یک هفته از ماجرای داخل مغازه میگذشت و توی این یک هفته جونگین جواب هیچ تلفنی از جانب هیچکس رو نمیداد و حتی به خونش برنگشته بود و این همه رو نگران کرده بود ، به اکثر جاها سر زده بودن از جمله هتل ، متل ، بیمارستان ، اداره پلیس و حتی سردخانه ها.
اما جونگین هیچ جا نبود رسما اب شده بود و رفته بود توی زمین و این به حس های بده کیونگسو اضافه میکرد.
_______________________________________
هوسوک یا حوله از حموم خارج شد و سمت کمد یونگی رفت ، پوشیدن لباس های یونگی براش ی عادت شده بود و دیگه اصراری به خرید لباس نداشت فقط چند تا باکسر جدا داشت.
باکسرش رو پوشید و پیراهنی برداشت و اونو پوشید و سه دکمه بالا رو رها کرد و دنبال شلوار شروع به زیر و رو کردن کمد کرد.
یونگی وارد اتاق شد و نگاهی به هوسوک انداخت.
-دنبال چی میگردی ؟
هوسوک بالا پرید و پشت در کمد قایم شد.
-یاااا نمیتونی همینطوری بیایی تو اتاق
-اتاق خودمه
نفسشو بیرون فرستاد و نزدیک ترین شلوار چنگ انداخت و برش داشت و پوشیدش که از شانس اون شلوارک بود.
-خبری از جونگین نشد ؟
همینطور که در کمد رو میبست پرسید.
-هیچ جا نیست هرجایی که میشد رو گشتم ، کیونگسو چطوره ؟
-خوب نیست روز به روزم داره بدتر میشه ، میترسم عذاب وجدانی که به خاطر این اتفاق داره روی کنترلی که الان روی دی او داره تاثیر بزاره.
-کاش جونگین حداقل جواب پیام هارو میداد.
-اگه جواب میداد عالی میشد ، تو قرص هاتو خوردی ؟
یونگی سرشو به نشونه مخالف تکون داد و خودشو روی صندلی گوشه اتاق انداخت و چشماشو بست.
هوسوک سمت قرص ها رفت و قرص مد نظرش رو برداشت و با لیوان آب سمت یونگی رفت و کنار صندلی ایستاد و کمی روی یونگی خم شد.
-اول قرص هاتو بخور
یونگی چشماشو باز کرد و با دیدن هوسوک که موهاش توی صورتش ریخته و باز بودن دکمه های لباسش قفسه سینه اش رو به نمایش گذاشته اب دهنش رو قورت داد و قرص گرفت و همراه اب خورد.
هوسوک لیوان آب روی میز گذاشت و هنوز یک قدم از یونگی دور نشده بود که مچ دستش توسط یونگی اسیر شد و قبل از اینکه بتونه واکنشی بده به دیوار چسبیده بود.
-یاااا چی کار میکنی ؟
-فکر نمیکنی اینطوری گشتن جلوی کسی که همجنسگراست مناسب نباشه ؟
و هوسوک رو بین خودش و دیوار قفل کرد.
-مثله قبل ازم فرار نمیکنی!
-هیچ پزشکی از بیمارش فرار نمیکنه.
-پس واکنش های بیش از حد به اسم جیمین هم مربوط به همین موضوعه ؟
هوسوک لعنتی به خودش فرستاد که یونگی متوجه رفتار هاش شده.
-ن... نمیدونم راجب چی حرف میزنی...
نگاهشو دزدید و به چیزای دیگه داد.
-به من نگاه کن!
به سختی نگاهشو به یونگی داد و آب دهنش رو قورت داد.
یونگی به لب هاش خیره شد و سرشو جلو برد و فاصله بین صورت هاشون رو به چند میلیمتر رسوند و به چشم های بسته اش لبخند زد.
-نمیبوسمت
چند قدم ازش فاصله گرفت تا به خوبی واکنشش رو بسنجه ، هوسوک فوری چشماشو باز کرد و دستاشو مشت کرد و زیر لب فحشی بهش داد.
-عوضی...
همینطور که از دیوار فاصله میگرفت دستاشو بالا آورد و شروع به بستن دکمه های لباسش کرد.
یونگی بدون اینکه فرصتی بهش بده مچ یکی از دست هاشو گرفت و دست دیگه اش رو روی شونه اش گذاشت و به عقب هدایتش کرد و به دیوار چسبوندش و لبهاشو روی لباش گذاشت.
هوسوک با بهت چند بار پلک زد و در نهایت چشماشو بست و همکاری کرد.
داشت از مزه لبای روانشناسش لذت میبرد که صدای زنگ موبایلش باعث توقف کنه و روی لب های هوسوک خروس بی محل رو زمزمه کنه ، گوشیشو از جیبش بیرون کشید و با دیدن اسم جونگین متحیر از هوسوک فاصله گرفت که بلافاصله هوسوک لیز خورد و روی زمین نشست و به حرکات یونگی نگاه کرد.
-جونگینه
فوری آیکون تماس رو زد.
-توی لقمه حروم معلوم هست کدوم گوری هستی ؟
-میتونی بیایی دنبالم ؟
صدای جونگین نشون از حال بدش میداد.
-هی تو خوبی ؟ کجایی ؟ بگو میام دنبالت
-بیرون شهر توی کارخونه متروکه فارانا ، هیچکس نباید چیزی بفهمه هیچکس!
-تو اونج...
با تعجب تلفن رو از گوشش فاصله داد.
-الان اون عوضی روم قطع کرد ؟
هوسوک بلند شد.
-چی گفت ؟
-گفت برم دنبالش بیرون شهر
سوییچش برداشت و سمت در اتاق رفت.
-منم میام
یونگی سرجاش وایساد.
-نه خطرناکه
-ولی منم میام
به سمت خروجی رفت که یونگی دستشو گرفت.
-با این وضع ؟ لاعقل شلوار بپوش
هوسوک خجالت زده فوری سمت کمد لباس رفت و شلوار جین مشکی ای در آورد و اون با شلوارکش جایگزین کرد و پیراهنش رو داخل شلوارش گذاشت و فوری از اتاق خارج شد تا به یونگی برسه.
یونگی با شنیدن صدای پاش به سمتش چرخید و سمتش رفت و دو دکمه دیگه لباسش رو بست و هوسوک برای پنهان کردن خجالتش بحث رو عوض کرد.
-باید به کیونگسو بگم
-نه جونگین گفت به کیونگسو نگیم
-چرا ؟
-وقتی برسیم پیشش میفهمیم سوار شو
فوری پشت رول نشست و وقتی هوسوک هم سوار شد به سمت کارخونه حرکت کرد.
با رسیدن به کارخونه هوسوک با تعجب اسمشو خوند.
-این اسم خیلی آشناست...
-همینجا بمون خیلی مشکوک به نظر میرسه.
و بدون اینکه منتظر جوابی از هوسوک بمونه وارد کارخونه شد.
-جونگینننن ؟
کل کارخونه رو زیر پا گذاشت و بین دستگاه های زنگ زده جونگین رو با صورت زخمی و خونی بسته شده به صندلی پیدا کرد.
-هیی این چه وضعیه ؟ خوبی ؟ کی این بلا رو سرت آوردهه ؟
شروع به باز کردن طناب های دست جونگین کرد.
-ه..هیونگ خ..خطرناکه.
-منظورت چیه جونگین ؟ این کار کیه ؟
-مهمون ناخوانده داریم
یونگی با شنیدن صدای سوم شخص غریبه سمت صدا برگشت.
-ت.. تو کی هستی ؟
-خوب یادمه بهت گفتیم تنها بیایی
جونگین نگاه گیج و عصبیشو به یونگی داد.
-ه..هوسوک...
میخواست سمت خروجی بدوه ولی با اسلحه به جلوی پاش شلیک شد و اونو متوقف کرد.
مرد غریبه به جونگین نزدیک شد و مشتش رو توی صورتش کوبید.
-و تو قرار بود کیونگسو رو بیاری اینجا نه سگ هاشو
یونگی خودشو لعنت کرد که به مکالمه اش با جونگین توجه نکرده بود و به نظرش عجیب نیومده که چرا جونگین باید داخل ی کارخونه بیرون از شهر باشه.
-چی میخوایی ؟؟
-کیونگسو رو!
یونگی عصبی به اطرافش نگاهی انداخت و کاتر روی زمین افتاد رو سریع برداشت و روی گردن اون غریبه گذاشت و رو به افراد آماده شلیکش کرد.
-هرکسی ی قدم تکون بخوره میکشمش
و کاتر رو بیشتر به گردنش نزدیک کرد.
-تو کی هستی ؟ برای چی اینکارو با ما میکنی ؟؟
شخص غریبه بلند خندید.
-بهتره مراقب رفتارت باشی.
به افرادش اشاره کرد که دو نفر هوسوک رو از پشت دستگاه ها بیرون آوردن ، در حالی که ی چاقو روی گردنش بود.
-بگو ولشش کنن
-تو باید تمومش کنی وگرنه اون میمیره!
به افرادش اشاره زد که با فشار چاقو خراش کوچیکی روی گردنش انداختن.
یونگی عصبی کاتر رو به گوشه پرت کرد و کسی ضربه محکمی به پشت پاش زد که روی زانو هاش افتاد و دوتا از افراد اونجا گرفتنش.
هوسوک تقلای زیادی برای فرار میکرد اما موفق نبود.
-همتون رو آزاد میکنم به شرطی که کیونگسو رو بیارید اینجا.
-چرا ما باید اینکارو بکنیم ؟
-چون من ی سوپرایز بزرگ برای اونم ، بهتره دوست پسرش بهش بگه بیاد.
یونگی عصبی خودشو تکون داد اما نمیتونست همزمان از دست دو نفر فرار کنه.
شماره کیونگسو رو گرفت و گوشی روی بلندگو گذاشت و نزدیک جونگین گرفتش.
-اگه اینبار درست انجامش ندی اول اون روانشناس رو میکشم بعدش این دوستت رو پس ت ؟ تو باید مرگ همشون رو به چشم ببینی
خنده سرخوشانه ای کرد که با پیچیدن صدای نگران کیونگسو جمعش کرد.
-الو ؟ جونگین ؟ خوبی ؟ کجایییی ؟....جونگین میشه باهام حرف بزنی ؟ من واقعا بابت اون موضوع متاسفم من نمیخواستم اون کارو بکنم و بهت آسیب بزنم...
جونگین نگاه سرشار از خشمشو به مرد دوخت.
که افراد اون زخم گردن هوسوک رو عمیق تر کردن و یونگی که تقلاهاش برای فرار نتیجه نمیداد نگاهشو به هوسوک داده بود.
میدونست جونگین چه حسی داره و اگه کیونگسو به خواست اون میومد و آسیب میدید جونگین هیچوقت نمیتونست خودشو ببخشه و با نیومدن کیونگسو این دو نفر آسیب میدیدن و باز احساس گناه جونگین رو میگشت و همینطور یونگی نمیتونست آسیب دیدن هوسوک رو ببینه.
-کیونگسو بیا به کارخونه فارانا بیرون از شهر
-هیونگگگگ
صدای جونگین بود.
-ف..فارانا ؟ اونجا چه خبره؟؟
-نه کیونگسو به هیچ عنوان اینجا ن...
مشت بعدی توی صورت جونگین فرود اومد.
کیونگسو الان به خوبی میدونست این ی گروگان گیری برای رسیدن به خودشه.
-دست از سرشون بردار ، من الان راه میوفتم.
تلفن رو قطع کرد و با برداشتن سوییچ موتورش فوری از عمارت خارج شد و با موتورش از شهر خارج شد.
و رو به روی کارخونه ایستاد و فوری داخلش رفت و بالاخره بین اون همه دستگاه پیداشون کرد همشون به صندلی بسته شده بودن و صورت جونگین پایین افتاده بود.
-ه..هوسوک...یونگ...جونگینننن
به سمت جونگین دوید.
-ک...کیونگسو همونجا وایسا ، تحت هیچ شرایطی نباید به صورت جونگین نگاه کنی!
کیونگسو ایستاد.
-منظورت چیه هوسوک ؟
-شما لعنتی ها دارید گند میزنید به لذت بردنم!
کیونگسو سمت صدا برگشت.
-پس بالاخره خودتو نشون دادی...عمو!
-اوه برادر زاده عزیزم امیدوارم مهمونیم باعث ناراحتیت نشده باشه!
-توی لعنتی چی میخوایی ؟؟
-معلومه ، زندگیتو!
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...