸𝓷 "ᵏᴬᶤʳᶤᶳ"Where stories live. Discover now