اون لبخند مسخره قرمزی که روی پتو نقاشی شده بود و رنگ قرمز که به نظر خون میرسید صحنه ترسناکی ایجاد کرده بود.
هوسوک در اتاق رو باز کرد و وارد شد ، هزینه ی اتاق مخصوص رو برای جونگین داده بود برای همین کشی جلوگیری نمیکرد از حضورشون.
وارد اتاق شد که گوشی هوسوک توی دستاش لرزید.
-یونگ...
یونگی برگشت هوسوک و هوسوک صفحه موبایلش رو به یونگی نشون داد که اسم کیونگسو روش بود و تماس گرفته بود.
-جواب بده
هوسوک آیکون تماس رو لمس و تماس متصل شد و بلافاصله روی بلندگو گذاشتش.
-از سوپرازم خوشتون اومد ؟؟
هوسوک لباشو روی هم فشار داد.
-چرا اینکارو میکنی ؟؟
-اوه البته دوتا سوپرایز دیگه ام دارم براتون...
یونگی عصبی خندید.
-تو حق نداری چنین شوخی مسخره با کسی که بیهوشه انجام بدی!!
-تو کسی نیستی که بتونی برای من تصمیم بگیری مین یونگی.
هوسوک موهاشو بهم ریخت.
-دی او لطفاً جونگین کاری نکرده که...
-البته اما جونگین خودش خبر نداره کی این بلا رو سرش آورده ؟؟
یونگی عصبی غرید.
-منظورت چیه ؟ اینا زیر سر بادیگارد توعه!!!
-ی جعبه روی میز کنار تخت هست اون سوپرایز دومه
و قهقهه مسخره ای زد و تلفن رو قطع کرد.
یونگی و هوسوک هردو روی جعبه ثابت موندن و در آخر یونگی به سمت جعبه قدم برداشت و بازش کرد و متحیر ی قدم به عقب برگشت.
-ا...این....
هوسوک با دیدن واکنش یونگی بیشتر استرس گرفت.
-اون چیه ؟
-ا..انگشت ی دست...
-چ...چیییی؟
هوسوک جلو رفت و با دیدن انگشت قطع شده پاهاش شل شدن و بی تعادل داشت روی زمین میوفتاد که توی بغل یونگی فرو رفت و یونگی مانع افتادنش شد.
-بیا بشین.
و به هوسوک کمک کرد روی صندلی بشینه.
-اون ماله کیه ؟
-تو به سه نفر اشاره کردی جونگین
به لبخند مسخره روی پتوی سفید اشاره کرد و بعد به دست اشاره کرد.
-این هم احتمالا ماله مینهیونه؟؟
-فکر نمیکنم دستای مینهیون کشیده تر و ظریف تر بودن بیشتر ماله ی شخص میانسال میخوره؟
هوسوک یا یادآوری انگشت داخل جعبه حالت تهوع بهش دست داد و به سمت دستشویی دوید.
یونگی نفس کلافه ای کشید ، دی او واقعا ترسناک شده بود اون پسری که برای آزاد شدن دوستش التماس میکرد الان حتی حال دوستشم براش مهم نبود ، البته یونگی کمی خودشو مقصر میدونست سنگین ترین ضربه رو خودش به کیونگسو زده بود با حرفاش.
هوسوک آبی به صورتش زد و بدون خشک کردن صورتش بیرون اومد و روی صندلی جا گرفت هنوز چیزی از حال خوبش نگذشته بود که صدای پیامک گوشی هوسوک به گوش رسید.
هوسوک گوشی رو توی دستاش گرفت.
-اونه ؟
هوسوک سرشو به نشونه موافقت تکون داد و پیام کیونگسو رو خوند.
-امیدوارم از عکس زیر جعبه خوشتون بیاد.
یونگی به سمت جعبه رفت و برش داشت و عکس زیرش رو جدا کرد و نگاهی بهش انداخت.
مینهیون بیهوش با صورتی زخم و خونی روی صندلی بود و دی او با ی چاقو بالا سرش وایساده بود و پوزخند مسخره ای به لب داشت.
-کار مینهیون رو هم تموم کرد...
-چ..چی ؟؟
یونگی عکس رو طرف هوسوک گرفت و هوسوک با دیدن عکس صورتشو جمع کرد.
-الان فقط من موندم که تحقیرش کردم.
-الان فقط جونگین مونده!
-منظورت چیه ؟
-اون هیچ آسیب جانبی ای به جونگین نزده و فقط تورو ترسوند توهم فقط تحقیرش کردی پس فکر میکنم کارش با تو تموم شده.
صدای پیام بعدی توی اتاق پیچید و هوسوک باز پیام رو خوند.
-اشتباه نکنید این تازه اولشه.
هوسوک و یونگی با تعجب به اطراف نگاه کردن و هوسوک پرسید.
-از کجا میدونه راجب چی حرف زدیم؟
-احتمالا شنود توی اتاق گذاشته.
پیام بعدی.
-شما نباید توی عمارت تنهاش میذاشتین مخصوصا تنها نقطه ضعف مین یونگی رو.
هوسوک گیج اخم کرد.
-منظورش چیه ؟
پیام بعدی.
-اسمش چی بود ؟
هردو متحیر بهم نگاه کردن.
عمارت ، تنهایی و نقطه ضعف یونگی.
-مین یانگگگگ
هردوشون باهم گفتن و یونگی از اتاق بیرون دوید و هوسوک پشت سرش.
سوار ماشین شدم و به سمت عمارت راه افتادن.
یونگی از عصبانیت فرمون داخل مشتاش گرفته بود و انگشتاش به سفیدی میزدن و هوسوک از استرس پوست انگشت بیچاره اش رو میکند.
مسافت بیمارستان تا عمارت طولانی تر از قبل به نظر میرسید و این اعصاب یونگی رو به بازی گرفته بود.
مسیر طولانی به عمارت تموم شد و یونگی داخل عمارت دوید و تک تک اتاق هارو با صدا زدن مین یانگ گشت.
وارد پذیرایی عمارت شد و مین یانگ رو دید که با لبخند پشت میز نشسته و داره از دی او پذیرایی میکنه.
-اوه یونگ برگشتی...
یونگی ، مین یانگ رو نادیده گرفت و دی او رو مخاطب قرار داد.
-اینجا چی کار میکنی ؟
-داداشی باهاش مهربون باش شما نبودید ی سری افراد اومده بودن اینجا و تهدیدم کردن اون فراریشون داد.
-فکر کنم باید ازم تشکر کنی!
یونگی اخم کرد و هوسوک هم وارد پذیرایی شد و با دیدن دی او و مین یانگ سالم نفس عمیقی کشید.
-دی او...
-به نظر میرسه اینجا بهت خیلی خوش میگذره ، واقعا از زیر خواب بودن دیگران لذت میبری؟!
یونگی عصبی شد.
-دهنتو ببند!
-دارم با دکتر صحبت میکنم نه تو!
هوسوک اخم کرد.
-اینطور نیست.
-پس الان که فرصتش رو میداشتی باید فرار میکردی هوم ؟
-بابت اینجا بودنم اذیت نمیشم!
دی او قهقهه ای زد.
-حتما روی تخت خیلی بهت خوش میگذره.
از پشت میز بلند شد و اینبار یونگی رو مخاطب قرار داد.
-حتما پارک جیمین رو یادت میاد نه؟!
پاکتی رو جلوی پای یونگی پرت کرد.
-البته که باید یادت بیاد بهتره هویت واقعی معشوقه سابقت رو بدونی.
و به مین یانگ متحیر نگاه کرد.
-بابت پذیرایی مچکرم.
از پذیرایی خارج شد که صدای هوسوک متوقفش کرد.
-چرا داری این کار هارو میکنی ؟
-معلوم نیست ؟؟
-داری به مردم بیگناه آسیب میزنی!
دی او عصبی سمت هوسوک برگشت و خودشو به هوسوک رسوند و توی صورتش نگاه کرد.
-چهارده سال قبل خانواده من گناهی مرتکب نشده بودن که اونطوری مردن.
پوزخند صدا داری زد.
-اهااا شما فکر میکنید حتی چاقو خوردن کیم جونگین تقصیر منه.
به مین یونگی نگاه کرد و با پوزخند ادامه داد.
-پدرت دستورش رو داده بود امیدوار بودم انگشت پدرت رو بشناسی ، به خاطر بچه هاش نه بلکه به خاطر انبار موادی که داشت و الان دست منه دستشو و بچه هاشو قربانی کرد.
تفی روی زمین انداخت.
-شما رو تف کرد بیرون مثله اشغال های اضافی.
و رو برگردوند و عمارت رو ترک کرد و مین یانگ رو با دنیایی از سوال و هوسوک رو با دنیایی از ناباوری ها و یونگی رو با دنیایی از خشم تنها گذاشت.
یونگی خم شد و پاکت رو برداشت و بازش کرد و اطلاعات جیمین رو بیرون آورد و عکس هایی از جیمین جلوی پاهاش روی زمین ریختن.
یونگی بی توجه به عکس ها شروع کرد به خوندن.
-پارک جیمین 28 ساله متولد 23 اکتبر 1995.
متولد شده در بوسان کره جنوبی و ساکن شده در کانبرا استرالیا.
یونگی متعجب دوباره این بند رو خوند.
-ساکن شده در کانبرا استرالیا.
به عکس های جلوی پاش خیره شد ، عکس هایی از جیمین در استرالیا.
ناباور روی زمین افتاد و به عکس ها خیره شد.
-ا...اما اون جلوی چشمای خودم مرد....
مین یانگ جلو اومد و با دیدن عکس های جیمین دستشو روی دهنش گذاشت.
-ا...اینا ج..جیمینن؟
اطلاعات ورق زد و به برگه آزمایش دی ان ای نگاه کرد.
آزمایش پارک جیمین و شخص A (مین بزرگ) ، شخص A با این شخص 99 درصد مطابقت دارد.
ناباور برگه رو دوباره مطالعه کرد و صفحه زندگینامه رو آورد.
مادر جیمین در عمارت مین به عنوان خدمتکار زندگی میکرد و کم کم مورد توجه مین قرار گرفت و وارد رابطه نامشروع با مین شد ، چند ماه بعد متوجه حاملگی خود شد و جهت سقط نکردن جنین از عمارت فرار کرد و فرزندش را به دنیا آورد.
یونگی از روی عصبانیت شروع به خندیدن کرد.
صفحه آخر رو آورد.
-از هدیه مینهیون خوشت اومد ؟ چند باری به عمارت شما اومد و تونست دی ان ای پدرت رو گیر بیاره و این آزمایش رو انجام بده.
هوسوک با نگرانی کنار یونگی که نفس نفس میزد نشست و دستشو روی کمرش کشید ، خودشم گیج شده بود تو ی روز اینقدر اتفاقات عجیب افتاده بود.
-پ..پارک جیمین برادرمه ؟ محالههه!
مین یانگ اشک میریخت و گریه میکرد و بغض به گلوی یونگی ام چنگ زده بود و میخواست بترکه اما یونگی بهش این اجازه رو نمیداد.
برگه جواب تست رو پاره کرد و چشمای خشمگینش رو به اتاق پدرش داد ، باعث تمام بدبختی هاش.
_______________________________________
دو هفته بعد
دو هفته از اون روز میگذشت تو این یک هفته یونگی توی اتاق بود و بیرون نمیومد و مین یانگ هرروز گریه میکرد و هوسوک گاهی پیش مین یانگ بود گاهی پیش یونگی ، برخلاف مین یانگ یونگی حرف نمیزد ، گریه نمیکرد و آروم بود مثله آرامش قبل طوفان بود.
حتی مین بزرگ برنگشته بود و به نظر میرسید یهویی به استرالیا سفر کرده ، احتمالا اونم خبر نداشت که جیمین زنده است و تو ی کشور دیگه داره زندگی میکنه.
دی او وارد اتاق جونگین شد و کنار تخت نشست و نگاهی بهش انداخت.
-تنها دلیلی که زنده ای اینه که به خاطر نشون دادن اون راه به من مین بزرگ آدم کش فرستاده سراغت وگرنه خودم با دستای خودم میکشتمت.
جونگین گیج چشماشو باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت ، دی او با ابرو های بالا پریده ایستاد.
-هی منو میبینی ؟
اما جونگین به خاطر نور دوباره بستشون.
-ر...ریس دو؟
-درسته صبر کن دکترت صدا بزنم.
از کنار تخت داشت کنار میومد که مچ دستش توسط جونگین اسیر شد.
-حالتون خوبه ؟
-میبینی که سالمم.
-خوبه اونا میخواستن به شماهم آسیب بزنن.
-برای همین باهاشون درگیر شدی و چنین زخمی برای خودت دست و پا کردی ؟
-چیز خاصی نیست!
-بعد دو هفته نبایدم درد خاصی داشته باشی.
جونگین روی تخت نشست و نگاهی به دی او انداخت و دی او روی صندلی کنار تخت جا گرفت.
-دو هفته بیهوش بودم ؟
-توی کما بودی.
جونگین سرشو به معنی فهمیدن تکون داد.
-چرا چشماتون سرد تر از همیشه ان از من ناراحتید؟
-دلیلی برای ناراحتی نمیبینم.
جونگین نگاهی به صورت کیونگسو انداخت و سرشو جلو برد و لباشو روی لبای کیونگسو قرار داد.
دی او شوکه میخواست عقب بکشه اما نمیتونست.
دستاشو روی شونه های جونگین گذاشت و متقابل بوسیدش.
جونگین به آرومی عقب کشید و لبخندی زد کیونگسو به خاطر خجالت توی جاش جا به جا شد.
-خوشحالم که بهوش اومدی...
-بهم نگاه کن.
کیونگسو ارومی سرشو بالا آورد و به جونگین نگاه کرد.
-چشمات برگشتنننن.
-باید دکترت برای معاینه بیاد.
و بلند شد و برای فرار از نگاه های جونگین اتاق رو برای آوردن دکتر ترک کرد.
دکتر اجازه مرخص شدن رو به جونگین داد و چون یونگی هزینه هارو پرداخت کرده بود بهش خبر بهوش اومدن رو دادن.
در حال جمع کردن وسایلش بود که در اتاق باز شد و یونگی تو اومد و با دیدن کیونگسو اخم وحشتناکی چاشنی صورتش شد و پشت سرش هوسوک وارد شد.
-اینجا چی کار میکنییی ؟
جونگین بهش توپید.
-یااا درست باهاش حرف بزن.
-تو ساکت باش.
هوسوک گوشه آستین یونگی رو گرفت و آروم کشید و با صدای آروم لب زد.
-اون دی او نیست کیونگسوعه.
جونگین اخم کرد.
-دی او کیه ؟
هوسوک سمت کیونگسو برگشت.
-خوشحالم که برگشتی ، باید حرف بزنیم بیا بریم بیرون.
یونگی مانع شد.
-هر لحظه ممکنه دوباره دی او بشه و بخواد بهت آسیب بزنه همینجا صحبت کن باهاش.
-میشه یکی بگه چه خبره ؟؟
-کیونگسو باید خوردن دارو هات رو شروع کنی اون برگشته و اینبار هیچی جلو دارش نیست ، چطوری برگشتی ؟
-تنفرش از جونگین باعث شد.
-منظورت چیه ؟
کیونگسو کلافه موهاش رو بهم ریخت ، واقعا باید میگفت ؟
-مطمین نیستم اما وقتی جونگین یهویی انجامش داد برگشتم.
-یهویی ؟ چیو ؟؟؟
هوسوک با تعجب پرسید و یونگی ام ابرو هاش بالا پریدن و جونگین بی هوا پرسید.
-منظورت بوسه است ؟
یونگی و هوسوک با چشمای گرد به کیونگسو و جونگین نگاه کردن و کیونگسو با تایید سرش ، بهشون فهموند که به خاطر بوسه بوده.
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...