بکهیون با تعجب به مینهیون که خودشو جلوی گلوله ای که به سمت کیونگسو شلیک شده پرت کرد نگاه کرد ، باورش نمیشد این پیرمرد اینقدر وقیح و بی شرم باشه ، چه نیرویی بود نمیدونست ولی اسلحه ای که کنارش بود رو برداشت و شلیک کرد اما اسلحه خالی بود.
کیونگسو توان برگشتن نداشت ولی برگشت و با دیدن چیزایی رو به روش بود شوک شد و نگاهش روی اسلحه که چند قدمیش بود قفل شد و به سمتش قدم برداشت و برش داشت و به سونگ جو شلیک کرد ، درست به وسط سرش و سمت جسم تیر خورده ی مینهیون برگشت ، چیزی که میدید رو باور نمیکرد و با قدم های سست به سمتش رفت و روی زانو هاش افتاد و با دست ای لرزون جسم نیمه جونش رو تو بغلش کشید.
-م...مین...مینهیون...
مینهیون لبخند خونی ای به کیونگسو تحویل داد.
-هیچ..وقت نتونستم...بهت درست...نشون بدم...که چ..قدر عا...عاشقتم....
کیونگسو نمیتونست جلوی ریزش اشک هاشو بگیره.
-حرف نزن باید برسونمت بیمارستان!
-ک...کیونگسو...ا..این اتفاقات...ه..هیچ..کدوم ت..تقصیر ت ن..نبود...خ..خودت و اون پ..پسره ج..جون..گین رو..اذیت نک...
قبل از اینکه بتونه جمله اش رو کامل کنه پلکاش تسلیم شدن و روی هم افتادن.
کیونگسو ناباور جسم مینهیون رو تکون داد.
-مینهیون....مینهیوننننن...
سرشو به قفسه سینه اش فشرد و از اعماق وجودش گریه میکرد ، نمیدونست چه قدر وقت داخل اون وضعیت بوده ولی با پیچیدن صدای آژیر پلیس و آمبولانس متوجه شد بکهیون یا چانیول باهاشون تماس گرفتن.
_______________________________________
جسم خسته اش رو به سمت موتورش کشوند و بهش تکیه زد.
-جناب دو.
با شنیدن صدای افسر پلیس سرشو بالا گرفت و بهش نگاه کرد.
-این اسلحه شماست ؟
-بله.
-شما به عموتون جناب دو سونگ جو شلیک کردید ؟
کیونگسو به چشمای افسر خیره شد.
-در...
-کار من بود!
افسر و کیونگسو هردو با تعجب به سمت منبع صدا برگشتن و با دیدن بکهیون کیونگسو اخم کرد.
-داری چیکار میکنی ؟
بکهیون چند قدم به افسر نزدیک شد.
-من بهش شلیک کردم.
-داره درو...
اما بکهیون اجازه صحبت کردن به کیونگسو نمیداد.
-اون مرد منو بازی داد و ازم سواستفاده کرد ، تمام این مدت منو با دروغ دشمن بهترین دوستم کرده بود نتونستم جلوی خشممو بگیرم و بهش شلیک کردم.
-بیون بکهیون!
بکهیون ذره ای به صدای عصبی کیونگسو توجه نکرد.
افسر با تعجب به دو پسر نگاه کرد و اظهارات بکهیون رو یادداشت کرد.
-متوجه اید که این اعترافات چه عواقبی برای شما دارند ؟
-بله.
با دستگیری بکهیون ، کیونگسو عصبی لگدی به سنگ رو به روش زد که دستی روی شونه اش قرار گرفت.
-اون اینکارو فقط به خاطر تو نمیکنه...میخواد جبران کنه برات و از عذاب وجدان خودش کم کنه...
کیونگسو پوزخندی زد.
-به همین راحتی اجازه دادی دوست پسرت ی قتل گردن بگیره ؟ من میتونم از قاتل عموم شکایت کنم!
-قطعا قرار نیست بیکار بشینم کیونگسو...و تو اینکارو نمیکنی...حتی اگه بکنی من بهترین وکلای کشور رو برای تبرعه اش میگیرم و اجازه نمیدم اتفاقی براش بیوفته.
کیونگسو سرش به شدت سنگینی میکرد و با دیدن مامور های اورژانس که جنازه مینهیون و عموش رو میبردن دیدش سیاه شد و دیگه متوجه چیزی نشد.
_______________________________________
با حس نوازش دستی روی سرش چشماشو باز کرد اما به خاطر شدت نور دوباره بستشون.
جونگین که متوجه بیدار شدن کیونگسو شده بود سریع بلند شد و بهش نگاه کرد و دستشو آروم بالا چشماش نگه داشت تا از شدت نوری که به چشماش برخورد میکنن کم کنه.
-کیونگسو خوبی ؟؟
نگرانی داخل صداش فریاد میزد و این قلب کیونگسو رو به درد می آورد که پسر رو به روش با وجود زخم های خودش نگران حال اونه.
-خوبم.
به سختی زمزمه کرد و چشمای غمگینشو باز کرد و به جونگین نگاه کرد.
-معنی این نگاه چیه ؟
پسر کوچکتر نگاهشو از پسر بزرگتر کنارش گرفت و به سقف خیره شد.
-چیزی نیست جونگین.
جونگین دست کیونگسو رو بین دستاش گرفت و خم شد و بوسه روی لباش زد.
-این زخم ها هیچکدوم تقصیر تو نیست...
-اما...
با قرار گرفتن انگشت اشاره جونگین روی لباش ساکت شد.
-مرگ مینهیون ، بازیچه شدن بکهیون ، کشته شدن عموت ، زخمی شدن هوسوک و حتی این زخم های من هیچکدوم مقصرش تو نبودی کیونگسو....
کیونگسو به سختی بغضی که به گلوش چنگ انداخته بود قورت داد و تلخندی به جونگین زد ، واقعا دلش میخواست توی بغل جونگین فرو بره و تا ابد از اون عطر شکلاتی فیض ببره اما احساس گناه بهش اجازه درخواست چنین خواسته ای رو میداد ؟ دلش میخواست از اینجایی که همه میشناسنش فرار کنه همراه جونگین اما لیاقتش داشت ؟ جونگین پاک تر از اون چیزی بود که بخواد با شخصی مثله کیونگسو آینده اش رو تباه کنه.
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...
