بکهیون کمتر از کیونگ مست شده بود بیشتر تایم در حال خوردن توت فرنگی با نوتلا بود فقط دوتا پیک خورده بود که باعث شده بود یکم خمار بشه و گرمش بشه.
حرف کیونگسو رو شنیده بود و نمیدونست چرا باید کیونگسو چنین حرفی بزنه واقعا هیچ دلیل منطقی ای پشت حرف کیونگسو پیدا نمیکرد مخصوصا که امشب شب تولد کیونگسو بود ، از اونجایی که نفس های کیونگسو عمیق شده بودن نشونه این بود که خوابش برده و ترجیح میداد فردا ازش بپرسه پس بلند شد به ساعت که نیمه شب رو نشون میداد نگاه کرد و بعد شستن دستای نوتلاییش داخل آشپزخونه به سمت اتاق رفت و با دوتا پتو برگشت و یکیش رو کیونگسو انداخت و بعد بدن خسته اش رو روی کاناپه سه نفره انداخت و پتو داخل بغلش جا داد و به خواب عمیقی فرو رفت.
___________________________________________
با صدای موبایلش به سختی پلک هاشو از هم فاصله و موبایلش از زیر بدنش بیرون کشید و بعد کشیدن دکمه اتصال گوشی روی گوشاش گذاشت.
-بله ؟
صدای بلند جونگین از پشت خط چرتش رو کاملا پاره کرد.
-معلوم هست کجایییی بکهیونننننن؟
-جونگین کر شدم چی ش...
تازه مغزش شروع به تحلیل کرد امروز جلسه بود...جلسه با شرکت فایری برای قبول کردن ی پروژه مشترک.
-ساعت...؟
-نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه نه تو اینجایی نه رییس دو
بکهیون با تعجب سرشو کج کرد و با دیدن کیونگسو سرجای قبلیش که خیلی راحت خوابیده تو سر خودش زد.
-تو بهش نگفته بودیییی ؟
-اینو قرار بود تو بهش بگی بکهیونننن
-من...؟ ولی دیشب چانیول اینجا بود و طوری حرف میزد انگار خبر داره فکر کردم بهش گفتییییی
-اینجا ؟ تو دیشب خونه رییس دو بودی و با این حال بهش نگفتی بکهیون ؟؟
-اره ارهههه نیم ساعت دیگه اونجاییم
تماس رو بدون اینکه فرصت جواب دادن به جونگین بده قطع کرد و پتو رو پرت کرد و سمت کیونگسو رفت و تکونش داد.
-کیونگسو...کیونگسو خواهش میکنم بیدار شووو
گیج چشماشو باز کرد و دیدش تار بود و نمیدید کی کنارشه ولی از صداش قابل حدس بود که بکهیونه و با صدای بم و دورگه حرف زد.
-چی شده بکهیون ؟
-باید فوری بریم شرکت کیونگسوو
-ساعت چنده ؟
-شش و نیم
-شرکت از ساعت هشت شروع به کار میکنه بکهیون
چشماشو به خاطر سردردش بست هنوز اثرات مستی رو داشت.
-کیونگسو نیم ساعت دیگه تو شرکت ی جلسه مهمه برای قبول کردن ی پروژه مشترک پس لطفاً بلند شووو
با شنیدن حرف های بکهیون سردردش رو کاملا فراموش کرد و فوری سیخ نشست که به خاطر بد اینکه تو بد
حالتی خوابش برده بود کمرش درد بدی گرفت.
-ای...چرا اینو داری الان بهم میگیی؟
-ببخشید ببخشید یادم رفت فکر میکردم چانیول دیشب اینجا بوده که همین رو بهت بگه
کیونگسو اخم کرد.
-شرکتی که قراره باهاش پروژه مشترک داشته باشیم شرکت...
-اره شرکت چانیوله توروخدا بلند شو لباس بپوش تو راه همه چیو توضیح میدم فقط بلند شوووو
کیونگسو هیچوقت دلش نمیخواست مورد تمسخر قراره بگیره اونم توسط چانیول ولی مغزش قفل کرده بود و هیچ فرمانی نمیداد فقط سعی میکرد روتین هرروزش به یاد بیاره.
-اجوماااا
با دریافت نکردن جوابی و به یاد آوردن ساعت اخم کرد و
کلافه دستی تو موهاش کشید و به بکهیون نگاه کرد.
-همه خدمتکار ها از جمله راننده ام ساعت هفت میان
-من متاسفم بعدا میتونی سرزنشم کنی الان بلند شو لباس بپوش میتونیم با تاکسی بریم
کیونگسو فورا بلند شد و سریع از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد و دست صورتش رو شست و فوری لباس هاشو عوض کرد و موهاش رو فوری به سمت بالا حالت داد و ساعتش رو برداشت و همینطور که ساعت دور مچ دستش میبست از پله ها پایین رفت.
-بک ؟
-اینو بگیر
بکهیون همراه دوتا لقمه از آشپزخونه خارج شد و یکی لقمه نون تست هارو رو سمت کیونگسو گرفت.
-اینو بخور ضعف نکنی قهوه رو تو شرکت بخور
-نمیخوایی لباس عوض کنی ؟
لقمه رو از بکهیون گرفت و گازی بهش زد.
-نه برای من این لباس ها ایرادی نداره تیپ رییس شرکت مهمه که عالی شدی بدو بریم فقط ده دقیقه دیگه مونده و جونگین گوشیم رو پاره کرده.
کیونگسو گوشیش رو برداشت و سوییچ رو از روی میز قاپید.
-خودت رانندگی میکنی ؟
-چاره دیگه ای برام گذاشتی ؟
بکهیون خجالت زده خندید بد گندی زده بود.
-ببخشید...
-الان وقت برای این نداریم
سریع کفش هاشو پوشید و از خونه خارج شد و وارد پارکینگ شد و سمت پورشه مشکی رنگش رفت و سوارش شد و روشنش کرد و از پارکینگ خارج شد و بکهیونی که هنوز درگیر پوشیدن کفشاش بود نگاهی کرد و از فرصت استفاده کرد و لقمه رو کامل خورد.
-پیاده میایی ؟
-اومدمممم
بیخیال بستن بند کفش های اسپورتش شد و فوری سمت ماشین رفت و سوارش شد و داخل ماشین مشغول بستن بند کفشاش شد.
-سریع کمربندت رو ببند
به محض خارج شدن از حیاط عمارت پاشو روی پدال گاز فشار داد و سریع به سمت شرکت روند
-یا حضرت عیسی مسیحححح آروم برو کیونگسووووو
بکهیون حسابی خودشو سفت گرفته بود تا اتفاقی براش نیوفته و با دو دستش کمربند بسته شده رو چسبیده بود.
-فقط اون گوشی لامصبت رو سایلنت کن صداش روی مخمه
-باشه ولی سالم رسیدنمون بهتر از دیر رسیدنمونه ها
-خفه شو
لباشو داخل دهنش برد تا دیگه صدایی ازش خارج نشه که روی مخ کیونگسو بره و گوشیش رو سایلنت کرد و چشماشو بست تو دلش دعا میکرد سالم برسه ، حقش نبود اینطوری بمیره بکهیون هنوز جوون بود و آرزو داشت.
با ایستادن ماشین آروم گیر چشماشو باز کرد و با دیدن ساختمون شرکت نفس راحتی کشید و با پاهای لرزون از ماشین پیاده شد و نفس عمیق کشید ، خوشحال بود که هنوز زنده است و میتونه نفس بکشه.
-خدایا مرسیییی
کیونگسو سوییچ ماشین رو دست یکی از محافظ ها داد و هنوز ی قدم برنداشته بود که ماشین چانیول هم رسید و کیونگ رو مجبور به صبر بیشتر کرد.
چانیول با لبخند از ماشین پیاده شد و به کیونگسو نگاهی انداخت.
-مثله اینکه همزمان رسیدیم!
کیونگسو لبخند مسخره روی لباش نشوند.
-خوش اومدید.
-دیشب به نظر میرسید از چیزی خبر نداری.
-دلیلت برای اومدن به خونه ام همین بود ؟
-میخواستم ببینم چطوری از شریک جدیدت استقبال میکنی.
-شریک ؟ من هنوز قراردادی رو امضا نکردم آقای پارک.
-کلا به تلخ بودن عادت داری ؟
کیونگسو اخمی کرد و وارد شرکت شد به خاطر شروع نشده ساعت کاری افراد کمی داخل شرکت حضور داشتن و این باعث سکوت بودن شرکت بود و خداروشکر میکرد بعد شروع چنین روز مزخرفی لاعقل سر و صدا نیست که باعث بیشتر شدن سردردش بشه.
وارد اتاق جلسه شد و چشم غره بدی به جونگین رفت و روی صندلیش نشست.
-بعدا از جلسه بیا به اتاقم آقای کیم!
جونگین لبشو بیرون داد ، یعنی میشد این جلسه هیچوقت تموم نشه ؟ نه ممکن نبود آخر بازخواست میشد و این تقصیر بکهیون بود پس با چشماش برای بکهیون خط و نشون کشید.
-بله رییس.
-حسابدار بیون توهم بشین.
چانیول وارد اتاق جلسه شد و روی صندلی مقابل کیونگسو نشست و بکهیون و جونگین روی صندلی های کنار کیونگسو نشستن و بکهیون به برگه های رو به روش نگاه انداخت.
-شروع کنید.
کیونگسو سرد لب زد و جونمیون یکی از افراد چانیول از روی صندلیش بلند شد و شروع به توضیح پروژه کرد.
-در مارس سال 1979 هتل شیلا که به طراحی عموتون ساخته شده بود به دستور لی بیونگ چول بنیانگزار گروه سامسونگ فعالیت خودشو شروع کرد این هتل در قلب سئول ساخته شده و مقصد خیلی از گردشگر ها و توریست هاست و اهالی خود کره ام از اون هتل استفاده میکنن.
کیونگسو سعی میکرد آروم باشه و گوش بده اما بوی عطر جونگین دقیقا کنار خودش باز داشت از خود بی خودش میکرد و نمیزاشت تمرکز داشته باشه و این عصبیش میکرد برای همین دستشو زیر میز روی پاهاش گذاشت و مشتشون کرد.
بکهیون دست از چرخوندن خودکار بین انگشت هاش برداشت و به جونمیون نگاه کرد.
-درسته ولی چرا اینارو برای ما میگید ؟
جونگین چشم غره ای به بکهیون رفت.
-یکم صبر داشته باش.
-در ادامه صحبت هام میخوام بگم قرار شده برای رسیدگی بهتر به مهمان هایی که به کره سفر میکنن ی هتل درست کنیم.
-ولی کره به اندازه کافی هتل داره اینطور نیست آقای پارک؟
-حق باتوعه بکهیون ولی این هتل شرایطی خاصی داره.
ابرو های بکهیون بالا پرید.
-شرایط خاص ؟ منظورت چیه ؟
جونمیون لبخندی زد.
-اگه اجازه بدید توضیح میدم.
-حتما ادامه بده.
-این پروژه فقط ی هتل نیست علاوه بر هتل ی مکان تاریخی میشه برای نشون دادن تاریخ پیشین کره است...که معنب ساده تر اگه بخوام بگم علاوه هتل ، باید نقاشی هایی از دوره های مختلف حکومت کره روی دیوار ها باشه و همینطور ی مقداری از اشیا به جا مونده از موزه به اینجا منتقل میشه.
جونگین نگاهی انداخت.
-در واقع ی هتل که موزه ام هست ؟
-درسته.
جونمیون نگاه گذرایی به افراد انداخت.
-و همه چیز داخل این هتل به صورت سنتی و قدیمی انجام میشه.
بکهیون نگاهشو به جونمیون داد و پرسید.
-منظورت از همه چیز لباس که نیست هست ؟
چانیول زودتر به حرف اومد.
-کره از شروع تا الان که به جمهوری کره تبدیل شده 13 پادشاهی رو پشت سر گذاشته و هر پادشاهی برای خودش لباس مخصوص خودش رو داشته ، هتل به چهارده قسمت تقسیم میشه که هر قسمت لباس و وسایل مخصوص اون پادشاهی وجود و مسیول های هربخش باید با لباس های همون پادشاهی از مهمون های هتل پذیرایی کنن.
جونمیون به بکهیون نگاهی انداخت.
-البته هتل به چهارده بخش تبدیل میشه جمهوری کره هم یکی از بخش هاست و توی اون بخش میتونی راحت و مثله الان لباس بپوشی.
بکهیون نفس راحتی کشید و جونگین نگاهش کرد.
-ی طوری خیالت راحت شد انگار قرار بود جزو کارمند های هتل باشی تو فقط برای طراحی هتل میری.
چانیول به سرعت حرف جونگین رو تکذیب کرد.
-روز افتتاحیه هتل هردو شرکت باید حضور داشته باشن و لباس هارو بپوشن.
جونمیون لبخندی زد و سرشو تکون داد.
-الان برای تصمیم گرفتن برای این موضوع زوده ما هنوز شروع نکردیم!
بکهیون چشماشو ریز کرد و به کیونگسو نگاه کرد.
-میخوایی قرارداد رو امضا کنی ؟
به جواب نگرفتن از کیونگسو نگاهش به دستاش افتاد و دستشو روی دست مشت شده کیونگسو گذاشت.
-اگه امضاش نکنه به عقلش میکنم.
بکهیون اخم کرد.
-اقای پارک حد خودتون رو بدونید.
چانیول نیشخندی زد.
-ببینم نکنه تو دوست پسر کیونگسویی ؟ دیشب به محض رفتن من رفتی خونش و امروز باهم اومدین ، شب خوبی داشتید ؟
بکهیون چند بار دهنشو مثله باز و بسته کرد ، دوست پسر کیونگسو ؟ امکان نداشت ، داشت تلاش میکرد حرفی بزنه که صدای عصبی کیونگسو ساکتش کرد.
-فکر نمیکنم نیاز باشه راجب زندگی شخصیم به کسی توضیح بدم آقای پارک! بهتره پا از حدتون فرا تر نزارید.
چانیول با دیدن عصبانیت کیونگسو جاخورد و شکی که داشت به یقین تبدیل شد و جونگین هم دست کمی از چانیول نداشت.
-قرارداد رو امضا میکنم.
چانیول خودشو جمع و جور کرد و سعی کرد عادی باشه.
-فردا به شرکت فایری بیا از اونجا به کاخ آبی میریم برای امضا قرارداد و خبر دادن به رییس جمهور.
-فهمیدم. آقای پارک رو راهنمایی کنید تشریف میبرن.
فوری اتاق رو ترک کرد و به داخل اتاق خودش رفت تا از معرض عطر جونگین دور باشه.
جونگین با تعجب به رفتن کیونگسو نگاه کرد و آقای پارک و جونمیون رو تا خروجی همراهی کرد و برگشت داخل.
بکهیون بدون در زدن وارد اتاق کیونگسو شد.
-هی کیونگسو خوبی...؟ چرا یهو اینقدر عصبی شدی ؟
-چیزی نیست بکهیون برو بیرون.
-تا مطمین نشم حالت خوبه جایی نمیرم کیونگسو هنوز به خاطر مستی دیشب سردرد داری ؟
-اره یکم چیزی نیست برو به کارات برس.
-میگم برات مسکن بیارن.
با صدای تقه به در اتاق هردو به سمت در برگشتن و کیونگسو سرشو فشار داد و دستشو روی میز گذاشت.
-بیا تو
جونگین دسته در رو پایین کشید و وارد اتاق شد و کیونگسو با دیدنش از درموندگی آهی کشید ، کاش میتونست بهش بگه عطرت رو عوض کن بوی عطرت باعث ناراحتیم میشه اما غرورش اجازه نمیداد.
-حالتون خوبه رییس دو ؟
-خوبم آقای کیم!
-بابت بی نظمی امروز معذرت میخوام.
جونگین خم شد.
-نه تقصیر جونگین نبود اینو قرار بود من بهت بگم ولی فکر کردم دیشب چانیول بهت گفته.
-اشکالی نداره آقای کیم فقط دیگه تکرار نشه...میتونی بری.
به بکهیون هم نگاهی انداخت.
-همینطور تو ، توهم میتونی بری
بکهیون دهنشو برای مخالف باز کرد اما با اخم کیونگسو بستش و همراه جونگین از اتاق خارج شد.
-واقعا دوست پسر رییس دو هستی ؟
بکهیون مشتی حواله پهلو جونگین کرد.
-من فقط دوستشم
-ای...چرا میزنی خوب...؟ ولی از حرف آقای پارک خیلی عصبانی شد که!
-اوهوم برای همین رفتم توی اتاقش ببینم چی شده.
-خوب نتیجه چیه ؟
-هیچی دیدی که همراه تو گمشم از اتاقش بیرون.
-دلیل این همه سرد بودنش رو نمیفهمم.
-اینکه اون سرده بی دلیل نیست جونگین ولی هیچوقت سعی نکن از دلیلش سر در بیاری چون ممکنه توهم مثله کیونگسو توش غرق بشی.
-چطوری ؟
-پیگیرش نشو!
وارد اتاق خودش شد و جونگین هم پشت سرش وارد اتاقش شد.
-خوب برای چی دم من شدی جونگین ؟
-برای اینکه بیشتر بفهمم
-اگه اینقدر کنجکاوی چرا نمیری از خودش بپرسی ؟
-من شغلمو دوست دارم!
-متاسفم منم شغلمو دوست دارم.
-برای تو اتفاقی نمیوفته که!
-اگه بفهمه بهت گفتم از کار بی کارم میکنه پس نه
-بکهیوننن
بکهیون نفس کلافه ای کشید.
-هی اینکه من دوستشم دلیل نمیشه همه چیو بهم بگه من از یکمش خبر دارم چون از قبل اینکه بره آمریکا باهاش دوست بودم.
-بابام میدونه ؟
-وای پسر تو واقعا کله شقی اینکه بدونی چرا سرد شده به چه دردت میخوره ؟
-اگه بدونم درکش میکنم.
-کسی برات راجبش نمیگه جونگین الکی خودتو خسته نکن و بزار پدرت استراحت کنه.
-چرا ؟
-چون زیرا به دلایلی!
-بی مزه.
-از لطفت ممنونم واقعا.
جونگین به خاطر نگرفتن جواب درست از اتاق کار بکهیون بیرون رفت و وارد اتاق خودش شد و نگاهش به ساعت افتاد که هشت رو نشون میداد کلافه نفسی کشید و برگه های پروژه جدید رو برداشت و شروع کرد به مطالعه کردنشون.
_____________________________________________
کیونگسو با تموم شدن کاراش از دفترش خارج شد که همزمان جونگین که داشت با منشی صحبت میکرد رو دید و به شانسش لعنتی فرستاد ، به سمت آسانسور قدم برداشت و دکمه اش رو زد و منتظر با پاش روی زمین ریتم گرفت.
جونگین پشت سر کیونگسو قرار گرفت و منتظر آسانسور شد و با اومدن آسانسور پشت سر کیونگسو وارد آسانسور شد.
به محض اینکه کیونگسو به پارکینگ رسید یادش اومد ماشین رو داده راننده اش ببره خونه و بعد بره دنبال هوسوک ، موبایلش رو بیرون کشید و به راننده اش زنگ زد.
-بله قربان ؟
-کجا موندی ؟
-منو ببخشید قربان ، ماشین وسط راه پنچر کرد.
-دکتر جانگ پیشته ؟
-بله قربان
-خیلی خوب چه قدر طول میکشه ؟
-نیم ساعت قربان.
-برو خونه خودم ی طوری میام.
-ولی...
-انتظار نداری نیم ساعت منتظر بمونم که ؟
-خیر قربان منو ببخشید.
کیونگسو تماس رو قطع کرد و موبایل رو داخل دستش فشار داد ، حالا چی کار میکرد ؟
-من میرسونمتون.
کیونگسو با شنیدن صدای جونگین جاخورد و سریع به سمتش برگشت.
-چ...چرا هنوز نرفتی؟
-میخواستم برم ولی دیدم راننده شما هنوز نیومدن.
-برو راننده ام میاد!
-نیم ساعت دیگه ؟
کیونگسو اخم کرد.
-گوش وایساده بودی ؟
-نه کاملا ناخواسته شنیدم حرف هاتون را.
کیونگسو نفس عمیقی کشید که اعصابش آروم شه ولی وقتی بوی شکلات ریه اش رو برد فهمید چه اشتباهی کرده.
-میتونم برم.
-جدی ؟ براتون سخته و فکر نمیکنم دلتون بخواد سوار تاکسی بشید.
کیونگسو کاملا به خاطر عطر گیج شده بود.
-نه
-پس سوار بشید.
-باشه.
جونگین لبخندی زد و در کمک راننده رو برای کیونگسو باز کرد و کیونگسو به ناچار سوار شد و متوجه شد عطر
شکلات کل ماشین رو احاطه کرده و این یعنی اشتباه بزرگی کرده ، جونگین پشت رول نشست و ماشین روشن کرد و حرکت کرد و ماشین داخل سکوت فرو رفت ، جونگین از سکوت ماشین کلافه بود و داشت سعی میکرد موضوعی پیدا کنه تا به این سکوت خاتمه بده و موفق شد.
-برای راننده شما اتفاقی افتاده ؟
-نه فقط پنچر کرده.
-معذرت میخوام ولی با آقای پارک مشکلی دارید ؟
-نه
-پس چرا اینقدر ازش دوری میکنید و سریع ازش عصبی میشید ؟
-اگه از حدش پا فراتر نزاره من عصبی نمیشم!
پشت چراغ قرمز توقف کرد و به سمت کیونگسو برگشت.
-رفتار امروزتون نسبت به دیروز با بکهیون فرق داشت
-میخواستی اجازه بدم آقای پارک هرکاری میخواد بکنه ؟
-نه ولی حالا فکر میکنه بکهیون دوست پسرتون!
جونگین لبخندی زد که از چشمای تیز کیونگسو دور نموند.
-مهم نیست ، چی خنده داره ؟
-بیرون از شرکت مهربون ترید ، چرا داخل شرکت اینقدر سخت گیرانه رفتار میکنید ؟
کیونگسو سرشو به سمت پنجره چرخوند و به بیرون نگاه کرد.
-فقط چون داری میرسونیم ازت ممنونم!
-برای همینه ؟
-باید به منظور دیگه ای باشه ؟
-خیر قربان
کیونگسو به ماشین ها نگاه کرد و بالاخره اون چراغ لعنتی سبز شد و جونگین هم حرکت کرد ، چرا خونه اش اینقدر از شرکت دور بود ؟ کمی شیشه ماشین رو پایین کشید تا فضای ماشین عوض بشه و زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد تا به چیز دیگه ای فکر نکنه.
جونگین هم دیگه ایده ای برای تموم کردن این سکوت نداشت پس ساکت موند و فقط تا خونه کیونگسو رانندگی کرد.
با ایستادن ماشین جلوی خونش لبخندی زد و از ماشین پیاده شد ، با گفتن ی تشکر کوتاه سمت خونه رفت واردش شد و وقتی صدای رفتن ماشین رو شنید نفس راحتی کشید و دستشو روی کرواتش گذاشت و کمی شلش کرد و دکمه اول لباسش رو باز کرد.
-اون عطر لعنتی چرا اینطوریه ؟
قدم برداشت و وارد خونه شد و بعد در آوردن لباس هاش سمت حموم رفت و دوش ده دقیقه ای گرفت و با حوله بیرون اومد و لباس های راحتی پوشید و از اتاقش بیرون رفت.
-اجوما آقای چویی برگشته ؟
-خیر آقا گفت تو راهه.
سرشو تکون میده و پیشینه روی کاناپه.
-آقا صبح زود رفته بودید نگران شدم
-بکهیون بهم نگفته بود ی جلسه مهم داریم برای همین خیلی زود رفتم.
-فهمیدم ، چیزی می خورید آقا ؟
-نه اتاق مهمانم آماده اس ؟
-بله آقا قبل برگشت شما کارش تموم شد
-خوبه پس آماده پذیرایی بشید و معذبش نکنید مدت زیادی مهمان این خونه خواهند بود
چشم آقا
به رفتن اجوما نگاهی انداخت و چشماشو بست ، باید
مراقب رفتارش جلوی دکتر جانگ می بود باید نشون میداد
خوب شده و نیازی به استفاده از اون قرص های لعنتی
خواب آور نیست.
بدنش دیگه داشت تسلیم خواب میشد که با صدای باز
شدن در پارکینگ ، چشمای خواب آلودش رو باز کرد و
سمت پنجره و به ورود بنز مشکی رنگ به حیاط نگاه کرد.
-بالاخره اومدن
هوسوک از ماشین پیاده شد و با لبخند سمت راننده رفت
و بهش اجازه نداد که همه وسایلش رو راننده به تنهایی
بیاره ، هرکسی دور کیونگسو بود با خدمتکار هاش خوب
رفتار میکرد ، بکهیون رو میتونست درک کنه به خاطر
وضع مالی ای که داشت ولی هوسوک اگه همه اموالش
باهم جمع میکردن شاید از کیونگسو هم بیشتر ثروت داشت ولی پس چرا ؟
ذهنش درگیر این رفتار ها بود که با صدای هوسوک به سمتش برگشت.
-اومدن من باعث شده اینقدر بری تو فکر آقای دو ؟
-دکتر بالاخره رسیدین....معذرت میخوام که در راه با
مشکل مواجه شدین.
لبخند گرم هوسوک باعث بالا پریدن ابرو های کیونگسو
شد.
این تقصیر شما نبود...و باعث شد با آقای چویی صمیمی
بشم البته اگه مشکلی نداره.
-با آقای چویی ؟ راننده ام ؟
-درسته مرد جالبین حرف زدن باهاش باعث خوشحالیم
میشه.
کیونگسو سرشو تکون داد و چشماشو بست.
-میتونم بدمش به شما
-نیازی نیست ترجیح میدم به عنوان دوست باهاش حرف
بزنم تا زیر دست.
-بفرمایید بشینید...راحت باشید...
-ممنونم
روی نزدیک ترین کاناپه نشست.
-خونه قشنگی دارید
-ممنون امیدوارم از اقامت در اینجا لذت ببرید.
-قطعا اینطوره ، به نظر خیلی خسته میایی روز سختی
داشتی
کیونگسو آهی کشید.
-درسته روز خسته کننده ای رو پشت سر گذاشتم.
-نه فقط با شرکتی برای قرارداد صحبت کردم که از رییس اون شرکت خوشم نمیاد.
-اتفاقی افتاده ؟
-چرا ؟ کاری کرده ؟
-نه فقط رفتارش را دوست ندارم همین...
با اومدن خدمتکارش نفس راحتی کشید و به کاناپه تکیه
زد و به آبمیوه نگاهی انداخت و خدمتکار بعد گذاشتن
آبمیوه برای هردوی اونها دوباره به مقصد آشپزخونه اون
دو نفر رو تنها گذاشت و خدمتکار بعدی ظرف شیرینی را
روی میز گذاشت و بعد احترام کوتاهی از اونجا رفت.
از خودتون پذیرایی کنید دکتر.
-ممنونم ولی ترجیح میدم هوسوک صدام بزنید.
لبخند گرمی زد و مقداری از آبمیوه رو خورد و کیونگسو
نگاهی بهش انداخت.
-ولی شما به عنوان دکتر اینجایید!
هوسوک لبخند گرمی زد و دستاشو داخل هم گره زد.
-ترجیح میدم منو دوست و همراه خودت بدونی تا دکتر
کیونگسو.
-از اونجایی که ازم بزرگترید میتونم هیونگ صداتون کنم.
-عالیه.
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...