سه روز از فرار نا موفق هوسوک و فهمیدن قسمتی از گذشته یونگی میگذشت و توی این سه روز یونگی حتی ی بارم پیشش نیومده بود و بادیگاردش براش غذا می آورد و حتی زحمت بستن هوسوک رو هم دیگه به خودش نمیداد.
برای بار هزارم توی اتاق گشتی زد و به وسیله هایی که اسمشون رو نمیدونست خیره شد ، افرادی پیشش اومده بودن که قربانی تجاوز بودن و راجب ی سری از وسایل شنیده بود ولی اینطوری نبود که بره راجبشون سرچ کنه تا بفهمه چین و چه شکلی ان.
با دیدن وسیله ای که دقیقا شکل پایین تنه خودش بود چهره اش جمع شد.
-حتی از این یکی ام مصنوعی درست کردن ؟
با شنیدن صدای در سمت در چرخید با دیدن مین یانگ با تعجب بهش نگاه کرد.
-اممم میتونم بیام تو ؟
هوسوک به تکون دادن سرش اکتفا کرد.
مین یانگ در زیرزمین را بست و با احتیاط از پله ها پایین رفت و روی به روی هوسوک ایستاد.
-قبلا همدیگه رو دیدیم من مین یانگم خواهر کوچکتر یونگ.
-برای چی اومدی به چنین جایی ؟
-اول بگو تو کی هستی ؟
-من ؟ جانگ هوسوک ی روانشناس.
-برادرم چرا تورو آورده اینجا ؟
-چون من گروگانشم ؟ به هرحال تو خواهرشی باید بهتر بدونی
-درسته میخوایی کمکت کنم فرار کنی ؟
-چرا باید بهت اعتماد کنم ؟
-نفر قبلی ای که اینجا بود جلوی چشمای برادرم کشته شد ، قبل از اینکه اون اتفاق تکرار شه میخوام بهش خاتمه بدم.
-پارک جیمین ؟
-میشناسیش ؟
-اتفاقی توی مکالمه پدر و برادرت اسمشو شنیدم ، چرا مرد ؟
-یونگ همیشه همینطوریه ی نفرو میاره و عصبانیتش را سرش خالی میکنه و بعدش عذاب وجدان میگیره ، جیمینم یکی از همین افراد بود و داشت تبدیل به نقطه ضعف یونگ میشد پس پدرم وقتی یونگ نبود میخواست بکشتش اما همون لحظه یونگ به عمارت برگشت و جلوی چشمای خودش مرگ اون پسر رو دید.
هوسوک هیچ حرفی نداشت واقعا ی نفر میتونست اینقدر بی رحم باشه ؟! سوالی بود که از خودش پرسید.
مین یانگ ی قدم به هوسوک نزدیک تر شد و روی پنجه پاهایش ایستاد و با انگشتاش موهای هوسوک رو از روی پیشونیش کنار زد.
-قبل از اینکه این اتفاق دوباره تکرار شه باید از اینجا بری.
هوسوک به مین یانگ نگاهی انداخت.
-چطوری ؟
-دیشب پدرم برای سفر کاری رفت تا مدتی اینجا نیستش من برای امشب مقدمات فرارت رو آماده میکنم.
هوسوک سرشو تکون داد و مین یانگ ازش رو برگردوند که بره.
-مین یونگی....
مین یانگ متوقف شد و به سمت هوسوک برگشت.
-برادرم چی ؟
-اون کجاست ؟ حالش خوبه ؟
-توی اتاقش مشغول رسیدگی به کار هاشه و خوبه.
-که اینطور.
مین یانگ از زیرزمین خارج شد و هوسوک را تنها گذاشت.
-حالش خوبه یا وانمود به خوب بودن میکنه ؟
لباشو جمع کرد و روی صندلی نشست به غذایی که به دست نزده بود خیره شد ، توی سه روز گذشته هوسوک چیزی نخورده بود و میلی هم به خوردن نداشت.
_______________________________________
-هیچ راه مخفی ای برای ورود به عمارت مین نیست و دروازه ها و باغ و خود عمارت هم با تعداد بالایی محافظ و سگ های شکاری محافظت میشن تقریبا نفوذ بهش غیر ممکنه.
-مینهیون برام اهمیتی نداره که چه قدر خطرناکه من باید وارد عمارت مین بشم.
-من ی راهی بلدم...
هردو به سمت صدای سوم برگشتن و با دیدن جونگین ، کیونگسو اخم کرد.
-معذرت میخوام قربان اما باید ی مورد ضروری را گزارش میدادم و اتفاقی صحبت هاتون را شنیدم.
-چیه ؟
-دوتا از شرکت های آمریکایی قراردادشون با شما رو فسخ کردن و ادعا دارن شما شرایط قرارداد را زیر پا گذاشتید و خواهان خسارت هستند.
کیونگسو اهی کشید.
-زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردیم دست به کار شدن.
-اون لعنتی به محض رسیدنش به نیویورک شروع کرده ولی کیم جونگین منظور من این بود که اون راه چیه ؟
-پدربزرگم با جناب مین دوست هستن و همینطور که میدونید طراح عمارت مین پدربزرگ من هستند پس به خوبی از راه مخفی اون عمارت خبر دارم.
-میتونی مارو به اونجا ببری ؟
جونگین نگاهی به مینهیون انداخت.
-هرچی تعداد افراد کمتر باشند کمتر جلب توجه میشه.
-ولی امنیت جناب دو توی خطر میوفته!
-من برای مراقبت از ایشون اونجا هستم.
-اما...
-کافیه... قبوله امشب ساعت نه عمارت من
-فهمیدم قربان.
جونگین با تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شد و مینهیون حرصی دکمه قفل مرکزی رو زد و روی صورت کیونگسو خم شد.
-نباید قبول میکردی!
-مینهیون توی شرکتیم.
-اهمیتی نمیدم که کجا هستیم ، اونجا در خطری.
-میتونم مراقب خودم باشم.
-اما من به کیم جونگین اعتماد ندارم.
کیونگسو میدونست تنها راه آروم کردن پسر مقابلش چیه اما مطمین نبود که میتونه انجامش بده یا نه فقط میدونست اگه انجامش نده ممکنه پسر رو به روش گند بزنه به برنامه امشب.
دستشو پشت گردن مینهیون برد و اونو جلوتر کشید و لب هاشو روی لباش قرار داد و شروع به بوسیدنش کرد اما بر خلاف گذشته هیچ حس خاصی از بوسه نمیگرفت و نمیتونست تصور کنه پسر رو به روش با فهمیدن این موضوع چه آشوبی ممکنه به پا کنه.
به طور ناخواسته شروع کرد به تصور کردن جونگین جای مینهیون اما تفاوت لب هاشون مانع این موضوع میشد پس دستشو روی شونه های مینهیون گذاشت و با فشار وارد کردن به شونه مینهیون سرشو به طرف بالا گرفت تا از بوسیده شدن لب هایش جلوگیری کنه.
مینهیون کراوات کیونگسو رو باز کرد و روی میز گذاشت و با باز کردن دکمه های پیراهنش شروع به بوسیدنش گردن و ترقوه اش کرد.
کیونگسو نمیتونست منکر این بشه که مینهیون توی تحریک کردنش با بوسیدن رودست نداره چون به خوبی از نقاط ضعف کیونگسو با خبر بود.
با بوسه نرمی که روی نپلی گذاشت به سختی جلوی ناله اش رو گرفت.
-مینهیون کافیه...توی شرکتیم قرارمون یادت رفته ؟
-کی اول شروع به شرط شکنی کرد کیونگسویا ؟ در مقابل تو این اولین شرط شکنیه منه اینطور نیست ؟
کیونگسو لعنتی فرستاد ، چون حق با اون بود بارها شرط هایی که گذاشته بودن رو شکسته بود ، مینیهون زبونشو روی نپلی کیونگسو کشید و با دست دیگش مشغول باز کردن کمربند کیونگسو شد و بعد از باز کردنش ایستاد و انگشت شصتش رو روی لب های کیونگسو کشید.
-بهت اجازه نمیدم به خاطر ی پسر دیگه منو دور بندازی
انگشتشو وارد دهن کیونگسو کرد.
-مخصوصا اگه اون شخص جونگین باشه.
کیونگسو گیج بهش نگاه کرد.
-م...منظورت چیه ؟
-هیچوقت نمیتونی من رو گول بزنی ، من هشت ساله میشناسمت.
-مینهیون!
-اهمیتی نمیدم اگه موقع سکس اسم اونو صدا بزنی یا با تصورش جق بزنی ولی اجازه نداری باهاش وارد رابطه بشی هوم ؟ میدونی که میتونم چه قدر ترسناک باشم.
-من هیچ علاقه ای به اون پسر جونگین ندارم!
-اوم چه عالی اینطوری بیشتر توی سکس بهمون خوش میگذره کیونگسویا.
دستشو داخل شلوار کیونگسو برد و دیک تحریک شده اش رو بیرون کشید و رو به روی صندلی روی زانو هاش نشست و بوسه به کلاهک دیکش زد و اونو وارد دهنش کرد.
هنوز مغزش حرف های مینهیون رو تحلیل نکرده بود که دیکش وارد حفره گرمی شد و تمرکزشو ازش گرفت ، سرشو پایین گرفت و دستشو روی موهای مینهیون گذاشت ، محض رضای فاک چرا از نظر هیکل دقیقا باید ی اندازه میبودن و موهای ی رنگی میداشتن و تنها تفاوتشون چهره اشون با اون عطر شکلاتی لعنتی بود؟!
دقیقا داشت به چی فکر میکرد که با خالی شدن توی دهن مینهیون اسم جونگین رو صدا زده بود...؟
میدونست گند زده و اینو از پوزخند گوشه لب مینیهون میشد فهمید.
-م...مینهیون....؟
-بهت که گفتم نمیتونی چیزی رو ازم قایم کنی سو ، اما اگه تا قبل این اتفاق میتونستم کاری که لنگ زدنت رو پنهان کنی الان نمیتونم بیب
کت کیونگسو رو با پیراهنش از تنش خارج کرد و با برداشتن کراوات کیونگسو از روی میز دستای کیونگسو رو پشت سرش بست.
-میدونستی اینطوری خیلی خوشگل و خواستنی ای ؟
-هیون...
-خیلی وقت بود اینطوری صدام نزده بودی دلم براش تنگ شده بود!
بوسه روی لپ کیونگسو کاشت و اون رو از روی صندلی بلند کرد و با در آوردن شلوار و باکسرش روی میز نشوند و پاهاشو از هم باز کرد و زبونشو روی حفره کیونگسو کشید و اینقدر اینکارو ادامه داد تا مطمین بشه حفره اش خیس شده.
کمربند خودش را باز کرد و شلوارش را همراه باکسرش تا زانو هاش پایین کشید و دیک تحریک شده و بزرگ شده اش توی دستاش گرفت و ماساژش داد و مقداری از آب دهنش رو روی دیکش ریخت و با دستش روی دیکش پخشش کرد.
-بگو ببینم با خودت ور رفتی ؟
-دیشب عمارت بودی و میتونستی انجامش بدی اما وقتی درخواست نکردی میتونستم حدس بزنم چی تو سرته همینقدر که نسبت به من شناخت داری منم نسبت به تو دارم...
مینهیون لبخندی زد و زیر گوش کیونگسو به آرومی زمزمه زد.
-لذت بخش تر از سکس توی دانشکده نیست ؟
-از سکس توی مکان های عمومی متنفرم هیون!
به آرومی کلاهک دیکشو وارد حفره کیونگسو کرد و کیونگسو صدای ناله اش رو با گاز گرفتن لبش خفه کرد.
-ولی اینجا عمومی نیست سو اینجا اتاق توعه.
-اهه...
مینهیون کامل خودش رو وارد کیونگسو کرد و صبر کرد تا بهش عادت کنه ، چند دقیقه کیونگسو با ناله ریزی اجازه حرکت کردن رو به مینهیون داد.
مینهیون شروع به ضربه زدن داخل حفره کیونگسو کرد و صدای برخورد پایین تنه مینهیون با لگن کیونگسو اتاق رو پر کرده بود و هردو داشتن از این موضوع لذت میبردند که با برخورد چند تقه به در کیونگسو به وضوح لرزید به مینهیون نگاه کرد.
-جناب دو ؟
مینهیون بی توجه به ضرباتش داخل کیونگسو ادامه داد که کیونگسو با عجز نالید.
-اههه..هیون...
-زود باش سو دلت نمیخواد که کارمندت در اتاقت رو باز کنه و تورو زیر بادیگاردت ببینه هوم ؟؟
کیونگسو به سختی آب دهنشو قورت داد که مینهیون خودشو بیرون کشید و کیونگسو با آسودگی نفسش رو فوت کرد.
-بله اه..
با ورود یهویی دیک مینهیون داخل حفره اش دستشو روی دهنش گذاشت تا صداش بیرون نره و نگاه خشمگینشو مینهیون داد.
-تایم ناهاره.
-فهمیدم میتونی ب..بری..
به سختی کلمات رو ادا کرد و به شونه مینهیون چنگ زد.
-تقاص این ک..کارت رو پس میدی ه..هیون اهه...
-مشتاقانه منتظرم.
سرعت ضرباتشو بالا برد و کیونگسو با ناله ای که با دستش خفه اش کرده بود روی بدن خودش و لباس مینهیون خالی شد و مینیهون با تنگ تر شدن حفره کیونگسو ناله مردونه ای کرد و درونش خالی شد.
کیونگسو به سختی نفس نفس میزد ، مینهیون با لبخند پلیدی از داخل جیب کتش بات پلاکی رو در آورد و با احتیاط خودشو از کیونگسو بیرون کشید و بات پلاک رو جایگزین کرد.
کیونگسو با سردی و سفتی چیزی ناله ریزی کرد.
-محض رضای فاک داری چه غلطی میکنییی ؟
-این تلافی کثیف کردن لباسم ؟
-میتونستی درش بیاریی.
-تا نرفتی خونه درش نیار بیب
خم شد و لیسی مایع سفید روی بدن کیونگسو زد.
-دستامو باز کن
دستای کیونگسو رو باز کرد و کیونگسو با دستمال مشغول تمیز کردن بدنش شد و از روی میز پایین پرید و چشماشو به خاطر بات پلاک روی هم فشار داد.
-بوی سکس میدم
-عالیه
-خفه شو تا ساعت هفت باید این بو رو تحمل کنم ؟
-میتونیم بریم حموم بیب
-فقط گورتو گم کن
بوسه روی لبای کیونگ زد.
-اینقدر خشن نباش
لباس هاشو برداشت و شروع به پوشیدن کرد و به آرومی روی صندلی نشست و سعی کرد به بات پلاک توجه ای نکنه.
-بهتر بری و به تحقیقاتت ادامه بدی و با چیز مفیدی پیشم برگردی.
-حتما قربان.
با لبخند روی میز خم شد و قفل مرکزی رو غیر فعال کرد که کیونگسو عصبی بهش توپید.
-توعه لعنتی میتونستی بهم بگی فعالش کردییی
-اینطوری مزه نمیداد سو
تا قبل از اینکه بتونه چیزی بهش بگه مینهیون اتاقش رو ترک کرده بود ، سکسشون انرژی زیادی ازش گرفته بود و هیچ ایده ای نداشت چطوری میخواد تا عصر اینجا باشه و بعد مخفیانه به عمارت مین وارد شه.
با خوردن کوکی های روی میزش از بیرون رفتن برای تایم ناهار جلوگیری کرد ، به هرحال نمیتونست با این بوی سکس بیرون بره مخصوصا که بدنش سرد شده بود و درد پایین تنه اش شروع شده بود...
کلافه از درد پایین تنه اش به ساعتی که برخلاف همیشه کند حرکت میکرد فحش میداد.
نمیدونست کی چشماش گرم شدن و به خواب رفتن اما با تقه هایی که به در خورد از خواب پرید و لعنتی به اینکه خوابش برده فرستاد و کراواتش رو درست کرد.
-اقای دو ؟
-بله ؟
-تایم کاری تموم شده.
-فهمیدم آقای کیم یکم دیگه از کار ها مونده تمومشون کنم میرم.
صدای دور شدن قدم ها باعث شد به ساعت نگاه کنه هفت و ده دقیقه بود ، باید صبر میکرد شرکت خالی بشه و بعد ازش بیرون بره.
با دیدن ساعت هفت و نیم از اتاقش بیرون رفت و دکمه آسانسور رو زد و سوارش شد ، رایحه کمی که از بوی عطر شکلاتی جونگین داخلش مونده بود نشون میداد اون رفته و خیالش را راحت میکرد.
با رسیدن آسانسور به پارکینگ ازش پیاده شد و سوار سمت ماشینش قدم برداشت.
-آقای دو ؟
با شنیدن صدای جونگین تعادل و تلاشش برای لنگ نزدن بهم خورد که دستای جونگین دور کمرش حلقه شدن.
-حالتون خوبه ؟
شوکه نفس عمیقی کشید و فوری از بغل جونگین بیرون اومد.
-چرا نرفتی ؟
-میخوام باهاتون صحبت کنم.
-راجب چی ؟
-رفتن به عمارت مین خیلی خطرناکه....
-من برای رفتن به اونجا کاملا جدی ام پس ساعت نه یادت نره.
از کنار جونگین گذشت و سوار ماشینش شد.
_______________________________________
از حموم بیرون اومد و همینطور که با حوله موهاش رو خشک میکرد مسکنی برای درد پایین تنه اش خورد و کمد لباس هاشو باز کرد و دنبال لباس مناسب برای مأموریت امشب بود.
ی شلوار مشکی و تیشرت مشکی بیرون کشید و اونارو پوشید و سوییشرتی مشکیشم تنش کرد و محض احتیاط ماسکی داخل جیب سوییشرتش قرار داد و با سشوار مشغول خشک کردن موهاش شد و بعد از ده مین با برداشتن گوشیش وارد سالن اصلی عمارت شد که جونگین رو دید با هودی و شلوار.
شونه ای بالا انداخت و بعد پوشیدن کفش هاش راه افتاد.
-دنبالم بیا.
وارد پارکینگ شد و کلاه کاسکت رو سمت جونگین پرت کرد.
-با موتور میریم ؟
-انتطار داری با ماشین من یا دوچرخه بریم ؟
-نه
-سوار شو
موتور رو روشن کرد و کلاه روی سرش گذاشت و بیخیال بستن بند های کلاه شد.
جونگین بهش نزدیک شد بند های کلاه رو بست و بعد خودش پشت کیونگسو سوار شد.
کیونگسو حرکت کرد و سعی کرد آروم باشه و به دستای حلقه شده جونگین دور کمرش توجه نکنه و حواسش به جاده و ماشین ها باشه.
با رسیدن به عمارت مین هردو پیاده شدن و بقیه راه رو توی تاریکی و بی سر و صدا تا پشت عمارت تی کردن و با کمک طناب داخل کوله پشتی جونگین وارد باغ شدن.
جونگین به آرومی به سمت جلو حرکت میکرد و مسیر رو نشون میداد و کیونگسو پشت سرش بود.
_______________________________________
در زیرزمین باز شد و استرس هوسوک دو برابر شد.
-بیایید بریم
-مین یانگ مطمینی ؟
-این تنها فرصته
دستور هوسوک رو گرفت و اون رو دنبال خودش کشید و سمت اتاق پدرش برد.
با احتیاط وارد اتاق پدرش شد و سمت قفسه های کتاب حرکت کرد و با زدن دکمه ای قفسه ها کنار رفتن و ی در مخفی پیدا شد.
-بیا بریم.
-ا...این چیه ؟
-همه این عمارت ها ی راه فرار مخفی دارن به هرحال کسی که توی چنین عمارتی زندگی میکنه قطعا دشمن های زیادی هم داره باید راه فرار داشته باشه...
-این به کجا میرسه ؟
-به پشت عمارت داخل باغ ، از اونجا ی راه دیگه از باغ به بیرون عمارت هست.
از پله های اتاق مخفی پایین رفتن و مین یانگ بی صدا در را باز کرد و وارد باغ شدن.
همون لحظه نور چراغ بزرگی روشون افتاد و مین یانگ ترسیده به هوسوک چسبید.
-چی شده ؟
صدا دست زدن بلند شد و پدر مین یانگ همینطور که دست میزد از پشت عمارت رسید.
-الان دخترم داره بهم خیانت میکنه ؟
-پ..پدر ؟
-به چه جرعتی با جونگین برعلیه من نقشه ریختین ؟
-جونگین ؟
بادیگارد ها کیونگسو و جونگینی که دستگیر شده بودند آوردن و روی زمین انداختن.
-اوپااا
جونگین نگاهی به مین یانگ انداخت.
-مین یانگ
-کیونگسو اینجا چی کار میکنی ؟
-دکتر جانگ...
پدر مین یانگ بلند خندید.
-چه تصادف جالبی
-توی باید الان نیویورک باشی!
-تا وقتی پسرم هست چرا من ؟؟
کیونگسو لعنتی به اطلاعات غلط مینهیون فرستاد.
-البته ی سوپرایز قشنگ دارم براتون
چراغ به سمت بالا چرخید و روی شخص دیگه ای افتاد.
کیونگسو با تعجب پلک زد.
-م...مینهیوننن؟؟؟
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...