part23

27 7 0
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه:")~~~~
.
.
.

"دست نزن بهش!"

پسر نگاه کلافه ای به اون آدم زبون نفهم انداخت و سرشو تکون داد:"پس پا بزنم بهش؟ نکنه میخای با فوت کردن بیدارش کنم؟"

کریس خنثی به قیافه ی مسخره ی کوک نگاه می‌کرد.
دست خودش نبود! دوست نداشت حتی یه مگس به جونگین نزدیک بشه! به کوک حس خوبی داشت و اون گفته بود میتونه کمک کنه واسه همین داخل اتاق راهش داده بود!

هوفی میکشه و نگاهش رو از جونگین به خواب رفته میگیره:"هر کاری میخوای بکن"

با قدم های کوتاه و دلِ ناراضی اتاق رو ترک میکنه.
چند روز بود جونگین اینجوری خوابیده بود؟
نمیدونست!
بدون اینکه روز ها رو بشماره تا امروز بدون لحظه ای پلک زدن کنارش نشسته بود و منتظر بود تا چشم های قشنگش رو باز کنه. بماند که اجازه نمی‌داد هیچ احدی به دیدن زیبایِ خفته اش بیاد!

انتظار...ناراحتی...غم...
چیزهایی بودند که توی این چند روز با گوشت و خونش احساس کرده بود. پس...یه لمس کوتاه اشکالی نداشت...نه تا وقتی که جونگینش بیدار میشد.

این پروسه داشت زیادی طولانی میشد و کریس نگران تر. شاهد لرزیدنای عجیب و یسری اتفاقات عجیب تر تو بدن جونگین شده بود ولی دلیلی براشون نداشت!

"چیشد؟"

سرش رو بالا آورد.
درست جلوی در اتاق کلی چهره ی آشنا منتظر ایستاده بودن و همگی با هم به دهن کریس خیره شده بودند. ولی با جوابی که کریس به سوال تهیونگ داد آه از نهان همگی بلند شد.

"نمیدونم!"

.
.
.

بعد از اینکه کریس اتاق رو ترک کرد، کنار جسم بیهوش جونگین، روی تخت نشست. کمی نگاهش کرد و لبخند محوی زد.

به تهیونگ دروغ گفته بود.
قبل از اینکه وارد این اتاق بشه بهش اطمینان داده بود که هیچ خطری قرار نیست تهدیدش کنه و کوک این کار رو فقط بخاطر کریس انجام داده بود.

سالهای زیادی بود که حسرت می‌خورد.
حسرت اینکه روزی بتونه بعنوان فرشته نگهبان، نقش کوچیکی توی زندگی کریس داشته باشه.
و الان اون روز بود..پس دروغ گفتن به تهیونگ، با اینکه درست نبود، ولی از دید خودش موردی هم نداشت.

موهای روی پیشونی جونگین رو کنار زد.

از طرفی جونگین...فرشته ی تکبال بود!
کمک کردن بهش باعث افتخارش بود و مطمئن بود تهیونگ هم حسی مشابه خودش خواهد داشت.

دستش رو پایین تر آورد و درست وسط سینه ی فرشته ی خوابیده قرار داد. دست دیگرش روی سینه ی خودش درست توی همون نقطه قرار گرفت.

جسم جونگین ضعیف تر از اون بود که بتونه آزاد شدن این همه نیرو رو تحمل کنه. از درون آسیب دیده بود. برای همین نمیتونست بیدار شه.

𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓸𝓸𝓷 "ᵏᴬᶤʳᶤᶳ"Where stories live. Discover now