part 10

45 14 2
                                    

کیونگسو به مینهیون بیهوش و غرق در خون نگاهی انداخت.
-باهاش چی کار کردی ؟
-یکم از مهمون ناخونده ام پذیرایی کردم.
جونگین نفس عمیقی کشید.
-جناب مین
-جونگین پدر بزرگت حتما شوکه میشه وقتی بفهمه پسرش چی کار کرده.
-تمومش کنید!
-این نمایش رو راه ننداختم که بدون کشتن کسی تمومش کنم.
متفکر سر اسلحه اش رو سمت مین یانگ گرفت.
-باید دخترمو بکشم که بهم خیانت کرده ؟
-پدر....
سر اسلحه سمت هوسوک گرفت.
-یا باید روانشناسی رو بکشم که پسر و دخترم به خاطرش بهم خیانت کردن ؟
سر اسلحه سمت کیونگسو گرفت.
-یا باید رییس شرکتی که بر علیه ام داره اقدام می‌کنه رو بکشم ؟
اسلحه اش رو سمت جونگین گرفت.
-شایدم باید نوه دوست عزیزم رو بکشم؟
کیونگسو دستاشو مشت کرد.
-از کشتن افراد بی گناه چی بهت میرسه ؟
-واضح نیست ؟ از اینکار لذت میبرم.
سمت هوسوک قدم برداشت و چونه اش رو داخل دستاش گرفت.
-الان میفهمم چرا یونگ تورو آورده اینجا ، توی کشتنت تجدید نظر میکنم میتونی به زیر خواب های جدیدم اضافه بشی هوم ؟ نظرت چیه ؟
هوسوک ناباور یک قدم به سمت عقب برداشت.
-قطعا توهم لذت خواهی برد.
کیونگسو عصبی غرید.
-خفه شو و بهش دست نزنننن.
پوزخند روی صورت مین بزرگ تر شد و چونه هوسوک رو رها کرد.
-حتی اگه اینکار باعث آزادی دوستات بشه ، بازم قبولش نمیکنی ؟؟
هوسوک بهت زده پلک زد.
-چ..چی ؟
-اگه اینکارو بکنی بدون ریختن هیچ خونی دوستات میتونن برگردن خونه.
-دکتر جانگ به حرفاش گوش ندههه
مین یانگ با بغض به پدرش نگاه میکرد.
-حتما باید اینجوری باشی بابا ؟
-تو ساکت شو مین یانگ.
نگاهشو دوباره به هوسوک داد.
-چطوره ؟ نظرت چیه ؟
مشت های هوسوک به سفیدی میزدن.
-اگه قبولش کنم واقعا میزاری برن ؟
-دکتر جانگ نههه
لبخند رضایت بخشی روی صورت مین شکل گرفت.
-حتما.
-پس قبول....
-هوسوک تا زمانی که من زنده ام زیرخواب تو نمیشه!!
مین متعجب به سمت پسرش برگشت.
-تو اینجا چی کار می‌کنی مین یونگی؟
-نباید چنین نمایش رو از دست میدادم اینطور نیست ؟
و کنار هوسوک رفت و هوسوک رو فرستاد پشت خودش.
-مین یانگ با هوسوک برگردین داخل عمارت.
-داداش...
-زود باش...
کیونگسو عصبی از اتفاقات رخ داده بهشون نگاه کرد.‌
-دکتر جانگ با ما میاد.
-تو باید قبلش ی راهی برای فرار خودت ، جونگین و بادیگارد زخمیت پیدا کنی.
کیونگسو با یادآوری مینهیون به بالا نگاه کرد ولی با ندیدنش اخم کرد و مین یانگ از فرصت پیش اومده برای بردن هوسوک به داخل عمارت استفاده کرد.
-باهاش چی کار کردییی ؟
-چرا نمی‌گردی که پیداش کنی ؟؟
-مین یونگی!!
-دو کیونگسو وقتی اون قرارداد رو امضا کردی باید منتظر چنین عواقبی هم میبودی ، در ضمن هر چه زودتر پیداش کنی احتمال مرگش کمتره کسی چه می‌دونه ممکنه همین حالا هم بوی خونش به حیوانات جنگل رسیده باشه و در حال تیکه تیکه کردن بدنش باشن.
لبخندی به کیونگسو تحویل داد.
-ااا راستی زحمت باز کردن دستاتونم با خودتونه ، مراقب سگ های عمارتم باشین.
مین بزرگ که از نمایش پسرش راضی بود به سمت ورودی عمارت حرکت کرد و یونگی هم کمی بعد بیخیال لذت بردن از چهره خشمگین کیونگسو شد و سمت ورودی عمارت قدم برداشت.‌
-اقای دو...؟
کیونگسو نفسشو عصبی به بیرون فرستاد و به جونگین نگاه کرد.
-باید چی کار کنم ؟ اینجا اومدنم هیچی جز آسیب دیدن مینهیون به همراه نداشت.
-جناب دو اول باید از اینجا بریم.
جونگین به سختی با حرکت دادن خودش روی زمین خودشو به پشت کیونگسو رسوند و و خودشم پشت به کیونگسو نشست و سعی کرد با دستاش طناب دور دستای کیونگسو رو باز کنه.
نمیدونست چه قدر وقته که درگیر باز کردن طناب دست هاشونن اما با صدای پارس سگی که از نزدیکیشون میومد هردوشون به کارشون سرعت بخشیدند و بالاخره موفق به باز شدن طناب دست کیونگسو شدن.
کیونگسو سریع طناب دور پاهاشم باز کرد و گره طناب جونگین هم باز کرد.
جونگین هم بعد از باز کردن طناب دور پاهاش بلند شد و با گرفتن دست کیونگسو به سمت خروجی ای که بلد بود راه افتاد.
-کجا میریم ؟
-بادیگاردتون رو پیدا کنیم.‌
-دکتر جانگ ؟
-ورود به عمارت الان غیر ممکنه به ی وقت دیگه موکولش کنید.
با دست دیگه اش دسته دریچه که کنار دیوار زیر چمن ها پنهان بود رو گرفت و بازش کرد.
-برین داخل...
کیونگسو از پله ها پایین رفت و جونگین هم پشت سرش رفت و در اون راه مخفی رو بست.
غاری که واردش شده بودن به پایان نمی‌رسید و هردوشون رو خسته کرده بود.
-جونگین اصلا اینجارو بلدی ؟
-نه...
-پس چرا داریم به مسیری که نمیدونیم تهش کجاست ادامه می‌دیم ؟
-چون آخرش یا میریم بیرون یا میخوریم به بن بست.
بعد از ی غار پیمایی طولانی بالاخره با واضح شدن صدای آب و بیشتر شدن باد ، هردو سرعت بیشتری به قدم هاشون بخشیدن و بالاخره خروجی غار رو دیدن.
با هم از غار خارج شدن و به جنگلی که توش بودن نگاهی انداختن.
-کجاییم ؟
_______________________________________
یونگی نفس کلافه ای کشید و وارد اتاقش شد و به هوسوک نگاه کرد.
-حتما باید مچ پاهاتو بکشنم تا ی جا بمونی و دردسر درست نکنی ؟؟
-م..من...
-پوف ولش کن فعلا تو اتاقم میمونی چون نمی‌دونم بابا ممکنه چه کاری بکنه...
-ا..اینجا ؟
-اره...
-با تو ؟
-نکنه اتاق جدا میخوایی ؟
-....خوب نه
یونگی خودشو روی تخت انداخت و چشماشو بست و هوسوک همونطور گوشه اتاق ایستاد.
-ی گوشه نایست بگیر بشین‌.
هوسوک روی کاناپه گوشه نشست و پاهاشو بغل کرد.
-اونا مرده ؟
-کی ؟
-دوست کیونگسو که روی پشت بوم عمارت بود.
-نه فقط افراد بابام کتکش زده بودن...
-کیونگسو اینا رفتن ؟
-دیگه داری خیلی سوال می‌پرسی.
هوسوک ساکت شد و لباشو متفکر بیرون داد.
یونگی دستشو زیر سرش تکیه گاه کرد و به هوسوک چشم دوخت که به صورتی کیوتی داشت فکر میکرد.
سنگینی نگاه یونگی ، هوسوک رو به خودش آورد و سرشو بالا آورد با نگاه یونگی مواجه شد.
-چیه...؟ چیزی روی صورتمه ؟
یونگی نگاهشو گرفت و به سقف زل زد.
-نه
روی کاناپه دراز کشید و پاهاشو توی شکمش جمع کرد تا جای کمتری بگیره.
چون یونگی دو بار جونشو نجات داده بود کنارش دیگه احساس ترس نمی‌کرد لاعقل میدونست توی خواب کاری باهاش نداره ، پس چشماشو بست و چیزی طول نکشید که به خواب رفت.
یونگی با نشنیدن صدایی از جانب هوسوک روی تخت نشست با چهره غرق خوابش مواجه شد و ملافه ای برداشت روی هوسوک کشید و تلفنش رو برداشت و گرفتن شماره محافظش اونو روی گوشش قرار داد.
-دارن چی کار میکنن ؟
-....
-هروقت از رفتن افراد بابا مطمین شدی بهم زنگ بزن و حواست بهشون باشه.
-....
گوشی روی تخت پرت کرد.
-اگه میدونستم زندگی لاکچری داشتن اینقدر مزخرفه هیچوقت بزرگ نمی‌شدم.

save me from myself Where stories live. Discover now