part 13

110 22 2
                                    

تصویر: کریس وو در این پارت :')

.
.
.

گرمای لذت بخشِ آغوشش رو پس زد و عقب رفت.
نه!
نمی تونست اینجوری ادامه بده!
نه حالا که اینقدر عاشقش بود...
باید بهش میگفت...خودش...
بهش می گفت و می رفت. درست همونطور که قبلا با خودش طی کرده بود.

چانیول اجازه داد تا کیونگ عزیزش از بین بازوهاش خارج شه.
چهره اش درهم بود و چان به خوبی میتونست تردید و خود درگیری رو داخل چشم های درشتش ببینه.

با دست های بزرگش صورت پسر کوچک تر رو قاب کرد.

"تازگی ها آدمای مهم زندگیم کلی حرف نگفته باهام دارن!"

چان در کنار کیونگسو داشت به جونگین هم اشاره میکرد.
کیونگسو متوجه اش شد.
ته دلش امیدوار بود که حداقل جونگین یه اشاره کوچیک به خودش و رابطه اش با کریس کرده باشه اما...
انگار بار همه چی به دوش خودش بود...

قبل از اینکه چشم هاش رو ببنده و تمامِ حقایق زندگیش رو برای مرد قدبلند بازگو کنه، یک بار دیگه به اون چشم های پر از عشق نگاه کرد.
شاید آخرین بار بود که میتونست این نگاه رو اینقدر عاشق ببینه...

"من...اون آدمی نیستم که تو شناختی! شاید حتی ارزش این رو هم نداشته باشم که یکی از آدم های مهم ه زندگیت باشم...متاسفم چان...من فقط برای اینکه اربابم ازم خواسته بود تا از نزدیک مراقب کای باشم وارد زندگیت شدم! اربابم...کریس ووعه..."

سرش رو پایین انداخته بود.
کلمات از بین لب هاش بیرون می پریدند و اشک هاش بی وقفه صورتش رو می شستند.

گفت و جلو رفت بی اینکه سرش رو بلند کنه و به صورت چان نگاهی بندازه.
میترسید...از چهره ی جدیدی که قرار بود ببینه...

از طرفی...چانیول...
دروغ بود اگه می گفت تعجب نکرده!
شاید به اندازه ی وقتی که جونگین این چیزا رو شنیده بود تحت تاثیر قرار نگرفته بود اما قطعا شگفت زده شده بود!

حالا بهتر می تونست قدرت عجیب غریب کریس وو رو که قبلا یه چشمه اش رو دیده بود درک کنه!
و...حالا می فهمید که ممکنه کریس وو برادر ساده اش رو به راحتی با قدرتایی که داشت گول زده باشه!

چیز دیگه ای که این وسط روشن شده بود، احساسات ه مختلف کیونگ بود...

لامپ های توی سرش دونه دونه روشن میشدن و اما...احساسات خودش...
چه حسی داشت ؟

مخلوطی از نگرانی، ترس،تعجب و اضطراب ...چان همه اش رو داشت!
ولی چیزی بود که همراه با حس های منفیش به وجودش منتقل می شد که البته کم هم نبود...
عشق...

"...منو ببخش...ولی...من...واقعا دوستت دارم!..."

هق هق های بلند کیونگسو بهش اجازه نداد بیشتر حرف بزنه گرچه دیگه حرفی نمونده بود...

𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓸𝓸𝓷 "ᵏᴬᶤʳᶤᶳ"Where stories live. Discover now