part 4

99 24 0
                                        


-درسته ولی مگه اون...
لبخند پلیدی روی لبای چانیول شکل گرفت و حرف جونمیون رو قطع کرد.
-میخوام یکم باهاش بازی کنم تو منتظر بمون
بدون اینکه فرصتی برای جواب دادن به جونمیون بده با قدم های بلند به سمت پسر قدم برداشت.
-نفهمیدم کی به من فحش داد ؟
با شنیدن صدای چانیول بالا پرید و با ترس به سمت چانیول برگشت و نگاهش کرد.
-ش...شما....؟
چونه پسر رو بین دستاش گرفت و فشار خفیفی بهش وارد کرد.
-درسته من ، شنیدم یکی این اطراف بهم فحش داد احیانا تو ندیدیش ؟
آب دهنش رو با صدا قورت داد و با مردمک های لرزون به چانیول نگاه کرد.
- من....؟ نمی‌دونم...
-چه حیف تو تنها شاهد این ماجرایی.
-م...من چیزی ندیدم‌...
-پس بریم توی دفتر من از طریق دوربین های امنیتی بفهمیم کار کی بوده ؟
با چشمای گرد به ورودی نگاه کرد و با دیدن دوربین ها تنها امیدش با خاک یکسان شد و دستاشو بالا آورد و تکونشون داد.
-ح....حتما کار ی ر..رهگذر بوده لازم ن...نیست اینقدر ح..حساس بشید...
-واقعا ؟
-ب...بله
-چه توله سگ خوبی!
گیج با تعجب و اخم پلک زد.
-چ..چی ؟
-لازم نیست حرفمو تکرار کنم هوم ؟
-تو حق نداری روی من لقب بزاری
-توهم حق نداری به رییس شرکت فایری فحش بدی من فرد بزرگواریم.
-ت..تو میدونستی ؟
سرشو تکون داد تا جواب سوال رو بهش داده باشه.
-درسته میدونستم!
-پس چ... چرا ؟
-از بازی کردن باهات لذت میبرم....
نیشخندی زد.
-حسابدار بیون.
نفسشو پر صدا بیرون فرستاد و فکشو از بین دستای چانیول آزاد کرد.
-مراقب حرف زدنتون باشید!
-ببین چه توله سگ بی ادبی شد
-من توله سگ نیستم!
-باید برای توله سگم اسم بزارم...اومممم نظرت با تولگی چیه ؟
عصبی عقب رفت و چانیول نگاهی انداخت.
-درست صحبت کنننن!
به دسته کیفش که روی زمین افتاده چنگ زد و عصبی از لبخند روی اعصاب چانیول چشم گرفت و به سمت داخل شرکت راه افتاد و به محض رسیدن به در اتاق مورد نظرش در رو با شدت باز کرد و وارد اتاق شد و کیفش رو گوشه اتاق تکیه داد و نفس عمیقی کشید.
-چی شده بکی ؟
به صورت متعجب دوستش نگاهی انداخت.
-هیچیییی
-هیچی باعث شده اینطوری عصبی بشی ؟
-همش تقصیر اون پارک چانیوله عوضیهههه
-پارک چانیول ؟ چی شده مگه ؟
-من بهش فحش دادم و اون عوضی شنیده بود و ی ساعت منو بیرون دست انداختتتت
-اینکه فقط دستت انداخته خوبه
عصبید به دوستش توپید.
-اون بهم گفت توله سگگگگگگگ حتی برام اسم گذاشتتتت
شلیک خنده دوستش روی اعصابش بود.
-توله سگ ؟ وای بک عالیه حالا اسمت چیه ؟
بک عصبی از واکنش دوستش پشتش رو بهش کرد.
-به تو چه اصلا برمی‌گردم به شرکت خودمون.
-به دل نگیر اینطوری که داری حرص میخوری بامزه شدی
-ولی اون مسخره ام کرد
در اتاق رو بست و نشست‌.
-ناراحت نباش تو بهش فحش دادی و اون تلافی کرده الان بی حساب شدین
متفکر به دوستش خیره شد.
-اینطوری بهش فکر نکرده بودم
-چیزی میخوری ؟
-اب ؟
-اوکی
لیوان آبی سمت بکهیون گرفت و بکهیون با لبخند لیوان رو گرفت و ازش خورد و وقتی اروم شد نفس راحتی کشید.
-نظرت راجب طرح دیشب چیه ؟
-میخوام از نزدیک ببینمشش
سر تکون داد و زیپ کیفش رو باز کرد و کاغذ رو بیرون کشید و روی میز قرارش داد.
-ببین اینطوریه
با دقت به طرح بکهیون نگاهی انداخت و سرشو تکون داد.
-بک طرح اولیت عالیه اما کادری که انتخاب کردی مناسب این شخصیت ها نیست
-چرا کادر دایره مناسب این شخصیت ها نیست ؟
-در زمان سلسله گوریو پادشاه گنگ مین معروفه چون تصمیم میگیره کشور رو از زیر سلطه امپراطوری یو آن نجات بده و شخص همراه ایشون ژانرال چویونگ بوده پس همیشه از این ژنرال یاد میشه پس در نتیجه کادری که انتخاب کردی به معنی لطافت و گرما و ارامشه به درد این نمیخوره.
-پس فکر میکنم کادر مربع براش مناسب باشه.
-درسته مربع به نشانه عقل و منطق استحکام و صداقته بیشتر به این طرح میخوره.
-واووو تاریخت عالیه من یادم نمیاد چطوری تونستم این درس رو پاس کنم.
-اشکالی نداره کمکت میکنم.
-پس بیا شروع کنیم.
-باشه دوست داری سلسله بعدی چی باشه بک ؟
-فکر نمیکنم ب نقاشی برای سلسله گایا کافی باشه پس می‌خوام از پادشاه گنگ مین و همسرش و ژنرال به صورت جداگانه نقاشی بکشم.
-خوبه بک منم نقشه ساختمون رو طراحی میکنم بعد که تموم کردیم ایراد های کار همدیگه رو رفع میکنیم.
-باشه پس شروع کنیم
هردو مداد به دست گرفتند و شروع به طراحی کردن.
_____________________________________________
چند تقه ای که به در اتاقش خورد باعث شد سرشو بالا بیاره‌.
-بیا تو
با ورود جونگین اخمی کرد و به ورود جونگین نگاه کرد.
-قربان ی مشکلی پیش اومده
-چی شده ؟
-دفاتر حساب ها چند سال جور در نمیان  با بقیه
-منظورت چیه ؟
-ی نفر حساب هارو بهم ریخته و اینطور که پیداست شخص مهمی توی شرکت بوده که تونسته این مدت پنهانش کنه.
-از کی ؟
-ژانویه 2008 تا آگوست 2019
داخل گوشش ژانویه 2008 زنگ زد و رفت روی مخش.
-11 سال ؟
-درسته 11 سالی که عموتون مدیریت شرکت رو به عهده داشتن از سپتامبر یعنی زمانی که مدیریت به شما رسید.
اخم هاش شدید تر شدن.
-چه میزان پول از شرکت برداشته شده ؟
-در سال 2008  یک میلیارد و بقیه سال ها ماهی پونصد میلیون.
پوزخندی زد.
-مدیر عامل شرکت آقای کیم یعنی پدر شما و حسابدار ؟
-هیچ مدرکی از حسابدار اون ده سال پیدا نکردم.
-ده سال ؟
-سال 2018 به صورت ناگهانی حسابدار ناپدید میشه و شخصی به اسم ها اوی گون حسابدار شرکت میشه.
برگه هارو رو به روی کیونگسو قرار میده.
-اطلاعات ها اوی گون مفقود نشده!
-درسته
-برای همین کسی شک نکرده عمو مطمین بوده من همه پرسنل شرکت رو عوض میکنم پس ها اوی گون ی طعمه برای پرت کردن حواس ها از اون ده سال بوده.
برگه اطلاعات ها اوی گون رو ورق زد.
-پرینت حساب های شرکت برای سال 2008 تا 2018 رو چک کن ببین چه مقدار پول به حساب این شخص واریز شده.
-چشم قربان.
با خروج جونگین موبایلش رو برداشت و مخاطب مورد نظرش رو پیدا کرد و دکمه تماس رو زد و بعد چند تا بوق بالاخره جواب داد.
-میخوام برای اطلاعاتی ی نفر رو در بیاری...ها اوی گون حسابدار سال 2018 تا 2019 شرکت کالون رو برام در بیاری...
تلفن رو قطع کرد و به مکالمه کوتاه بینشون پایان بخشید و برگه اطلاعات رو به روش ورق زد و متفکر شد...
جونگین توی اتاق بود ولی به خاطر عطرش گیج نشده بود چرا ؟ شاید چون حساب های شرکت بهم ریخته بود و شاید به خاطر اون ماه نحس بود....
دستاشو توی هم قفل کرد.
-باید ی فکری برای هویت بکهیون بکنم
دستی داخل موهاش کشید.
اگه جاسوسی داخل شرکت می‌بود قطعا همه متوجه می‌شدن بکهیون در اصل هم حسابداره هم طراح و این خطرناک بود براش.
حالا که بهش فکر میکرد امروز بکهیون رو ندیده بود یعنی نیومده بود ؟
این پسر داشت از رابطه دوستانه اش با من سواستفاده میکرد.
_____________________________________________
-بک ی مشکلی هست
-چی شده ؟
-اینکه ساختمون بخواد تونل تونل باشه مسخره اس واقعا.
-اوهوم موافقم میتونیم اینطوری طراحی کنم که هر طبقه برای ی سلسله باشه.
-اینطوری منطقی تره تا ی هزار تو.
-دقیقا!
-پس بیا همون طبقه ای انجامش بدیم.
-میدونی ی چیزی زد به سرم لووو
-چیه ؟
-میتونیم برای هر سلسله به اندازه فرمانروا هاش اتاق بزاریم.
-امپراطوری ای مثله بویو که فقط سه تا پادشاه داشته چی ؟
-سه تا اتاق داشته باشه
-بک احمق نباش شیلا 58 تا امپراطور داشتهههه
-خوب انتظار اینو نداشتم...
-ولی واقعا تعداد اتاق جای سوال داره.
-توی هر طبقه چند تا اتاق میزاریم ؟
-بستگی داره هرچی تعداد اتاق های بزرگتر بیشتر باشه جای برای اتاق های کوچیکتر نیست.
-ولی زمینی که برای ساخت هتل در نظر گرفتن خیلی بزرگه!
-ربطی نداره.
-خوب هر طبقه سی اتاق چطوره ؟ می‌تونه 9 تا یک نفره 8 تا دو نفره 7 تا سه نفره و 6 تا پنج نفره باشه!
-این ایده جای بحث داره ولی اگه قرار باشه هتل حداقل 20 طبقه باشه و رستوران هتل طبقه لابی باشه برای اونایی که طبقه های آخرن یکم سخت میشه دسترسی به غذا.
-اینطور فکر نمیکنم احتمالا جای رستوران ی آشپزخونه داشته باشیم که سفارش بدن و داخل اتاق غذا رو تحویل بگیرن .
-حق با توعه گاهی اوقات خیلی باهوش میشیااا
لبخندی به تعریف زد.
-جمهوری کره باید آخرین طبقه باشه یا اولین ؟
-اخرین طبقه ما داریم از اول به آخر میریم پس اولین سلسله میشه چوسان قدیم و می‌ره بالا تا بقیع سلسله ها.
-درسته.
-ولی فکر نمیکنی اینکه بخواییم حتی زمان سلطه ژاپن رو بزاریم قاطی سلسله ها باعث تا رضایتی مردم بشه ؟
-اونم ی امپراطوری بوده می‌تونه برای توریست های ژاپنی باشه.
-ولی کره از اون کار ژاپن خیلی عصبی شد اینطور نیست که با اینکار میگیم مشکلی نداشتیم و یادآوریش میکنم ؟
-باید حذفش کنیم ؟
-اوهوم اونا دخترای چوسان رو برده جنسی کردن و ازشون سواستفاده کردن.
-راجبش باید از اون دو نفر هم سوال کنیم فعلا بیا ایده هامون رو بنویسیم.
-باشه و اینکه استخر کدوم طبقه باشه ؟
-تعداد طبقات 18 تاست ی طبقه نوزدهم اضافه میشه و طبقه دهم میشه استخر یعنی دقیقا وسطی ترین طبقه هتل.
-ی پنت هاوس نباید برای ما درست کنن دقیقا ت آخرین طبقه هتل ؟
خنده کوتاهی به خاطر حرف بکهیون کرد.
-بنویس بک نباید یادت بره.
-چشم اجوشییی
-یاااااا من هیونگتم ن اجوشیت
-شبیه این اجوشی هایی.
-حقته بزنم...
-اصلا دلت میاد ؟
پوکر به قیافه مظلوم بکهیون نگاه کرد و بالاخره جلوی اون چهره کیوت کم آورد و نفسش رو فوت کرد.
-نه
بکهیون خنده ذوق زده ای سر داد و مدادش رو برداشت.
-دیدییی...حالا بیا به کارمون برسیم.
_____________________________________________
صدای زنگ تلفنش اجازه نمی‌داد تمرکز کنه و بالاخره برش داشت دکمه اتصال رو کشید و روی گوشش گذاشت.
-چی شده ؟
-ها اوی گون 38 سالشه پنج سال پیش خانوادش ترکش میکنن چون ی قمار بازه و کل اموالش رو توی قمار میبازه اما بعد از کار داخل شرکت کالون از ورشکستی نجات پیدا می‌کنه و دوباره به زندگی برمیگرده...
-حدس میزدم....ارتباطی بین ها اوی گون و عموی من هست ؟
-بله با عموی شما از بچگی دوست بودند
-که اینطور به خونه عموم برو و اونجارو بگرد.
-چشم قربان
تلفن رو قطع کرد ، ساعت کاری شرکت تموم شده بود و هنوز خبری از بکهیون نبود پس بلافاصله به بکهیون زنگ زد و بعد چند تا بوق صدای بکهیون توی گوشش پیچید.
-بله کیونگسویا ؟
-کجایی ؟
-شرکت فایری
-چی؟ اونجا چی کار می‌کنی ؟
-وایی کیونگسو حسابی خنگ شدیا اومدم برای طراحی دیگه
-چرا اونجا ؟
-چون داخل شرکت خودمون وسیله برای طراحی وجود نداشت اومدم اینجا و اینجا خیلی باحاله فقط یکم دورههه.
-کسی ندیدت ؟
-مثلا کی ؟
-چانیول
بکهیون با یاد آوری چانیول و صبح اخم کرد.
-اون عوضی رو دیدم!
-عوضی ؟
-اوهوم بهم گفت توله سگ
کیونگسو به سختی جلوی خندشو گرفت.
-توله سگ ؟
-ارهه
-چرا ؟
-چون بهش فحش دادم.
-پس حقته.
-خیلی بدییییی
-برو خونت دیگه
و تماس رو قطع کرد و موبایل رو روی میز گذاشت ، فنجون قهوه رو به لباش نزدیک کرد و مقداری ازش خورد و بلند شد از اتاقش خارج و به اتاق جونگین نگاهی انداخت ، اینکه باهم سوار آسانسور بشن تو این چند روز براش ی عادت شده بود اما امروز دیر داشت می‌رفت و این یعنی جونگین زودتر رفته ؟
نفسشو بیرون داد و سمت آسانسور رفت و دکمه اش رو زد و منتظر اومدن آسانسور شد و با باز شدن در آسانسور نگاه آخری به اتاق جونگین انداخت و واردش شد و دکمه همکف رو فشار داد و به بسته شدن در آسانسور خیره شد ، به محض خروج از آسانسور ماشین جونگین نظرشو جلب کرد.
پس هنوز نرفته بود ؟ زبونشو روی لبش کشید شاید اگه یکم دیگه منتظر میموند باهم میرفتن پایین ، غرورش اجازه برگشت بهش نمی‌داد پس سوار ماشینش شد و کرواتش رو کمی شل کرد و چشماشو بست.
عصبی بود نمیدونست از چی ولی عصبی بود و دلش میخواست ی چیزیو داغون کنه... مسافت شرکت تا خونه براش خیلی طولانی شده بود و به شدت نیاز به حموم داشت.
با رسیدن به خونه فوری وارد اتاقش شد و لباس هاشو در آورد و وارد حموم شد و داخل وان آب گرم نشست.
یعنی عمو پشت همه اتفاقاته ؟ سوالی بود که ذهنش رو درگیر کرده بود و سناریو های مختلف توی ذهنش اذیتش میکردن امیدوار بود چیزی که فکر می‌کنه درست نباشه و فقط حدسیات خودش باشه.
بالاخره از حموم خارج شد و بعد خشک کردن بدنش لباس هاشو پوشید و روی صندلیش نشست.
_____________________________________________
-توله سگ من داره می‌ره ؟
بکهیون عصبی سمت بکهیون برگشت.
-من توله سگ تو نیستممممم
-او واقعا ؟
-بلهه
-ولی من اینطوری فکر نمیکنم
حرصی از چانیول رو گرفت و با قدم های بلند از شرکت خارج شد و سوار اولین تاکسی شد و آدرس خونه اش رو بهش داد و دست به سینه و با اخم به صندلی تکیه زد و چانیول رو با هر نوع فحشی که بلد بود مورد عنایت قرار داد.
واقعا دلش میخواست چانیول رو با دستای خودش تیکه تیکه کنه تا دیگه بهش نگه توله سگ.
با رسیدن به خونش حساب کرد و ناخواسته در ماشین رو بهم کوبید که بلافاصله متوجه اشتباهش شد و معذرت خواهی کوتاهی از راننده کرد و فوری وارد خونه اش شد و کیفش رو گوشه خونه اش نشست و ت بالشت ول شده وسط خونه جیغی زد و صداش رو با کمک بالشت خفه کرد.
حسابی حرصش گرفته بود برای اروم کردن خودش به حموم رفت و بعد از ب ساعت از حموم خارج شد و به خودش زخمت زیادی نداد فقط تیشرت بلندش که تا پایین باسنش می‌رسید رو پوشید و آب موهاشو گرفت و به هال برگشت.
خونه اش واقعا بزرگ نبود اتاق نشیمن خونش کاملا اندازه ی فرش دوازده متری بود ولی بکهیون توش راحت بود و واقعا از داشتن همینم خوشحال بود و اعتراض نمی‌کرد.
رو به روی تلویزیون نشست و روشنش و به دراما آبکی رو به روش نگاهی انداخت ، واقعا حوصله سر بر بود بکهیون فیلم جنایی نیاز داشت.
شبکه هارو بالا و پایین کرد و اما سریالی جنایی پیدا نکرد و با ناامیدی روی آخرین شبکه تلویزیون متوقف شد و دیدن ژانر فیلم که ترسناک هم شاملش میشد لبخندی زد و برق های خونه اش رو خاموش کرد و پفیلا های توی کابینت رو داخل کاسه خالی کرد و به بالشتش چنگ زد و روی زمین جا گرفت و بالشتش رو بغل کرد و کاسه پفیلا رو کنار خودش گذاشت و با دقت فیلم نگاه میکرد.
_____________________________________________
با اومدن شخصی که منتظرش بود از پشت میز شام بلند شد و لیوان نوشیدنیش رو برداشت و سمت پله ها رفت.
-دنبالم بیا
از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد.
-چیزی پیدا کردی ؟
-ی چیزی هست که باید ببینیدش!
-چی ؟
-ی ویدیو روی این فلش.
فلش  از جیبش بیرون کشید و به کیونگسو نگاه کرد.
-وصلش کن به لب تاپ
فوری پشت میز رفت و فلش رو به لب تاپ وصل کرد و ویدیو رو پلی کرد. 
کیونگسو رو صندلی نشست و لیوان روی میز گذاشت و محیط آروم اتاق کار رییس شرکت کالون بود.
با دیدن پدرش و عموش با دقت بیشتری به فیلم نگاه کرد.
کم کم بحث بین اپن دو نفر بالا گرفت و به دعوای بزرگی ختم شد.
"-با اجازه کی از حساب شرکت پول برداشتی ؟
-به اون پول نیاز داشتم.
-اون پول حقوق کارمند های شرکتهه.
-منم یکی از کارمند هام.
-اره ولی تو اون پول رو قمار کردی و الان هیچیش رو نداری
-این زندگی کنه خودم براش تصمیم میگیرم هیونگ.
-داری خودتو بدبخت می‌کنییی.
-پول کارمند هات مهم تر از وضعیت برادرتههه؟
-اونا سخت کار کردن تا بتونن این حقوق رو بگیرنننن.
-با چند روز تاخیر بهشون بده.
-چطوری ؟ تو پولو تو چند روز برمیگردونیییی ؟
-من پولی ندارم.
-پس با کدوم پول میخوایی حقوق بدم ؟
-این مشکل خودته از حساب خودت بهشون بدهههه
و بدون اینکه فرصتی برای جواب به برادرش بده اتاق رو ترک کرد و این برادر بزرگتر یعنی پدر کیونگسو بود که دستش به خاطر درد قلبش روی قفسه سینه اش قرار داشت و از درد خم شده بود."
با تعجب به صفحه لب تاپ خیره شده بود.
-پدر...؟
-این دعوا برای صبح دهم ژانویه سال 2008 بعد از اون دعوا از شرکت خارج میشه ولی هیچ ویدیو راجب این داخل ویدیو های بایگانی شده شرکت پیدا نکردم این فلشم داخل خونه عموتون پیدا کردم به نظر میرسه نمی‌خواسته دست کسی بهش نرسه.
سکوت کیونگسو باعث شد ادامه بده.
-ها اوی گون پنجاه میلیون به حسابش واریز می‌شده هر ماه احتمالا پولی بوده برای بسته بودن دهنش که نگه از پول شرکت برداشت میشه.
-میخوام بفهمی عمو اینجا چه قدر پول از حساب شرکت برداشته.
-مثله بقیه ماه ها پونصد میلیون.
-اما آقای کیم امروز می‌گفت این تو این ماه یک میلیارد پول برداشت شده.
-درسته اما به حساب عموتون واریز نشدهه
-پس به حساب کی ؟
-به حساب دادستان اوه سهون که مسول...
-بسه.
-خوبید قربان ؟
-بفهم این دادستان کجا زندگی می‌کنه از زیر سنگم شده برام پیداش کن.
-قربان...؟
-برو پیداش کنننن!
با داد کیونگسو چشماشو روی هم فشار داد.
-چشم قربان.
از اتاق بیرون رفت و کیونگسو عصبی لب تاپ رو بست و مشتش روی میز کوبید و لیوان نوشیدنیش رو بین مشتاش فشار داد و به مشت سفید شده اش نگاه کرد و متوجه نشد لیوان کی بین دستاش شکسته شده و به دستش آسیب زده.
_____________________________________________
تقریبا اخرای فیلم بود و بکهیون از ترس محکم بالشتش رو بغل کرده بود و می‌لرزید و با کمک بالشت صدای جیغاش رو خفه کرده بود و تا کسی متوجه صداش نشه ، با پریدن روح آخر جلوی دوربین بالاخره بالا رفت و جیغ زد و سریع دستشو رو روی دهنش فشار داد و از ترس نفس نفس زد.
-اوههه کپسانگگگ
با تموم شدن سریال نفس راحتی کشید و ولو شد کف خونه اما دیگه حس نمی‌کرد تو خونه تنهاست و تاریکی باعث ترس بیشترش میشد پس فوری برق خونه رو روشن کرد و با ترس روی تخت نشست.
_____________________________________________
ورقه های اطلاعات کیونگسو و نزدیکانش رو بالا و پایین میکرد و روی ی نفر متوقف شد و با دقت به صورتش نگاه کرد و عکسش رو به سمت بادیگارد هاش چرخوند.
-برام بیاریدشش
بادیگارد ها بلافاصله از اتاق خارج شدن و دلیل جدید دردسر های کیونگسو رو تنها گذاشتن.
_____________________________________________
بعد از مکالمه کوتاهی که با کیونگسو داشته بود سرشو با برگه های جدید گرم کرده بود تا به چیز جدیدی برسه و با تقه ای که به در خورد حواسش رو به درد داد و به سمت در قدم برداشت و بازش کرد و ندیدن کسی پشت در اخم کرد و کامل از در بیرون رفت و اطراف رو نگاه کرد که با قرار گرفتن چیزی روی دهن و دماغش کم کم دیدش تار شد و از حال رفت.
_____________________________________________
گیج پلکاشو باز کرد و به مکان نا آشنا و تاریک جدید نگاه کرد و سعی کرد خودشو نجات بده ولی متوجه بسته شدنش به صندلی شد.
-ش..شما کی هستین ؟
صدای بد باز شدن در باعث شد نگاهش رو به سمت در بچرخونه و بهش عامل دزدیده شدنش نگاه کنه.
-پس بالاخره بهوش اومدی!
-تو!
-درسته
برگه اطلاعات شخص مقابلش رو از بادیگارد گرفت و شروع به خوندنش کرد.
-....

save me from myself Donde viven las historias. Descúbrelo ahora