احتمالا جونگین اشتباه متوجه شده بود چون نه بکهیون چنین آدمی بود نه پول چنین کاری رو داشت.
ولی از طرفی همینطوری الکی که جونگین متوجه شنود نمیشد اونم جونگین که به خاطر سرد رفتار کردنم با بکهیون تقریبا داشت کیونگسو رو ت خیالش تکه تکه میکرد.
دنیا داشت دور سرش میچرخید هیچی جور در نمیومد ، تا جایی که یادش میومد کاری با بکهیون نکرده بود که اون بخواد کاراشو زیر نظر بگیره....
از مغازه خارج شد و شماره جونگ را گرفت و چیزی نگذشت که صدای پسر توی گوشش پیچید.
-الو ؟ کیونگسو ؟
-تو از کجا متوجه شنود شدی ؟
جونگین از صداشم میتونست متوجه بشه حالش خوب نیست و پیراهنشو از روی چوب لباسی برداشت و سمت خروجی رفت.
-کیونگسو خوبی ؟ کجایی ؟ بگو بیام پیشت حضوری حرف میزنیم
کیونگسو برای جلوگیری از افتادنش دستشو روی کاپوت ماشینش گذاشت.
-از کجا فهمیدیی؟؟
جونگین داشت از نگرانی سکته میکرد ولی کیونگسو بهش نمیگفت کجاست.
-دیروز وقتی رسیدم شرکت از داخل اتاقش صدای گفتگوی تو و مینهیون میومد فکر کردم اونجا دارید صحبت میکنید ولی توی اتاقش تنها بود و صدای شما داشت از ی لب تاپ پخش میشد ، کیونگسو خواهش میکنم بگو کجایی ؟
چشمای پسر کوچکتر سیاهی میرفت و دیگه حرف های جونگین رو نمیشنید و همه چی براش سیاه شد و روی زمین افتاد.
-کیونگسو ؟ کیونگسو اونجایی ؟ حرف بزنن
تلفنش چک کرد و هنوز تماس قطع نشده بود پس چرا صحبت نمیکرد ؟
صاحب مغازه از پشت شیشه متوجه از حال رفتن کیونگسو شده بود فوری بیرون اومد و کنارش نشست.
-مرد جوان حالت خوبه ؟؟
چند ضربه آروم به لپش زد ولی عکس العملی ندید و متوجه موبایلش شد و اون روی برداشت.
-الو؟
-شما کی هستید ؟ گوشی کیونگسو دست شما چی کار میکنه ؟ خودش کجاست ؟ حالش خوبهه ؟؟؟
-مرد جوان از حال رفته بیا به این آدرس
جونگین نمیدونست چطوری سوار تاکسی و چند بار به راننده بدبخت گفته سریع تر برو فقط میدونست باید هرچه سریع تر برسه.
تاکسی جلوی مغازه ایستاد و جونگین فوری پیاده شد و داخل مغازه دوید.
صاحب مغازه همراه چند نفر دیگه کیونگسو رو داخل برده بودن و روی صندلی نشونده بودن.
-چرا زنگ نزدید آمبولانس؟؟؟
فوری کنار پسر کوچکتر رفت و دمای بدنشو چک کرد و وقتی خیالش از بابت تب راحت شد دستشو گرفت.
-نباید اینقدر راحت بهش میگفتم این شوک ممکنه دی او رو بیدار کنه...
کلافه دستی داخل موهاش کشید و با یادآوری هوسوک گوشی کیونگسو رو برداشت و شماره اش رو گرفت و صدای خواب آلوی پسر توی گوشش پیچید.
-بله ؟
-الو دکتر جانگ ؟ جونگینم...کیونگسو از حال رفته چه خاکی به سرم بریزم...
صاحب مغازه با تعجب به حال زار جونگین نگاهی انداخت.
-منظورت چیه ؟ چرا از حال رفته ؟
-تق...تقصیر منه....
هوسوک سیخ روی تخت نشسته بود و جونگین از بغض نمیتونست حرف بزنه.
-کیم جونگین! آروم باش توضیح بده چی شده ؟ چرا از حال رفته ؟ الان کجایید ؟
جونگین نفس عمیقی کشید و سعی کرد درست توضیح بده.
-من فهمیدم که ممکنه بکهیون شنود کار گذاشته باشه و اینو به کیونگسو گفتم و به نظر میرسه واقعا اینطوره...
-چ...چی ؟ منظورت از بکهیون دوست صمیمیشه ؟
-اره حسابدار شرکتتتت
-ادرس رو برام بفرست و حواست بهش باشه هر وقت بیدار شه قطعا کسی که جلوته کیونگسو نیست پس مراقب باش.
جونگین فقط سرشو تکون داد و اصلا متوجه نبود که هوسوک از پشت تلفن نمیتونه سرشو ببینه ، فوری تلفن رو قطع کرد و آدرس رو برای هوسوک فرستاد و دست پسر کوچکتر رو توی دستاش گرفت.
-برادرشی مرد جوان ؟
جونگین به سمت صاحب مغازه برگشت.
-نه
-پس نسبتت باهاش چیه ؟ خیلی نگران به نظر میرسی
-رئیس شرکتمه.
-دوره زمونه واقعا عوض شده کارمند جوری نگران رئیس شرکتش میشه انگار عشقشه
جونگین دیگه توجه ای به مرد نکرد و حواسش روی کیونگسو متمرکز کرد تا متوجه هر حرکت کوچیکی از سمتش بشه.
نیم ساعت از تماسش با هوسوک میگذشت و اون هنوز نرسیده بود و جونگین از نگرانی آروم و قرار نداشت.
بالاخره کیونگسو داشت علائم هوشیاری نشون میداد و دست جونگین رو فشار داد و پلک هاشو از هم فاصله داد.
-کیونگسو خوبی ؟
صدای نگران جونگین باعث شد بهش نگاه کنه.
-تو اینجا چی کار میکنی ؟
-چ..چی ؟
-برای چی اومدی اینجا ؟؟؟
-چ..چون از حال رفتی...
کیونگسو ایستاد و جونگین هم بلافاصله رو به روش ایستاد.
-برو کنار
-نمیشه بری صبر کن دکتر جانگ بیاد..
-گفتم برو کناررر
صدای سرد کیونگسو باعث لرزش بدنش میشد.
-نمیتونم بزارم بری تو حالت خوب نیست
-مرد جوان اون خیلی نگرانت بوده به حرفش گوش بده.
-کنار وایسا.
کیونگسو با جدیت به مرد تشر زد و به جونگین نزدیک شد با هر قدم ، جونگین یک قدم عقب میرفت تا به دیوار برخورد کرد و کیونگسو دستشو روی گردنش گذاشت.
-سر راه من نباش!
-نمیشه بری!
با دستاش مچ دستای پسر کوچکتر رو محکم گرفت تا مانع از رفتنش بشه و کیونگسو گردنشو فشار داد ، جونگین با وجود احساس خفگی دستشو محکم نگه داشته بود ، این خشم دی او رو بیشتر میکرد و باعث میشد هر لحظه فشار دستش رو بیشتر کنه و جونگین به کبودی میزد و کم کم دستاش داشتن شل میشدن.
صاحب مغازه میخواست با پلیس تماس بگیره ولی صدای شخص جدیدی مانع کارش شد.
-دی او تمومش کن.
صدای هوسوک بود و یونگی مچ دست کیونگسو رو داخل مشتش گرفت و با فشار دادنش اونو از گردن جونگین جدا کرد و به عقب هولش داد.
جونگین روی زمین افتاد و شش هاش اکسیژن رو میبلعیدن و سرفه افتاد.
-معلوم هست داری چه غلطی میکنییی ؟ دنبال دشمن هاتی ولی قصد جون همراه هاتو کردیییی ؟
هوسوک فوری کنار جونگین رفت و تا بهش کمک کنه.
-اون بی دلیل داشت مانعم میشد!
-بی دلیل ؟ دفعه قبل که به حال خودت بودی داشتی به همراه هات آسیب میزدی یادت رفته ؟؟ الان مثلا میخوایی چی کار کنی ؟
-برم سراغ بکهیون
-بری پیشش بهش بگی شنود رو پیدا کردی ؟ احمقی ؟؟؟ فکر کردی اونم به همین راحتی به همه چی اعتراف میکنه ؟
-نه!
-پس بفهم داری چه غلطی میکنی ، بکهیون قطعا تنها آدم پشت این ماجرا نیست!
دی او نفس عمیقی کشید و هوسوک وقتی خیالش از جونگین راحت شد بلند شد.
-پیدا کردن شنود ی قدم مارو به آدم اصلی نزدیک کرده ، ما باید بفهمیم کس دیگه ای هم وجود داره یا نه و الان اصلا وقت دی او بودن نیست بهتره جاهاتون رو عوض کنید!
-شما دارید برام تصمیم میگیرید ؟
یونگی پوزخند زد و به جای دستای کیونگسو روی گردن جونگین اشاره کرد.
-شبیه کسایی هستیم که داریم برات تصمیم میگیریم؟!
دی او عصبی روی مبل جا گرفت.
-کنترل جا به جاییمون دست من نیست.
-خیلی وقیحی اگه بعد کاری که باهاش کردی بخوایی اون کمکت کنه.
-من مشکلی ندارم یونگی
جونگین همینطور که دستش روی گردنش بود جلو اومد.
هوسوک با ناراحتی به جونگین نگاه کرد ، این پسر درگیر عشق عجیبی شده بود الان باید کسی رو میبوسید که اگر چند لحظه ای دیر تر رسیده بودن اونو کشته بود.
جونگین جلو رفت و روی صورتش خم شد و بوسه کوتاهی روی لب هاش زد و با برگشتن کیونگسو بلافاصله از مغازه بیرون رفت.
کیونگسو بلند شد میخواست دنبال جونگین بره و عذرخواهی کنه ازش.
-راحتش بزار
-اما...
-حق با یونگیه راحتش بزار
-م..من باهاش چی کار کردم...
هوسوک به مرد نگاهی انداخت.
-میتونید شنود رو طوری تنظیم کنید که کنترل خاموش و روشن بودنش دست ما باشه ؟
مرد که حسابی از اتفاقات اطرافش گیج شده بود سرشو تکون داد و شنود رو درست کرد.
یونگی با مقداری پول قرارداد حق سکوت با مرد بست و با روشن کردن شنود وانمود کردن که گوشی کیونگسو به مشکل خورده و برای تعمیر اون به اونجا رفته بودن.
هر سه داخل ماشین یونگی بودن بی خبر از جونگین داشتن برمیگشتند و این کیونگسو بود که تمام طول مسیر ساکت به بیرون نگاه میکرد و هر از گاهی به دستاش خیره میشد ، اون سعی کرده بود جونگین رو بکشه با دستای خودش.
YOU ARE READING
save me from myself
Randomکیونگسویی که توی چهارده سالگی از ی حادثه جون سالم به در میبره و به آمریکا میره و اونجا زندگی میکنه و چهارده سال بعد برای مدیریت بهتر شرکت خانوادگش به کره برمیگرده و ی پروژه پر دردسر رو همراه شرکت فایری قبول میکنه...