part 1

269 39 2
                                    

کلید رو تو قفل قدیمی خونه چرخوند و در با صدای بدی باز شد اولین قدمی که به داخل خونه گذاشت خاطرات گذشته اس مثله فیلم از جلوی چشماش گذر کردن.
خاطراتی که از زهر براش تلخ تر بودن و هرگز نتونسته بود اون خاطرات رو فراموش کنه حتی برای ی لحظه برای اینکه ثانیه ای به اون خاطرات فکر نکنه دست به هرکاری زده بود حتی خلاصه کردن کل زندگیش در کار .
از دار دنیا همه چی داشت و داشتن هرچیزی براش مثله آب خوردن بود هرچیزی جز خانواد...
صبح 12 ژانویه
ساعت مچی رولکسش رو دور مچش بست و عطر مورد علاقه اش رو از روی میز برداشت و به خودش زد و براش استشمام عطرش نفس عمیقی کشید پوزخند گوشه لبش نشون از بی نقص بودن بوی عطر میداد.
کشو کراوات هاشو بیرون کشید و دستشو روی کراوات هاش کشید و روی کراوات کامل مشکی ایستاد و برش داشت با دقت از زیر نگاه تیزش ردش کرد و بعد تایید بی نقص بودنش بازش کرد و دور گردنش بستش به صورت حرفه در عرض سی ثانیه به کراوات گره زد و دور گردنش محکمش کرد و یقه لباس سفیدش رو مرتب کرد.
_قربان باید راه بیوفتید
دستی به موهای خوش فرمش کشید و کت اتو شده اش رو برداشت و بعد پوشیدنش از اتاقک بزرگ لباس هاش خارج شد...
نگاهی گذرایی به خدمتکار هایی که برای بدرقه اش منظم صف کشیده بودن کرد هرکدام به وضوح لرزش های ناشی از استرس دست هاشون رو نمیتونستن پنهان کنن اگر خطایی ازشون سر میزد ارباب سختگیر این عمارت اخراجشون میکرد...
کیونگسو برای آخرین به خودش نگاهی انداخت و از عمارت خارج شد و با برخورد باد خنک به پوستش لبخندی زد و سوار ماشین شد.
_حرکت کن
کلمات رو با سردی تمام ادا کرد و سرشو به طرف شیشه چرخوند و به بیرون نگاه کرد سئول ذره ای تغییر نکرده بود هنوز هونطوری بود که چهارده سال پیش دیده بودش.
_قربان رسیدیم
صدای راننده طناب خاطرات گذشتش رو پاره کرد و کیونگسو به زمان حال پرت شد و از شیشه ماشین نگاهی به ساختمون بزرگ رو به روش انداخت و از ماشین پیاده شد و دو طرف کتش رو گرفت و مرتبش کرد ، به باد خنکی که موهاش رو به بازی گرفته بودن اخم کرد و با قدم های استوار وارد شرکت شد.
زمان زیادی از آخرین باری که وارد این شرکت میشد میگذشت و هنوز مطمین نبود میتونه کره بمونه یا نه همه چی بستگی به خودش داشت....
با ورودش کل کارمند های شرکت برای خوش امد گویی صف کشیدند و تعظیم کردند و کیونگسو با دست از همشون تشکر کرد و رو به روی نایب رییس شرکت ایستاد که قدش از کیونگسو بلند تر بود برای همین مجبور شد سرشو بالا بگیره.
_به خوبی از پس مسیولیتت بر اومدی آقای کیم پسر آقای کیم خودشو ثابت کرد.
جونگین لبخند پر غروری از تعریف های کیونگسو زد.
_از اینکه به من اعتماد کردید ممنونم قربان به شرکت خودتون خوش اومدید.
کیونگسو فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و وارد دفتر مدیر شد و روی مبل مهمان نشست.
_به همه کارمند ها بگین تصور کنن اتفاقی نیفتاده و تمرکزشون روی کارای شرکت بزارن
منشی بعد از شنیدن تذکرات کیونگسو اتاق رو ترک کرد و کیونگسو و جونگین را در اتاق تنها گذاشت.
_به کره خوش اومدید
_ممنونم
_موفقیت های شما در نیویورک زبان زد همه شدن
_فقط کارایی بودن که به صلاح شرکت بودن
_فکر میکردم امروز خونه میمونید
_چرا باید خونه بمونم آقای کیم ؟
_امروز روز تولد شماست
کیونگسو با یادآوری تاریخ تولدش لبخند تلخی زد و به این فکر کرد آیا خانوادشم یادشونه امروز تولدشه ؟
سکوت کیونگسو اینقدر طولانی شد که باعث تعجب جونگین شد.
_ریسس دو ؟!
_کارای شرکت اینقدر زیاد هست که وقت نکنم به بچه بازی های مثل تولد فکر کنم نایب رئیس کیم
جونگین از این میزان سرد بودن رییسش واقعا کلافه شده بود و دلش میخواست همین وسط رییسش رو از وسط به دو قسمت تقسیم کنه ولی نمیتونست جونگین راحت مقام نایب رییس بودن رو به دست نیاورده بود هرچند وفاداری پدرش به شرکت کمک زیادی به جونگین میکرد.
_به افتخار برگشتتون یک مهمانی ترتیب میدم
_نیازی نیست شلوغش کنید
_ولی...
_حساب های شرکت رو برام بیارید باید خودم بررسیشون کنم
جونگین کلافه دستاشو مشت کرد
_بله اطلاع میدم که آمادشون کنن
_خوبه
تکیه به پشتی مبل داد و اطراف اتاق رو از نظر گذروند.
_چیزی میل میکنید قربان ؟
_قهوه
جونگین سرش رو تکون داد و بلند شد که تا قبل اینکه رییسش رو به دو نیم کنه اون اتاق رو ترک کنه و به خودش ی استراحت کوتاه بده.
با خروج جونگین کیونگسو نفس راحتی کشید و دستش روی گره کراواتش گذاشت و کمی شلش کرد تا به این حس خفگیش کاهش بده..
به عنوان رییس شرکت باید ی محدودیتی رفتاری میبود...
توی افکار خودش غرق شده بود ولی با صدای در رشته افکارش پاره شد و به سمت در برگشت و جونگین رو در چارچوب در دید.
_معذرت میخوام در زدم ولی انگار متوجه نشدید
کیونگسو به تکون دادن سرش اکتفا کرد و دستاشو روی کرواتش گذاشت و مرتبش کرد.
جونگین به سمت میز قدم برداشت و دفتر حساب های شرکت روی میز رو به روی کیونگسو گذاشت.
_دفتر حساب های یک سال اخیر شرکت بقیه دفاتر بایگانی شدن
_در اسرع وقت از بایگانی خارجشون کن میخوام همه چیز رو چک کنم
_حتما قربان
دو تقه به در خورد و نظر هردوشون رو جلب کرد و کیونگسو وقتی سکوت جونگین رو دید خودش به حرف اومد
_بفرمایید داخل
بکهیون همراه با سینی قهوه وارد اتاق
_از کی وقتی برمیگردی کره به من خبر نمیدی آقای دو؟
کیونگسو از دیدن بکهیون جا خورده بود به سمت جونگین برگشت تا توضیحی راجب این موضوع ازش بگیره ولی جونگین کاملا خودش رو مشغول دید زدن بیرون کرده بود.
_الکی به جونگین نگاه نکناا
_بیون بکهیون بعد از ورود به اتاق اول کاری که میکنن چیه ؟
بکهیون سر جاش ایستاد و متفکر سرشو خاروند
_باید سلام میکردم ؟
کیونگسو اخم کرد و به سمت بکهیون قدم برداشت و به محض رسیدن بهش در اتاق رو بست
_بستن در اتاقه مخصوصا اتاق رییست حسابدار بیون
بکهیون لپاشو باد کرد و سرشو پایین انداخت...البته که کیونگسو عوض نشده بود و نباید انتظار میداشت از دیدنش ذوق مرگ شه و بغلش کنه...اون فقط ی حسابدار بود ی حسابدار ساده...
کیونگسو سینی قهوه رو از بکهیون گرفت و به سمت میز قدم برداشت و سینی روی میز گذاشت و روی صندلی نشست و چشمامو از شدت سردرد بست...
از اینکه با بکهیون اینطوری رفتار کرده بود خوشحال نبود اما بکهیون با نبستن در اتاق داشت نظر همه به سمت اتاق جلب میکرد و این براش خوشایند نبود...
با صدای بسته شدن در به سمت در برگشت و با جای خالی بکهیون رو به رو شد اون پسر حساس حتما ازش ناراحت شده بود
دفتر حساب ماه دسامبر برداشت و مشغول مطالعه اش شد...
_اینقدر خشونت برای کسی که برای برگشتتون خوشحال بود لازم بود ؟
_دلیلی نمیبینم که بخوام دلیل کارام برای شما توضیح بدم جناب کیم
جونگین به شدت عصبی بود و دستاشو مشت کرده بود که آرامش خودش رو حفظ کنه و حرف یا کار ناپسندی نکنه
_ولی بکهیون بهترین کارمند اینجاست و دوست شماست
_مسایل شخصی به مسایل کاری ربطی ندارن کیم جونگین
با سردی به جونگین خیره شده و جونگین چشمامو روی هم فشار داد و نامحسوس چند تا نفس عمیق کشید
_ی درصد نمیتونی وضعیت اینجارو تحمل کنی میتونی استعفا بدی نایب رییس کیم
جونگین از شدت خشم قرمز شده بود و داشت منفجر میشد و به صورت ناگهانی ایستاد
_از حضورتون مرخص میشم
بلافاصله به سمت در قدم برداشت و از اتاق خارج شد و وارد اتاق خودش شد و مشتش رو محکم به دیوار اتاقش زد...
کیونگسو دفتر حساب رو روی میز پرت کرد و تکیه اش رو مبل داد و دستشو روی چشماش گذاشت...
اتفاقاتی که پشت سر هم افتاده بودن دست به دست هم داده بودن تا کیونگسو سردرد بگیره و اعصابش بیشتر بهم بریزه...
_لعنت بهش
لیوان قهوه رو از داخل سینی برداشت و کمی ازش خورد و به خاطر تلخیش پوزخندی زد که چشمش کلمه ژانویه 2021 روی دفتر حساب ها افتاد و ناخواسته روز تولدش در سال گذشته رو برای خودش مرور کرد و خاطراتش باعث اخم کردن کیونگسو شده بودن.
سرشو تکون داد تا به اون خاطرات مسخره فکر نکنه ولی کلمه ژانویه مدام تو سرش رژه میرفت انکار ی نفر داشت داخل مغز کیونگسو مدام ژانویه رو فریاد می‌زد ، دنبال راهی می‌گشت که دیگه به این ماه نحس فکر نکنه و با یاداوری موبایلش فنجون قهوه رو داخل سینی گذاشت و موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و روشنش کرد و به تماس های از دست رفته نگاه گذرایی انداخت که چشمش به تماس ها و پیام های بکهیون افتاد و بازشون کرد.
_کیونگسوووو
_کیونگسویااااا
_برگشتی سئول ؟
_جواب بده ㅠㅡㅠ
_بکهیون میخواد ببینتت
_زنگ میزنم
_چرا گوشیت خاموشه کیونگسووووو؟
_شاید خوابی...فردا تو شرکت میبینیمت ککککک
_شب بخیرㅇㅅㅇ
لبخندی به پیام های بکهیون زد و گوشی روی صفحه پیام های بکهیون قفل کرد و از روی صندلی مهمان بلند شد و پشت میز بزرگ گوشه اتاق رفت روی صندلی نشست و تلفن گوشه میزش رو برداشت و منشیش رو پیج کرد.
_حسابدار بیون رو بفرستید اتاقم
_معذرت میخوام قربان ولی ایشون بعد از خروجشون از اتاق شما شرکت رو ترک کردن
چشمای کیونگسو گرد شد.
_منظورت چیه ؟
_باید برای رسیدگی چک های اخیر شرکت به بانک میرفتن
کلافه دستی روی موهاش کشید و تلفن رو سرجاش گذاشت و گره کراواتش شل کرد و ارنجشو روی میز تکیه داد و چونشو روی دستش گذاشت.
انتظار نداشت بکهیون اینقدر ناراحت شده باشه و غرورش اجازه نمیداد باهاش تماس بگیره....
نمیدونست چه قدر وقته که به صفحه تاریک موبایلش زل زده که با زنگ خوردنش برش داشت و به اسم گیرنده تماس نگاه کرد.
بعد از کشیدن دکمه اتصال موبایلش روی گوشش گذاشت و همینطور که با انگشتش روی میز شکل های نامفهومی میکشید به حرف اومد...
-مشتاق دیدار
-زمان زیادی گذشته دی او
-من کیونگسو ام آقای جانگ
-ولی ی اسم دیگه به اسم دی او داری
کیونگسو نفس عمیقی کشید و تا به اعصابش مسلط باشه
-دکتر جانگ...چرا بیخیالش نمیشی ؟
-این تنبیه پسریه که به جای اینکه دنبال دکترش باشه دکترش دنبالشه
-متاسفم سرم شلوغ بود...عصر کجا ببینمتون ؟
-بیا به کافی شاپ همیشگی اونجا منتظرتم
-بله
موبایل رو از گوشش فاصله داد و شروع کرد به چک کردن حساب های شرکت و اینقدر غرق در کارش شد که متوجه تموم شدن وقت اداری نشد و با صدای در بدون بالا آوردن سرش حرف زد.
-بیا تو
در اتاق باز شد و منشی شرکت وارد اتاق شد.
-قربان وقت اداری تموم شده تشریف نمیبرید ؟
کیونگسو نگاهشو به ساعت داد و سرشو تکون داد.
-متوجه گذر زمان نشدم الان میرم
بعد از رفتن منشی از پشت میزش بلند شد و با گذاشتن موبایل داخل جیبش سمت در حرکت کرد و گره کرواتش رو درست کرد و دست به داخل موهاش کشید...
حالا باید میرفت دیدن دکتر جانگ ، دکتر جانگ شخص محترمی بود ولی اونقدر هم رسمی نبود که بخواد داخل کافی شاپ کت و شلوار بپوشه پس کیونگسو برای زیاد تو چشم نبودن مجبور بود بره لباس عوض کنه...
نفس عمیق کشید و از دفترش خارج شد و دکمه آسانسور را زد و منتظر آسانسور ایستاد و متوجه حضور کسی پشت سرش شد از بوی عطر تلخ شکلاتیش میتونست تشخیص بده شخصی که پشت سرشه کیم جونگینه.
با اومدن اسانسور دست از فکر کردن به آقای کیم برداشت و وارد آسانسور شد و دکمه همکف رو فشار داد و به بسته شدن در آسانسور خیره شد و بعد دست به سینه به کفشاش نگاهی انداخت.
بوی شکلات توی آسانسور داشت از خود بی خودش میکرد اونقدر از شکلات خوشش نمیومد و نمیفهمید چرا بدنش داره واکنش خوب بهش میده فقط دلش میخواست سریع خودشو از اونجا خلاص کنه.
بلافاصله بعد از باز شدن در آسانسور با قدم های بلند از آسانسور خارج شد و به سمت ماشینش قدم برداشت و سوار شد و موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و وارد صفحه چت بکهیون شد.
-شب بیا خونه ام بکهیونا
گوشیش روی پاهاش رها کرد و نگاهی به راننده اش انداخت.
-حرکت کن
با حرکت ماشین نفس عمیقی کشید تا با بوی عطرش آرامش بگیره و تو طول مسیر شرکت تا خونه به حرفایی که میخواست به دکتر جانگ بزنه فکر میکرد و سناریو های زیادی تو ذهنش آماده کرده بود.
به محض رسیدن از ماشین پیاده شد و وارد عمارت شد و پله هارو بالا رفت و وارد اتاقش شد و در کمد لباس هاشو باز کرد وقت زیادی نداشت و پس سریع ی شلوار جین مشکی همراه تیشرت سفید و کافشن چرمی مشکیش رو بیرون آورد و به چوب لباسی آویزون کرد.
از اونجایی که باید دوش میگرفت سریع به سمت حموم پا تند کرد و وارد حموم شد و از شر لباس هاش خلاص شد و دوش سریعی گرفت و با حوله از حموم خارج شد و سریع لباس هایی که برای این قرار انتخاب کرده بود رو پوشید و کمی از عطرش به خودش پاشید و بعد از سرسری خشک کردن موهاش سریع از پله ها پایین رفت و وارد حیاط عمارت شد و سوار ماشین شد و روشنش کرد.
افکار مزاحمی به سرش حجوم آوردن مثله اینکه اصلا دلش نمیخواست با اسم شخص دیگه ای صدا زده بشه از وقتی یادش میومد دکتر جانگ دی او صداش میزد ولی هیچوقت حاضر نبود بگه چرا!
تا کافی شاپ ده مین راه بود و برای اینکه این افکار تا کافی شاپ باعث سردردش نشن ، ضبط ماشین رو روشن کرد و با استفاده از بلوتوث موبایل رو به ضبط ماشین وصل کرد و آهنگ رو پلی کرد و زیر لب باهاش زمزمه کرد.
-Me, drink from me, drink from me (oh-ah)
Shoot across the (symphony)
(Oh-ah)
That we shoot across the sky
Drink from me, drink from me (oh-ah-oh-ah)
That we shoot across the (I'm feeling drunk and high)
Symphony
(So high, so high)
That we shoot across the-
Oh, angel sent from up above
You know you make my world light up
When I was down, when I was hurt
You came to lift me up
Life is a drink, and love's a drug
Oh, now I think I must be miles up
When I was hurt, withered, dried up
You came to rain a flood
You said drink from me, drink from me
When I was so thirsty
Pour on a symphony
Now I just can't get enough
Put your wings on me, wings on me
When I was so heavy
Pour on a symphony
When I'm low, low, low, low
Ah-oh-ah-oh-ah
Got me feeling drunk and high
So high, so high
Oh-ah-oh-ah-oh-ah
Now I'm feeling drunk and high
So high, so high
(Woo)
(Woo-ooh-ooh-woo)
Oh, angel sent from up above
I feel you coursing through my blood
Life is a drink, your love's about
To make the stars come out
Put your wings on me, wings on me
When I was so heavy
Pour on a symphony
When I'm low, low, low, low
Ah-oh-ah-oh-ah
Got me feeling drunk and high
So high, so high
Oh-ah-oh-ah-oh-ah
Now I'm feeling drunk and high
So high, so high
Ah-oh-ah-oh-ah
La, la, la, la, la, la, la
So high, so high
Ah-oh-ah-oh-ah
I'm feeling drunk and high
So high, so high
That we shoot across the sky
That we shoot across the
That we shoot across the sky
That we shoot across the (that we shoot, yeah)
That we shoot across the sky
That we shoot across the
That we shoot across the sky
That we shoot across the
(Hymn for the weekend from Coldplay)
نمیدونست چند بار به آهنگ گوش داده ولی به خاطر اینکه تا کافه ده مین راه بود حدس میزد سه یا چهار بار گوشش داده باشه.
از ماشین پیاده شد و لباسش رو درست کرد و با یادآوری موبایلش خم شد داخل ماشین و موبایلش رو برداشت و صفحه اش رو روشن کرد و به پیام بکهیون نگاه کرد.
-ببخشید کیونگسو نمیتونم بیام
دستاشو بی حوصله روی کیبورد به حرکت در آورد.
-داخل خونه ام میبینمت بکهیون!
موبایلش رو خاموش کرد و داخل جیب شلوار جینش قرارش داد و وارد کافه شد و اطراف چشم چرخوند تا بالاخره دکتر جانگ رو پشت صندلی های همیشگی پیدا کرد و کنارش رفت.
-سلام دکتر جانگ...
هوسوک سرشو بالا آورد و به پسر رو به روش خیره شد از روی صندلیش بلند شد و با لبخند شروع به حرف زدن کرد.
-خوش اومدی کیونگسویا بفرما بشین
کیونگسو سمت صندلی اون طرف میز رفت و روش نشست.
-مشتاق دیدار دک...
هوسوک روی صندلیش نشست و رشته کلام کیونگسو رو قطع کرد.
-هوسوک کیونگسویا ، هوسوک
کیونگسو لبخند کجی زد.
-مشتاق دیدار هوسوک!
-لازم نیست خارج از مطب هم منو دکتر جانگ صدا کنی.
-ولی شما بر خلاف خواسته من ، منو با ی اسم دیگه صدا میزنید
هوسوک لبخندی زد.
-این درسته که آدما بعد از پولدار شدن خود گذشتشونو فراموش میکنن
-اون هیچ ربطی به گذشته من نداره!
-چرا از دارو ها استفاده نمیکنی ؟
-نیازی بهشون ندارم!
-کیونگسو!
-اگه قراره تا آخر امروز فقط راجب موضوع های مسخره قدیمی حرف بزنیم بهتره من برگردم خونه ، به خاطر کار های شرکت خسته ام.
هوسوک نفس عمیقی کشید و به پسر ی دنده رو به روش نگاهی انداخت.
-خیلی خوب پس چرا اومدی دیدنم ؟
-من برای ادامه درمان نمیام خونه ات.
-اگه قرار باشه دارو هارو مصرف نکنی اومدن پیشم فایده ای نداره ، هرچند این کار به ضرر خودت تموم میشه.
-منظورم این نبود....
دستاشو روی میز داخل هم گره کرد.
-پس منظورت چیه کیونگسو ؟
-تا زمانی که کره ام بیا به خونه ی من و اونجا به روند درمان ادامه بده.
ابرو های هوسوک بالا پرید.
-خونه ی تو ؟
-به نظر نمیاد تو کره فامیلی داشته باشی و حدس میزنم فقط برای زیر نظر گرفتن من به کره اومدی تو خونه ام راحت تر میتونی انجامش بدی.
-او پسر تیز تر از چیزی هستی که فکر میکردم!
-فردا راننده ام میاد دم خونت دنبالت.
-حتما آدرس خونه رو هم در آوردی ؟
-نه فقط تو آمریکا قبل از اینکه بیام پیشت راجبت تحقیق کردم میدونستم اینجا کسیو نداری و آدرس خونه ات هم به صورت اتفاقی داخل اطلاعاتت بود
-درسته...
-فکر نمیکردم این کافی شاپ رو انتخاب کنی
-به خاطر اون ؟
-گفته بودین اینجا شمارو یاد خاطراتتون میندازه!
-تنها کافی شاپ خوبی که داخل سئول میشناسم همینه.
-باید بیشتر با سئول آشنا بشید.
-مدت زمانی زیادی اینجا موندگار نیستم
-من قصد موندن دارم هوسوک!
-احتمال پشیمون شدنت هم هست.
-درسته ، ممکنه برگردم آمریکا ولی هنوز تصمیم نگرفتم تا زمانی که تصمیم بگیرم بیا به خونه ام.
هوسوک سرشو تکون داد.
-اوکی ، چیزی میخوری ؟
-نه باید برم برای شب مهمون دارم.
-پس موقع رانندگی مراقب خودت باش!
-حتما ، میبینمتون.
از روی صندلی بلند شد و بعد از دست دادن با هوسوک کافی شاپ رو ترک کرد و سوار ماشین شد.
قانع کردن هوسوک خیلی راحت تر از چیزی بود که فکرشو میکرد ، اینقدر به درمان کردنم علاقه داشت که به راحتی قبول کرد بیاد خونه ام ؟
سرشو به طرفین تکون داد تا افکاری که راجب هوسوک داشت از سرش بپرن و بتونه رانندگی کنه و وقتی حس کرد موفق شده ماشین رو روشن کرد به سمت خونه اش حرکت کرد.
ذهنش نسبت به صبح باز تر شده بود و راحت تر میتونست رانندگی کنه ، نزدیک خونه با یاد بکهیون کنار فروشگاه ایستاد و وارد فروشگاه شد از اونجایی خوب از علایق بکهیون خبر داشت پس نوتلا و توت فرنگی جزو خرید های اصلیش بودن.
به علاوه خوراکی های بکهیون چیزایی که به نظرش نیاز بودن مثله آبجو و کمی خوراکی برداشت و بعد از حساب کردن از فروشگاه خارج شد و سوار ماشین شد.
بقیه مسیر خیلی سریع طی شد و کیونگسو همراه نایلون خرید ها وارد خونه شد و نایلون خرید هارو داخل آشپزخونه گذاشت و همینطور که برای تعویض لباس هاش به سمت اتاقش میرفت به خدمتکارش گوش زد کرد که خرید هارو داخل یخچال بزاره.
لباس هاشو با لباس های راحتیش عوض کرد و خودشو روی تخت انداخت و ساعدشو روی چشم هاش گذاشت و چشماشو بست و به امروز فکر میکرد ، برای ی روز کاری بیش از حد دردسر و مشغله داشت.
خسته بود و گیج خواب بود و پلک هاش داشتن روی هم میوفتادن که با صدای در روی تخت نشست.
_بله ؟
_مهمون دارید آقا...
_خیلی خوب الان میام
به سمت دستشویی قدم برداشت و بعد شستن دست و صورتش با حوله صورتش رو خشک کرد و از اتاقش خارج شد و پله هارو پایین رفت اما این سکوت عمارت متعلق به بکهیون نبود و این باعث شد اخم های کیونگسو توهم بره و فکر می‌کنه کسی جز بکهیون الان به خونه اش اومده.
وارد پذیرایی شد و با دیدن چانیول اخم کرد و دست به سینه تکیه اش رو به دیوار داد.
_برای چی اومدی ؟
چانیول به سمت کیونگسو برگشت و با دیدنش لبخندی زد.
_رقیب قدیمیم برگشته نباید میومدم دیدنش ؟
_نه دعوت نشده بودی!
_باید با کارت دعوت میومدم ؟
_بله و نداریش.
برگشت سمت خدمتکاراش‌.
_به بیرون راهنماییشون کنید.
_اصلا عوض نشدی.
_توهم تغییر نکردی حالا به سلامت.
_اوکی میبینمت به زودی.
بلند شد و دست چپش رو وارد جیب شلوارش کرد و همینطور که به سمت خروجی قدم برمیداشت برای کیونگسو دست تکون داد.
با رفتن چانیول نفس عمیقی کشید و نگران بکهیون به سمت موبایلش رفت و شماره بکهیون رو گرفت و مردد بود برای زدن دکمه تماس.
هنوز با خودش درگیر بود که صدای در باعث شد همراه موبایلش به سمت در ورودی بره و با دیدن بکهیون که داره با خوشرویی به خدمتکارش سلام میکرد ، سری از روی تاسف تکون داد و بهش نگاه میکرد که بالاخره دست از سر خدمتکار بدبخت برداشت و سرشو بالا آورد و کیونگسو رو دید.
به راحتی گیج بودن پسر رو از چشماش خوند ، درسته بکهیون گیج بود از اینکه چه رفتاری باید از خودش نشون بده داخل شرکت افراد شرکت حضور داشتن و داخل خونه خدمتکار هاش و البته که بکهیون پسر لوسی نبود که بخواد هنوز به خاطر رفتار صبح کیونگسو ازش ناراحت باشه.
_راحت باش بکهیون
رو به بکهیون لب زد و به لبخند شیرین پسر چشم دوخت ، چطور صبح تونسته بود دلخورش کنه ؟ تو همین فکر بود که با فرو تو آغوش ی ی نفر ، حدس زدن اینکه اون شخص بکهیونه کاراسونی بود.
دستاشو بالا آورد و بکهیون رو به آغوش کشید و کمرش رو نوازش کرد ، بکهیون میتونست اینو معذرت خواهی برداشت کنه ، بالاخره از هم دل کندن و به سمت ورودی خونه حرکت کردن.
_چانیول اینجا بود ؟
کیونگسو اخم کرد.
_اره نمی‌فهمم چرا سعی می‌کنه بهم نزدیک بشه!
_کیونگ آروم باش بیا سعی کنیم باهاش کنار بیاییم.
_علاقه ای به کنار اومدن با این موضوع رو ندارم بکهیون...بیخیالش بشین
خودش زود تر از بکهیون روی کاناپه تک نفره نشست و موبایلش رو روی میز گذاشت و بکهیون روی کاناپه سه نفره نشست طوری که جا برای هیچکس دیگه نبود.
_فکر نمیکنی اون کاناپه برای سه نفره نه ی نفر ؟
_مهم اینه که الان کسی جز من نمی‌خواد روش بشینه.
لبخند دندون نمایی تحویل کیونگسو داد.
_هی پسر واقعا فکر نکردی یادم رفته که ؟
_چیو ؟
_نگو که یادت نیست که باورم نمیشه ، تولدت رو میگم دیگه.
کیونگسو لبخند تلخی زد.
_یادم نرفته.
_جدی ؟
باکس رو سمت کیونگسو گرفت.
_این برای توعه
_برای من ؟ فکر میکردم توت فرنگی خریدی برای خودت و نیاز نیست من ازت پذیرایی کنم که.
خندید و جعبه داخل باکس رو بیرون کشید و بازش کرد و با دیدن گردنبند طلا حرف k که روش اسم شرکت هک شده بود متعجب به بکهیون نگاه کرد.
_راستش مطمین نبودم ولی ی حسی داشتم که امسال میتونم نزدیک تولدت ببینمت پس این گردنبند رو گفتم برات درست کنن البته معروف بودنت بی تاثیر نبود امیدوارم خوشت بیاد‌.
_ولی این خیلی گرونه
_درست حدس زدی به خاطرش مجبور شدم کارتون خواب بشم
بکهیون با دیدن صورت کیونگسو از خنده منفجر شد.
_شوخی کردم من هر ماه ی مقدار از حقوقم رو نگه میدارم اینم با همونه پس لازم نیست نگران باشی.
_نمیدونم چی باید بگم...
بکهیون سمت کیونگسو رفت و بغلش کرد.
_فقط بغلم کن
بعد از ی بغل طولانی بکهیون سرجاش برگشت و نشست و کیونگ جعبه روی میز گذاشت.
_امروز بهت سخت گذشت داخل شرکت به هرحال بعد چند سال برگشتی...
_خوب جونگین حواسش به همه چی بود.
_الان که حرفش شد به نظر میرسه با آقای کیم حسابی رفیق شدی.
_فقط باهم دوستیم ، کیونگسو اون واقعا آدم خوبیه از نظرم پسر رمانتیک و خوبیه
_پس باهاش قرار بزار
_نمیخوام!
_چرا اونوقت نمیخوایی با ی آدم خوب که پسر رمانتیک و خوبی هم هست قرار بزاری ؟
_اون تایپ من نیست کیونگسو ، اون مهربونه کاملا ی خرس مهربونه اما شلخته اس فقط رنگ قهوه ای دوست داره و عاشق شکلاتهههه حتی عطر شکلاتی میزنههههه
_لازم نیست داد بزنی بکهیون من دقیقا رو به روت در چند قدمیت نشستم و مگه تو خودت عاشق نوتلا نیستی ؟
_اوهوم من عاشق نوتلا ام ولی هیچوقت عن دوست داشتنم رو در نمیارم که
کیونگسو پوکر به بکهیون نگاه میکرد طوری که انگار ی جوک بی مزه براش تعریف کرده باشه.
_خیلی خوب ی کوچولو عنشو در آوردم قبول میکنم
بکهیون نفس کلافه ای به خاطر نگاه کیونگسو کشید.
_اوکی خیلی عنشو در میارم ولی جونگین تایپ من نیست تایپ من سوار بر اسب سفید میاد دنبالم و من به شهر رویا هام می‌بره
_دارم ازت ناامید میشم لازم نیست اینقدر کتاب بخونی
دستاشو توی هم گره زد و خم شد سمت بکهیون.
_من ی روانشناس خوب میشناسم چطوره ازش وقت بگیرم فردا بریم پیشش واقعا دارم به عقلت شک میکنم.
بکهیون با دهن باز به کیونگسو نگاه میکرد الان دوستش به صورت مستقیم بهش گفت کم عقل ؟ چند بار دهنشو مثله ماهی باز و بسته کرد ولی هیچ کلمهای به ذهنش نمی‌رسید که بگه احساس میکرد کاملا با خاک یکسان شده.
کیونگسو با دیدن قیافه بکهیون به زور جلوی خنده اش رو گرفت و بلند شد و بعد از مرخص کردن خدمتکار هاش به آشپزخونه رفت و بعد چند دقیقه با سینی خوراکی های مورد علاقه بکهیون به اضافه آبجو ها برگشت و اونارو روی میز جلوی بکهیون گذاشت.
_از شوک حرفم خارج شدی آقای بیون ؟
_یااا کیونگسو واقعا بی ادبی...
_باشه حرفتو پس بگیر تا بهت توت فرنگی بدم
بکهیون تازه چشمش به سینی رو به روش افتاد و فهمید چه غلطی کرده.
_کیونگسو جونم...غلط کردم...
هرچی مظلومیت داشت رو ریخت داخل چشماش و به کیونگسو زل زد.
_اوکی میتونی بخوری ولی دیگه از این شکر ها نخوری ها

بکهیون بقیه حرف کیونگسو رو نشنید فقط حمله کرد به سمت توت فرنگی ها و هر کدوم رو میزد داخل ظرف نوتلا و بعد میخورد ، کاملا شبیه بچه های دو ساله شده بود.
کیونگ همینطور که به بکهیون نگاه میکردبطری آبجو رو برداشت و داخل دوتا لیوان داخل سینی ریخت و محتویات یکی از لیوان هارو خورد.
نزدیک سه ساعت میشد داشت همینطور که آبجو میخورد به بکهیون مست نگاه میکرد که فقط با دوتا پیک مست شده بود و چرندیاتش تمومی نداشتن ، بالاخره تسلیم شد و سرش روی میز گذاشت و گیج چشماش رو بست.
_من...نمی‌خوام...فردا...بیاد.
و بدنش تسلیم مستی شد و به خواب رفت.

save me from myself Where stories live. Discover now