part24~End

34 9 1
                                    

ووت و کامنت یادتون نره:"))))))
.
.
.

"قهررررمم!"

لوهان با صدای بلندی فریاد زد و بار دیگه دهن همشون رو بست!
سهون لبخند مصلحتی ای زد و دوباره تلاش خودشو کرد تا شاید آهو کوچولوش رو بتونه رام کنه.

"هان!...عزیزم...اینکه از چیزی خبر نداشته باشی به نفع خودت بود! بعدشم...شاید...باور نمیکردی!"

از چشم های لوهان آتیش می بارید!
سهون ترجیح داد سکوت کنه چون مطمئن بود اگه به چرت و پرت گفتنش ادامه بده، کوچولوی وحشیش میپره روش و موهاش رو میکَنه!

"بااااور میکردمممممم! چرا فقط مننننن؟"

روی صندلیش جابجا شد و سعی کرد صداش رو کمی پایین بیاره.
حس میکرد صداش توی کل عمارت وو داره اکو میشه.
بغضش گرفته بود!

نگاهش روی رفیق بی معرفتش که از فرت خجالت سرش رو پایین انداخته بود نشست:"حتی اگه کوک بهم نمیگفت...تو باید میگفتی!"

اعصابش حسابی به هم ریخته بود.
بی اعتمادی...نه...فقط حس میکرد کنار گذاشته شده و این حس آزارش میداد. کوک و سهون...دو نفری بودن که لوهان همه جوره روشون حساب میکرد ولی انگار برای اون دو نفر اینطور نبوده! از بقیه انتظار چندانی نداشت.

هر کَس دیگه ای ام جای لوهان بود، طبیعتا عصبانی میشد. اینکه از بین این همه آدم..فرشته..شیطان..عح هر کوفتی...از بین همه ی اونها فقط خودش از اتفاقاتی که داشت میفتاد بی‌خبر بود، چیزی نبود که بتونه راحت باهاش کنار بیاد. حالا هر چقدر این احمقا بگن بخاطر خودش بوده!

"همه چیز تموم شده و الان دارم می‌شنوم که چه خطراتی رو پشت سر گذاشتید. درک نمیکنم چرا بهم گفتید اصلا! ترجیح میدم باهاتون حرف نزنم یه مدت."

از روی صندلی بلند شد.
بدون اینکه نگاه دیگه ای به اون دو نفر بندازه، از کنار مجسمه ای که کاملا شبیه به خودش، ساخته شده بود گذشت.
چقدر سریع ذوقی که برای دیدن مجسمه داشت از بین رفته بود!

"زمان زیادی برام باقی نمونده! میخواستم...بهت بگم..."

درست جلوی خروجی اتاق سهون متوقف شد.
جمله ای که کوک گفت...یعنی چی؟!
چرخید و مستقیم تو چشمای خسته ی دوستش خیره شد.

"منظورت چیه؟!"

لبخند زیبایی که کوک به لب هاش نشوند قلب دوستش رو مچاله کرد:"یک سال یا...کمتر...نمیدونم ولی بخاطر کاری که برای جونگین انجام دادم، مجازات شدم!"

.
.
.

آسمان هفتم_زمان حال

جین به کاغذ های که بعد از خونده شدن، توی هوا به ذرات نور تبدیل و محو میشدن با دقت نگاه می‌کرد.

اون کاغذها حاوی دستورات اون دترمیناتیوهای رو اعصاب بود و جین باید اجراشون می کرد ولی...
کلافه دستی داخل موهاش کشید و سعی کرد آروم بمونه.
ظالمانه بود!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 19, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝓵𝓪𝓼𝓽 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓸𝓸𝓷 "ᵏᴬᶤʳᶤᶳ"Where stories live. Discover now