چند ساعتی میشد توی بیمارستان به وایساده بود و از پشت شیشه به جونگین زل زده بود ، اگه کار مینهیون میبود قطعا میکشتش هم خودشو هم رییسشو.
با یاد آوری اینکه کیونگسو با فهمیدن حقایق چه اتفاقی براش افتاد به سمت اتاق راه افتاد و واردش شد و با تخت خالی رو به رو شد ، نبود.
دستی داخل موهاش کشید و کلافه بیرون اومد و به پرستاری که داشت رد میشد خودشو رسوند.
-ببخشید؟
-مشکلی پیش اومده آقا؟
-پسری که بهش حمله عصبی دست داد و از حال رفت توی اتاق 302 بستری بود ولی الان نیست ، کجا رفت ؟
-اقای دو کیونگسو ؟ نیم ساعت پیش خودشون رو مرخص کردن ، حال خوبیم نداشتن اما به حرف کسی برای موندن گوش ندادن.
و پرستار یونگی رو تنها گذاشت.
یونگی عصبی مشتی به دیوار زد و چند نفس عمیق کشید.
گند زده بود باید از هوسوک نسبت به کیونگسو کمک میگرفت.
به خاطر اینکه به جونگین حمله شده بود پلیس مسیولیت محافظت ازشو بعهده داشت تا چند روزی منتظر میموندن برای شنیدن اظهاراتش.
حتی اظهارات یونگی ام یادداشت کرده بودن.
از بیمارستان بیرون رفت و سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد.
با رسیدن از ماشین پیاده شد و وارد اتاق خودش شد.
هوسوک گیج روی تخت نشسته بود و توی فکر بود ، رو به روی هوسوک ایستاد.
هوسوک با افتادن سایه کسی روی خودش سرشو بالا گرفت و یونگی رو دید و با دیدن قیافه اش ایستاد.
-خوبی ؟
-باید حرف بزنیم!
-چی شده ؟
-بشین
خودش گوشه تخت نشست و هوسوک هم نشست.
-داری خیلی نگرانم میکنی یونگی.
-دوستت کیونگسو برای چی میاد پیش تو ؟
-چرا ؟
-حرف بزنن!
کمی از داد یونگی بالا پرید و بهش نگاه کرد.
-نمیخوام ممکنه برعلیهش ازش استفاده کنی.
یونگی دستی توی موهاش کشید.
-بهت راجب بادیگاردش و جونگین گفتم ، بادیگاردش از روی حسادت به آدماش گفته به جونگین حمله کنن ، جونگین توی کماست و من کاملا یهویی همه چیو راجب اینکه بادیگاردش بهش خیانت کرده گفتم.
هوسوک با چشمای درشت بهش نگاه کرد.
-ب..بهش حمله عصبی دست داد ؟
-اره و بعدش وقتی بهوش اومده از بیمارستان رفته ، پرستار میگه حالش خوب نبوده...
-امیدوارم چیزی که فکر میکنم درست نباشه...
-منظورت چیه هوسوک ؟
-میتونی فیلم خروجش از بیمارستان رو برام بیاری؟ لطفاً ! اگه حدسم درست باشه بهت میگم.
-خیلی خوب.
یونگی موبایلش رو بیرون کشید و با زیردستش تماس گرفت که با فیلم های امروز بیمارستان فوری پیشش برگرده و شروع به کار کردن اتاق کرد.
هوسوک هم از چشماش نگرانی بیرون میزدن.
-گ...گوشیم ، بهم میدیش ؟
یونگی از داخل کشوی میز پاتختی گوشی هوسوک رو بیرون آورد و بهش داد.
هوسوک بعد از روشن کردنش به تعداد تماس های از دست رفته توجهی نکرد و شماره کیونگسو رو گرفت اما جواب نمیداد و صدای اپراطور توی گوشش پیچید.
با یونگی هردو منتظر اومدن فیلم ها بودن یونگی از کنجکاوی و هوسوک از نگرانی.
یک ساعت بعد بادیگارد یونگی وارد شد و فلش حاوی فیلم رو به یونگی داد ، یونگی فوری به لب تاپش وصلش کرد و ویدیو رو ولی کرد و جلو بردش تا کسی با کت چرم مشکی و پیراهن سفید خونی پیدا کنه.
بالاخره کیونگسو رو پیدا کرد و بهش خیره شد.
"بعد دو بار درخواست کردن از پرستار و جواب رد شنیدن با چشمای سرد و عصبانیش به پرستار نگاه کرد و صداشو کمی بالاتر برد.
-میخوام مرخص شمم!
پرستار دهنش بسته شد و برگه ترخیص رو بهش داد و بعد از گرفتن امضا برگه رو پس گرفت.
پسر همینطور که سمت در خروجی میرفت به سمت دوربین مداربسته برگشت و چشمای سردش پوزخند کجی به دوربین زد و از بیمارستان خارج شد"
-این کیونگسو بودد؟
-ن..نه اون برگشته...
-اون ؟ اون کیه ؟
-دی او.
-دی او کیه ؟
-بعد دیگه کیونگسو...
-منظورت چیه ؟
-دوازده سال پیش وقتی خانواده کیونگسو برای مسافرت میرن بیرون تو ی تصادف عمدی خانواده کیونگسو فوت میکنن و کیونگسو دو سال میره داخل کما ، وقتی بهوش میاد هیچی یادش نمیاد اما کم کم متوجه رفتار های عجیب میشه و اومد پیش من ، کیونگسو توی روز حادثه متوجه عمدی بودن حادثه میشه و چهره ی راننده کامیون و صدای شخصی که بهشون دستور داده رو میشنوه اما خودش اینارو فراموش میکنه و بعد دیگه اش دی او متوجه این موضوعات میشه ، با دارو قابل کنترل بود و چون دیگه خبری از دی او نبود برگشت کره اما الان اون برگشته احتمالا تایمی که اینجا بودم دارو هارو مصرف نکرده و اتفاقات امروز باعث کامل بیدار شدن دی او شدن....
یونگی گیج به هوسوک نگاه کرد.
-دی او رحمی نداره به راحتی آدم میکشه و براش اهمیت نداره....
-ا..الان باید چی کار کنم ؟
-جونگین در خطره!
-منظورت چیه ؟
-دی او نابودش میکنه چون کیونگسو دلش برای لرزیده ، مینهیون در خطره چون به اعتمادش خیانت کرده و تو در خطری چون تحقیرش کردی و مقصر دونستیش...
-یعنی میگی من باید ازش بترسم ؟ شوخیت گرفته ؟
-نباید بترسی باید بفهمی چطوری از هم تشخیصون بدی دی او بازیگر خوبیه و میتونه خودشو جای کیونگسو جا بزنه....
-مسخره است.
-توی دوره ای که روی کیونگسو مطالعه داشتم فهمیدم محرک دی او شدنش خونه ، باید از خون دور نگهش داری.
-چطوری کیونگسو برمیگرده ؟
-تسلط بیشتر دست دی او عه هروقت مجبور بشه بدن رو به کیونگسو میده اما برای بیرون اومدن کیونگسو رو مجبور به آسیب زدن به خودش میکنه....
-ی روانی بدتر از بابام گیرم اومد....ولی احتمالا دنبال قاتل پدر و مادرش نیست ؟
-پدرت و داییش ؟
-واو...زبونم بند اومده دیگه بابام تو چه فسادی دست نداشته دقیقا ؟؟
با زنگ خوردن گوشی هوسوک هردو به سمت گوشی چرخیدن و به اسم کیونگسو خیره شدن.
-کیونگسوعه؟؟
-مطمین نیستم
گوشی رو برداشت و جواب داد.
-کیونگسویا خوبی ؟؟
-تا الان باید همه اطلاعات منو بهش دادی باشی اینطور نیست؟!
-دی او....
یونگی به هوسوک خیره شد و هوسوک گوشی رو بلندگو گذاشت
-اینکه هنوز منو یادت نرفته دلگرم کننده است.
و قهقهه دی او گوششون رو پر کرد.
-چی میخوایی ؟
-به اون احمقی که کنارت داره گوش میده بگو برای نجات دوستش باید تا بیمارستان بدوعه.
و دوباره قهقهه سر داد ، یونگی عصبی داد زد.
-با جونگین کاری نداشته باشششش
-پنج دقیقه زمان برای رسیدن به بیمارستان کافیه یا باید کمترش کنم؟ اوه دستم خورد و پنج دقیقه شروع شد
دوباره قهقهه ای سر داد.
یونگی با دو از اتاق بیرون دوید و پشت سرش هوسوک گوشی رو قطع کرد و دوید.
سوار ماشین شد که هوسوک هم سوار شد.
-کجا ؟؟
-منم ببر من بیشتر باهاش آشنایی دارم.
حق با هوسوک بود پس حرف دیگه ای نزد و پاشو روی پدال گاز فشار داد.
با تمام سرعت به سمت بیمارستان حرکت و حتی به چراغ های قرمز اهمیتی نداد و ردشون کرد ، تا بیمارستان بیست دقیقه با ماشین راه بود و محال بود توی پنج دقیقه برسن...
هوسوک با چند ثانیه تاخیر داشت تایم میگرفت و الان روی سه دقیقه بود...
-یونگی...
یونگی با دیدن تایمر عصبی بیشتر گاز داد ، هر آن احتمالا تصادف کردنشون وجود داشت.
با دو دقیقه تاخیر به دم بیمارستان رسیدن از ماشین پیاده شدن و و شروع کردن به دویدن ، در تموم طول مسیر رسیدن به اتاق جونگین آرزو میکردن اتفاقی نیوفتاده باشه.
بالاخره به اتاق رسیدن و از پشت شیشه به جونگین نگاه کردن.
هوسوک چیزی که میدید رو باور نمیکرد و دستشو روی دهنش گذاشت و عقب عقب رفت و روی صندلی افتاد.
و یونگی گیج به رو به روش خیره شده بود و دستاش مشت شده بودن.
این کار کیونگسو بود ؟؟
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...