part 11

112 26 6
                                    

گاز بزرگی به ساندویچ همبرگر توی دستش زد و بی توجه به دور لب هاش که آغشته به سس شده بود، زیر چشمی و همچنان مشکوک به کوکی که در آرامش، پاهای کشیده اش رو روی هم انداخته بود و ماگِ حاوی قهوه اش رو از روی میز برمی داشت، نگاه می کرد.

فضای کافه تریا تقریبا خلوت و ساکت بود. بجز لوهان و کوک، دو سه نفر دیگه از دانشجو ها برای سرو قهوه اومده بودن.
بهرحال انگشت شمار بودن کسایی مثل لوهان که اول صبح و بعد تایم کلاس اولشون، هوس خوردن همبرگر با سس کچاب به سرشون میزنه! البته اگر از اتفاقاتی که چند شب گذشته براش رخ داده بود فاکتور میگرفتیم، میرسیدیم به پیشنهاد غیر منتظره اوه سهون برای دوستی!
اما خب لوهان، لوهان بود.
نمیتونست به شکمش بگه که فعلا ذهنم درگیره بعدا گشنه شو! در نتیجه کوک رو تا کافه کشونده بود و بخاطر اینکه ته جیبش، شپش ملق میزد، مجبورش کرده بود تا همبرگر مورد علاقه اشو براش بخره!

بالاخره مچ نگاه های دزدکی لوهان توسط نگاه تیزِ کوک گرفته شد.
ماگ کاغذی رو روی میز برگردوند و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت.

"اومدی شکمتو پر کنی یا منو نگاه کنی؟"

لوهان لقمه تو دهنش رو بعد از اینکه جوید، قورت داد و در کمال پرویی جواب داد " هر دو!"
کوک آروم خندید و دستش رو تکیه گاهه چونه اش کرد.
لوهان...انگار شده بود همون لوهانی که قبل از دیدنِ کیم جونگین بود!

"میدونی که میدونم تو ذهنت چی میگذره هانی! تو جنگل پیدات کردم در حالی که بیهوش بودی! به احتمال زیاد از ترس بیهوش شده بودی! چیش غیر قابلِ باوره برات که توی این شش روز دست از اینجور نگاه کردنت برنمیداری؟"

ساندویچ نصفه روی میز، داخل سینی پلاستیکی آبی رنگ برگردونده شد. لوهان عقب تکیه داد و دست هاش رو با دستمال پاک کرد و دور لب هاش رو لیسید.

"گفتم که! یه چیزی خورد پس کله ام و بیهوش شدم! بعدشم…"

دست به سینه به چشم های آروم و خندون کوک خیره شد"چجوری تونستی پیدام کنی؟ عصبانی نیستی چون تعقیبت کردم؟؟"

"از همون اول متوجه ات شده بودم و خب...چرا عصبانی باشم؟ از خودم میخواستی بهت میگفتم کجا میرم و حتی با خودم میبردمت!"

کوک از پشت میز بلند شد "بلند شو الان کلاس شروع میشه"
چرخید و خواست از کافه خارج بشه که با سهون سینه به سینه شد.

"اوه سلام کوک!"

سهون بی توجه به ابروهای کوکی که مدام بالا پایین میشد و لب هایی که می گزید، با لبخند احمقانه ای بهش سلام کرد و سمت لوهان چرخید ولی لوهان، در حالی که با اخم غلیظی به اون دوتا نگاه میکرد، لبخند عصبی ای زد"شما دوتا کی با هم اینقدر صمیمی شدید؟"

کوک همونطور که با کف دست پیشونیش رو ماساژ می داد ، به سمت اون دوتا چرخید و دوباره به سمت میز راه افتاد و روبروی لوهان نشست.
البته بین راه پایِ سهونم له کرد!

𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓸𝓸𝓷 "ᵏᴬᶤʳᶤᶳ"Where stories live. Discover now