part 16

41 9 5
                                        

جونگین عصبی به همشون توپید.
-میشه یکی توضیح بده اینجا چه خبره ؟
کیونگسو اه کلافه ای کشید و هوسوک حرف اومد.
-بیایید ی جای دیگه صحبت کنیم.
یونگی به حرف اومد.
-بریم خونه ما.
_______________________________________
عمارت مین
وارد سالن ورودی شدن که مین یانگ برای دیدن جونگین به بیرون دوید و با دیدن کیونگسو ایستاد.
-اوه...
کیونگسو معذب لبشو به دندون گرفت و هوسوک ابرو بالا انداخت.
یونگی رو به مین یانگ لب زد.
-نگران نباش این اون شخص نیست...
مین یانگ ناخواسته فکرشو به زبون آورد.
-برادر دوقلوشه؟
کیونگسو نفسشو معذب خارج کرد و جونگین به حرف اومد.
-منم سوال های زیادی دارم.
مین یانگ تازه یادش اومد که به خاطر جونگین بیرون اومده ، به سمتش رفت و بغلش کرد.
-خوشحالم که بهوش اومدیییی
جونگین با مهربونی بغلش کرد.
-ممنون مینی.
همراه مین یانگ به جمع سه نفر دیگه ملحق شد ، جونگین بی طاقت پرسید.
-نمیخوایین بگین تو این دو هفته ای که نبودم چی شده ؟
مین یانگ کنجکاو بود اما نمیتونست بیخیال پذیرایی بشه به آشپزخانه رفت همراه بشقاب و میوه پیش بقیه برگشت ، جلوی هر نفر ی بشقاب و کارد گذاشت و ظرف میوه وسط قرار داد که همه دسترسی داشته باشن.
به نظر می‌رسید چیزی که می‌خوان راجبش صحبت کنن اونقدر ها ساده نیست چون از سوال جونگین چند دقیقه ای می‌گذشت و هنوز کسی زبون باز نکرده بود.
هوسوک به حرف اومد.
-کیونگسو اختلال شخصیت دو بعدی داره.
چشمای جونگین گرد شدن.
-هاا؟
-کسی که مین یانگ توی عمارت دیدش و کسی که توی بیمارستان قبل از برگشت کیونگسو دیدینش ، بعد دیگه اش دی او عه.
جونگین با تعجب به کیونگسو نگاه کرد.
-در طول این دو هفته که بیهوش بودی دی او کارای زیادی کرد ، از جمله تهدید یونگی.
یونگی به هوسوک نگاه کرد.
-خوب جواب سوال هاتون رو گرفتین.
یونگی به حرف اومد.
-چه قدر از اطلاعاتی که بهم دادی درسته ؟
-اونا کار مینهیونه باید از اون بپرسی. 
-خوب ما میدونیم پشت تمام ماجرا ها پدر منه.
کیونگسو تکذیب کرد.
-نه.
هوسوک تای ابروشو بالا داد.
همه چیو یادته نه ؟
-چی ؟
-تموم کارایی که در طول این دو هفته انجامشون دادی یادته ، قبلا اینطور نبود.
کیونگسو سرشو به نشونه تایید تکون داد.
-اما چطوری فهمیدی...؟
-توی بیمارستان چیزی راجب شرایط من نپرسیدی انگار خبر داشتی و از حرف زدن باهام فرار می‌کنی و در صورت اجبار جوابمو میدی.
و مین یانگ به محض دیدنش معذب شدی و چشمات حالت پشیمونی داشتن.
و الان داری اطلاعات غلط رو تصحیح می‌کنی.
-درسته همشو یادمه...
-در طول این دو هفته چی فهمیدی ؟
کیونگسو لبشو با زبونش تر کرد و دستشو دراز کرد و سیبی از داخل ظرف میوه برداشت مشغول پوست کندنش شد و جونگین زوم شد روی کیونگسو.
-مینهیون رو پیدا کردم و اون اطلاعات رو ازش گرفتم مین رو گرفتم و ازش حرف کشیدم و مین یونگی رو تهدید کردم.
هوسوک مشکوک سرشو تکون داد و تازه متوجه موقعیت شد.
-اینکارو نکنننن!
اما حالا خون بود که داشت سیب تازه پوست گرفته شده رو نقاشی میکرد.
_______________________________________
لبخند خماری زد و همینطور که دیک پسر بزرگتر رو روی ورودیش تنظیم میکرد بوسه ای ترقوه اش زد و روی دیکش نشست و ناله کرد.
-اهه پسر هنوزم تنگی...
پسر کوچکتر چشماشو بست و روی دیک پسر بزرگتر متمرکز شد تا زودتر بهش عادت کنه و به محض عادت کردن شروع به حرکت کرد.
پسر بزرگتر همینطوری که با لبخند به سواری معشوقش نگاه میکرد پرسید.
-به نظرت اونا چیزی راجب ما فهمیدن ؟
پسر کوچکتر متوقف شد و روی دوست پسرش خم شد که دوست پسرش شروع به ضربه زدن داخل حفره اش کرد.
لبخند رضایتی از حرکت دوست پسرش زد و کنار گوشش ناله کنان زمزمه کرد.
-ن..نه امکان ن..نداره اههه تا م..من اجازه ندا..دم هرگز اهه این اتفاق نمیوفته....
کلماتی که با جدیت اما همراه با ناله هایی که خودش باعثشون بود به اوج رسونده بودنش و با ضربه آخر حفره پسر رو پر کرد و پسر کوچکتر شکم هردوشون رو نقاشی کرد.
نفس راحتی کشید و دیک دوست پسرشو از خودش خارج کرد و روی شکمش نشست ، به راحتی خروج مایع رو از حفره اش حس میکرد که داشتن روی شکم دوست پسرش ریخته میشدن.
لبخند زد و انگشت شصتشو روی لبای پسر بزرگتر کشید.
-اون احمق ها حتی فکرشم نمیکنن که درگیر بازی ای شدن که من هدایتش میکنم.
_______________________________________
-ج...جونگین...
هوسوک با بهت لب زد و جونگین کارد رو از دست کیونگسو بیرون کشید و داخل بشقاب پرت کرد و به زخم کف دستش خیره شد...
متوجه رفتار عجیب کیونگسو موقع پوست کندن سیب شده بود و به موقع عمل کرده بود و قبل از اینکه کیونگسو آسیبی به خودش بزنه تونسته بود جلوی اینکارو بگیره البته با زخمی شدن خودش.
مین یانگ به سمت آشپزخانه دوید و با جعبه کمک های اولیه برگشت.
کیونگسو بالاخره به خودش اومد و با بهت لب زد.
-م..من چی کار کردم ؟
هوسوک همینطور که زخم جونگین رو چک میکرد حرف زد.
-هیش چیزی نشده آروم باش.
و با احتیاط خون رو پاک کرد و بعد از شستن زخم با باند دست جونگین رو بست.
-خ...خوبی ؟
جونگین لبخند محوی به صدای نگران کیونگسو زد و سرشو تکون داد.
-خوبم این که چیزی نیست من چاقو خوردم.
یونگی نفسشو کلافه فوت کرد.
-میشه جای اینکه سعی کنی جای خودتو عوض کنی توضیح بدی کی پشت تمام ماجرا هاست ؟
کیونگسو نگاه نگرانش رو از جونگین گرفت و به یونگی داد.
-نمیدونم کیه اما خوشبختانه ما هنوز ی راه برای رسیدن بهشون داریم!
-چه راهی ؟
-اوه سهون ی دادستان معمولی که بعد از اتفاقی که برای پدر و مادرم افتاد به صورت اتفاقی دادستان کل شد.
-باید بریم دنبالش
کیونگسو نگاهی به یونگی انداخت.
-مینهیون رفته دنبالش
-هنوز بهش اعتماد داری ؟
-نه اما اینم می‌دونم که کاری که من بخوام رو به بهترین شکل انجام میده.
-نه تا وقتی پای جونگین وسط باشه...
کیونگسو نگاهی به چهره اخمو جونگین انداخت.
-جونگین جایی تو این ماجرا نداره تا تموم شدن این ماجرا هم از من هم شرکت دور میمونه.
جونگین با حیرت به کیونگسو نگاه کرد.
-من نمی‌خوام دور باشم!
-من می‌خوام!
-اونوقت چرا باید جای من تصمیم بگیری ؟
-چون من رییس اون شرکتم!
-به عنوان کارمند اون شرکت بهت نزدیک نمیشم لازم باشه استعفا میدم!
-کیم جونگین من صاحب قلبمم هستم...
-میخوایی بگی اون عوضی که به پدر یونگی فروختت رو به من ترجیح میدی؟
-کیم جونگین!
-من باعث میشم دی او نباشی!
-من به دی او نیاز دارم!
جونگین پوزخند صدا داری زد.
-پس اینجا ی شخص اضافی ام...
نگاه دلخورش رو از کیونگسو گرفت و به سمت خروجی رفت.
کیونگسو آه کشید و به بقیه نگاه کرد و هوسوک مخاطب قرارش داد.
-وقتی خودتم بهش حس داری چرا اینقدر بهش سخت میگیری ؟
-اون نباید توی این ماجرا باشه ما نمی‌دونیم چه اتفاقی میوفته...
-جونگین همین الآنم توی این ماجرا هست اینو میتونی از زخم روی شکمش بفهمی...
-میگی چی کار کنم ؟
-برو دنبالش ، همینقدر که امنیت اون برای تو مهمه امنیت توهم برای اون مهمه...
-اما...
-اما چی ؟ تو همین الآنم انتخابت رو کردی مگه نه ؟
کیونگسو آهی کشید و از روی مبل بلند شد و دنبال جونگین رفت.
بیرون عمارت مین میتونست به خوبی ببینتش که با حرص داره داره می‌ره و مینهیون رو به باد فحش گرفته...
خودشو به جونگین رسوند و مچ دستشو گرفت و سمت خودش کشید.
-جونگین...
جونگین شوکه به سمتش برگشت اما سریع اخم کرد.
-حرف های بیشتری برای اضافی کردنم داری که بهم بزنی؟؟
-من منظورم این نبود...
-پس منظورت از اون حرف ها چی بود ؟ که مینهیون رو ترجیح میدی؟
کیونگسو از حسودی جونگین خنده اش گرفت و لبخند محوی زد.
-وقتی حسودی می‌کنی خیلی بانمک میشی
-من حسودی نکردم!
-باشه باشه حسودی نکردی...
جونگین دستشو آزاد که به راهش ادامه بده ولی کیونگسو اینبار گوشه لباسش رو گرفت و جونگین رو متوقف کرد.
-اون حرف ها به خاطر این نبودن که بگم مزاحمی یا مینهیون رو ترجیح میدم ، این ماجرا خطرناکه و من نمی‌خوام دوباره آسیب ببینی....می‌دونی چه حالی داشتم وقتی اونطوری روی تخت بیمارستان بودی ؟ فکر اینکه من باعث اون اتفاق شدم داشت منو به کشتن میداد....م..من...من دلم نمیخواد شاهد دوباره صدمه دیدنت باشم...
وقتی سکوت جونگین رو دید ناامید لباس جونگین رو رها کرد و سرشو پایین انداخت.
پسر بزرگتر به سمتش برگشت و با دیدنش توی اون وضعیت که شبیه پسربچه های شیطون بود که داشت از مامانش عذرخواهی میکرد دستشو دور کمرش حلقه کرد و به خودش چسبوندش و جواب نگاه شوکه کیونگسو رو با گذاشتن لباش روی لبای پسر کوچکتر جواب داد.
کیونگسو با تعجب چند بار پلک و بعد با بستن چشماش توی بوسه همراه شد و جونگین مکی به لب پایینش زد و گدا شد و دستشو گرفت و به سمت ماشینش برد.
-سوار شو
کیونگسو زبونشو روی لباش کشید تا بیشتر مزه جونگین رو حس کنه.
-ک..کجا میریم؟
-مگه نمیخوایی از دلم در بیاری ؟
کیونگسو سر تکون داد و سوار شد و جونگین پشت رول نشست و به سمت خونش حرکت کرد و جلوی خونه اش نگه داشت و پیاده شد پسر کوچکتر هم پیاده شد و دنبالش راه افتاد ، جونگین کلید رو داخل قفل انداخت و بازش کرد و اجازه داد اول پسر کوچکتر وارد بشه و بلافاصله خودش وارد شد.
-چرا اومدیم خونت ؟
-برای اینکه کنار هم باشیم.
کیونگسو لبخندی زد و روی کاناپه نشست.
-اینجا بودن حس عجیبی داره...
جونگین نگاهش کرد.
-چرا؟
-ما حتی باهم نیستیم و اینکه من خونتم عجیبه.
جونگین به کیونگسو نزدیک شد و روی صورتش خم شد.
-حتما باید باهات بخوابم تا باهم باشیم؟
کیونگسو خجالت زده مشتی به بازوی جونگین زد.
-یاااا منحرف باید ازم درخواست کنی و من بهت جواب بدم...
جونگین متفکر کمر راست کرد.
-بد شد آخه الان شرایط درخواست کردن ندارم
کیونگسو با حرص بهش توپید.
-ولی شرایط کردنمو داری ؟؟
جونگین شونه بالا انداخت.
-برای درخواست باید ی سری چیزا آماده کنم ولی برای خوابیدن باهات فقط به دم و دستگاهم نیاز دارم.
کیونگسو اداشو در آورد و دست به سینه شد.
جونگین با دیدن ادا هاش به خنده افتاد و دستشو زیر چونه اش گذاشت.
-بهم حق بده انتظار نداشتم چاقو خوردنم باعث بشه قبول کنی دوست پسرم بشی...
-هیچ ربطی به چاقو خوردنت نداره...
-پس چی ؟
-هیچی
جونگین کنارش نشست و کیونگسو رو کشید توی بغلش.
-اشکالی نداره اگه نمیخوایی بگی.
سکوت بینشون داشت طولانی میشد که کیونگسو زبون باز کرد.
-از زمان برگشتم به کره ، نظرم بهت جلب شد همیشه حواست بهم بود
روز اولی که وارد شرکت شدم به خاطر رفتار تندم با بکهیون ازم عصبانی شدی
"_اینقدر خشونت برای کسی که برای برگشتتون خوشحال بود لازم بود ؟
_دلیلی نمیبینم که بخوام دلیل کارام برای شما توضیح بدم جناب کیم
جونگین به شدت عصبی بود و دستاشو مشت کرده بود که آرامش خودش رو حفظ کنه و حرف یا کار ناپسندی نکنه
_ولی بکهیون بهترین کارمند اینجاست و دوست شماست
_مسایل شخصی به مسایل کاری ربطی ندارن کیم جونگین
با سردی به جونگین خیره شده و جونگین چشمامو روی هم فشار داد و نامحسوس چند تا نفس عمیق کشید
_ی درصد نمیتونی وضعیت اینجارو تحمل کنی میتونی استعفا بدی نایب رییس کیم
جونگین از شدت خشم قرمز شده بود و داشت منفجر میشد و به صورت ناگهانی ایستاد
_از حضورتون مرخص میشم
بلافاصله به سمت در قدم برداشت و از اتاق خارج شد و وارد اتاق خودش شد و مشتش رو محکم به دیوار اتاقش زد..."
-یا اون روزی که تازه هوسوک دزدیده شده بود و حالم خوب نبود بغلم کردی و بهم اون حرف هارو زدی.
"نفس عمیقی کشید که ریه اش پر از رایحه شکلات شد و نفسش رو بیرون فرستاد.
-از کی از این عطر استفاده می‌کنی ؟
-حدود 5 سالی میشه
-پس عوضش کردنش دیگه برات غیر ممکنه اینطور نیست ؟
-درسته
کیونگسو زیر لب چه خبر مزخرفی رو زمزمه کرد.
جونگین شونه ای بالا انداخت و به کیونگسو نزدیک شد و دستشو دور شکم کیونگسو حلقه کرد و اونو توی بغلش کشید.
کیونگسو متحیر سرشو سمت حونگین برگردوند.
-چ..چی کار می‌کنی ؟
-فقط حس میکنم بهش نیاز دارید...می‌دونم روی رفتارتون داخل محیط کار حساس هستید ولی وقتی به چیزی نیاز دارید فقط بیانش کنید...وقتی حالتون خوب نیست حرف بزنید...همه چیو نریزید توی خودتون و تنهایی این بار را به دوش نکشید..
این آرامش از حرف های جونگین بود یا از بغلش ؟ شاید تحت تاثیر هردوی اون ها قرار گرفته بود ، نمیدونست فقط میدونست بهتره از بغلش بیاد بیرون قبل از اینکه کم بیاره...
دستشو روی دستای جونگین گذاشت و حلقه دستاشو باز کرد و از بغلش بیرون اومد و سمتش چرخید.
-از حرف های دلگرم کننده ات ممنونم ولی دیگه میتونی بری...
جونگین تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق خارج شد."
-همینطور اون روز داخل بیمارستان...
"-باید استراحت کنید.
به جونگینی که شیرموز و کیکی رو سمتش گرفته بود خیره شد.
-چطوری میخوایی بخوابم ؟
-خیلی خسته به نظر میایین ، برید استراحت کنید من میمونم کنارش.
-نه خودم باید بمونم.
-جناب دو چشماتون از خستگی قرمز شدن و پاهاتون به سختی دارن وزن بدنتون رو تحمل میکنن پس برید و استراحت کنید!
حوصله سر و کله زدن با جونگین رو نداشت و واقعا داشت از خستگی بیهوش میشد.
-صحبت میکنم ی تخت بهتون بدن
-نیازی نیست روی صندلی سالن یکم می‌خوابم.
-نمیشه اینطوری بدن درد میگیرید!
بدون اینکه منتظر جوابی از جانب کیونگسو بمونه از اتاق رفت بیرون و کیونگسو با تعجب به جای خالیش نگاه کرد.
-این پسر واقعا غیر قابل پیش بینی.
کمی بعد روی تختی که به کمک پرستار و جونگین وارد اتاق شده بود جا گرفت و به آینده نا معلومش فکر میکرد.
دستی که روی موهاش قرار گرفت باعث شد چشماشو باز کنه و به صورت جونگین نگاه کنه.
-چی کار می‌کنی ؟
-ذهنتون درگیره برای همین نمیتونید بخوابید اینطور نیست ؟ فقط فکر میکنم نوازش کردن مو تاثیر مثبتی توی به خواب رفتن داشته باشه‌.
-نیازی نیست.
-بخوابید!
-داری بهم دستوری میدی ؟
-نه خواهشه
-کیم جونگین من رئیستم!
-رییسم داخل شرکت کالون نه خارج از شرکت توی بیمارستان.
جونگین به آرومی دستشو داخل موهای کیونگسو حرکت میداد ، کیونگسو با اینکه با کلام با این موضوع مخالفت کرده بود از ته قلبش امیدوار بود جونگین از این دست برنداره ؛ کم کم تسلیم خواب شد و پلک هاش بسته شدن.
جونگین با عمیق شدن نفس هاش لبخندی زد و پتو رو روی کیونگسو کشید.
-بالاخره خوابید."
جونگین همینطور که با موهای کیونگسو بازی میکرد به حرف هاش گوش میکرد و لبخند بزرگی رو مهمون لب هاش کرده بود.
-این اعتراف بود ؟
کیونگسو شونه بالا انداخت.
-فقط میخواستم بدونی اگه حسی وجود داره به خاطر زخمی شدنت نیست من بابت آسیب دیدنت خیلی متاسفم...
جونگین لبخند زد و بوسه روی موهای کیونگسو کاشت.
-در ضمن اگه همینطوری موهامو نوازش کنی خوابم می‌بره.
-استراحت کن...

save me from myself Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang