part 21

39 9 3
                                        

-برای زندگیم باید با خودم معامله کنی بزار بقیه برن!
-اگه میخواستم به این راحتی ولشون کنم هرگز اینقدر زحمت به خودم نمی‌دادم برادر زاده.
صدای باز شدن ورودی کارخونه نظر همشون رو جلب کرد و عموی کیونگسو لبخند بزرگی زد.‌
-مهمونی کامل شد.
کیونگسو سمت دو شخص جدید برگشت و با دیدن چانیول پوزخندی زد و نگاه غمگینشو به بکهیون داد.
-زوج اصلی مهمونی اینجان!
از پله ها شروع به پایین اومدن کرد.
-باید از من برای فراهم کردن چنین موقعیتی تشکر کنید.
-داری اشتباه می‌کنی بکهیون...
کیونگسو با صدای ضعیفی لب زد و حتی فکر نمی‌کرد اون بشنوه اما شنید.
-اشتباه رو پدرت 14 سال پیش کرد که باعث ورشکستگی همکارش شد.
-پدرم هیچوقت اینکارو نکرده!
چانیول بازوی بکهیون رو گرفت.
-عزیزم بحث کردن فایده ای نداره فعلا باید بفهمیم چرا اینجاییم!
بکهیون عصبی عقب کشید و به جونگین نگاه کرد و نگاه خشمگینشو به سونگ جو عموی کیونگسو داد.
-جونگین اینجا چی کار می‌کنه ؟
-جور پدربزرگش رو می‌کشه به هرحال شما دنبال انتقام از همه بودید نه فقط برادر من.
چانیول به یونگی و هوسوک اشاره کرد.
-اون دوتا چی ؟
-خودشون موی دماغ شدن.
-عمو داره همه شما رو بازی میده.
-برادرزاده عزیزم اینجا کسی به حرف های تو اهمیت نمی‌ده.
کیونگسو عصبی دستاشو مشت کرد و ساکت شد.
-این سکوت رو دوست ندارم برادرزاده.
اسلحه اش رو سمت جونگین گرفت و لبخندی زد.
-نمیخوایی برای نجات جون دوست پسرت التماس کنی ؟
کیونگسو گیج و عصبی به عموش نگاه کرد ، هیچ ایده ای راجب شرایط الان نداشت التماس به عموش ؟ کسی که خودش باعث ایجاد این شرایط شده ؟
با صدای شلیک گلوله و صدای اخ جونگین از فکر خارج شد و متعجب سمت جونگین برگشت و با دیدن خون روی بازوش سرش شروع به گیج رفتن کرد اما مقاومت کرد در مقابل جا به جا شدن مقاومت کرد چون جون جونگین برای دی او ذره ای اهمیت نداشت.
-ک...کافیه...
روی زانو هاش نشست.
-کیونگسو نهههه!
اما کیونگسو بی اعتنا به صدای ناراحت و دردمند جونگین چشماشو بست و دستاشو روی زانو هاش مشت کرد.
-خواهش میکنم با جونگین کاری نداشته باش....بهت التماس میکنم عمو...بزار جونگین از اینجا بره....
بکهیون اومد جلو و دقیقا رو به روی کیونگسو ایستاد.
-اینجارو یادت میاد ؟ باید یادت بیاد این شرکت پدر منه که شریک پدرت بود...
بکهیون روی یکی از زانو هاش جلوی کیونگسو نشست و ادامه داد.
-اینجا زیاد بازی کردیم! اما پدرت همه چیو خراب کرد ، هرچی که با پدرم درست کرده بودن رو ی شبه به فنا داد با قمار!
-اما کسی که با قمار همه چیو به فنا داد پدر کیونگسو نبود دو سونگ جو بود.
بکهیون پوزخندی به جونگین زد.
-قبلا فقط طرف من رو می‌گرفتی اما انگار عشق باعث شده عقلت رو از دست بدی و چشمتو روی حقایق ببندی.
بکهیون سمت سونگ جو برگشت که سونگ جو اسلحه رو به بکهیون داد و بکهیون سر اسلحه رو روی سر کیونگسو گذاشت.
-تا به امروز هدفم فقط ورشکست کردن شرکتت بود اما الان حتی دلم میخواد بکشمت.
کیونگسو روی پاهاش بلند و بکهیون هم همراهش اسلحه رو بالا آورد و سرشو هدف گرفته بود.
قبل از اینکه بکهیون بتونه حتی ذره ای عکس العمل نشون بده از داخل جیب کاپشنش اسلحه ای در آورد و به هردو پای سونگ جو شلیک کرد که صدای فریادش کل کارخونه رو برداشت و روی زمین افتاد.
بکهیون شوکه چند قدم به عقب برداشت که داخل بغل چانیول فرو رفت و حالا پسر رو به روش سمتش برگشته بود.
-چ...چی کار کردی ؟
-فقط مانع از فرار عامل بدبختی های هردومون شدم!
-چی ؟
کیونگسو گوشی موبایلش رو در اورد و فیلمی که از بحث پدرش و عموش پیدا کرده بود رو پلی کرد و گوشی روی زمین گذاشت و به جلوی پای بکهیون هول داد.
-این به تنهایی باعث میشه پدر من از این موضوعات تبرئه بشه ، اما اگه کشتن من باعث میشه احساس بهتری داشته باشی اینکارو بکن!
اسلحه رو روی زمین گذاشت و صاف ایستاد و با پاش اسلحه رو سمت بکهیون هل داد.
چانیول خم شد و گوشی رو برداشت و فیلم رو دقیق نگاه کرد و بکهیون احساس میکرد دنیا داره دور سرش می‌چرخه ، اون مرد بازیش داده بود تا به هدفای کثیفش برسه ؟
قبل از اینکه از حال بره دستای چانیول دور کمرش حلقه شدن و مانع از سقوطش شدن.
-بک عزیزم...
بکهیون اما نمیشنید فقط اشک می‌ریخت ، نمیتونست باور کنه که به خاطر حرف های این مرد کیونگسو رو بازی داده و به رفاقتشون خیانت کرده.
کیونگسو میدونست بکهیون بازی خورده اما حتی دلش نمی‌خواست بهش دلداری بده ، فقط برگشت و طناب های مزاحمی که یونگی و هوسوک رو گیر انداخته بود باز کرد و سمت جونگین رفت و طناب هاشو باز کرد و به بازوش که به خاطر تیر خراشیده شده بود نگاه کرد و با تیکه دستمال پارچه ی داخل جیبش اون زخم رو بست و موهای جونگین رو از روی صورتش کنار زد.
مینهیون با مدارکی که به خواست کیونگسو پیدا کرده بود وارد کارخونه فارانا شد و با دیدن وضعیت با تعجب سمت کیونگسو برگشت.
-ا..اینجا چه خبره ؟؟؟
کیونگسو به سمتش برگشت.
-اوردیشون ؟ 
مینهیون با سر تایید کرد و کیونگسو به جونگین کمک کرد که بلند بشه.
هوسوک نگران به کیونگسو نگاه کرد.‌
-کیونگسو...
کیونگسو نگاهشو به یونگی داد و یونگی فوری دست جونگین رو دور گردن خودش انداخت و وزنشو روی بدن خودش قرار داد.
-با هوسوک هردو رو به بیمارستان ببر.
-اما تو چی ؟
-بعد از رسیدگی به اینجا میام شما برید...
واقعا دلش میخواست همراه جونگین بره اما عذاب وجدان بهش اجازه نمی‌داد جونگین به خاطرش خطرات زیادی رو تحمل کرده بود.
بعد از رفتن یونگی و دو مصدوم ، پوشه مدارک رو از مینهیون گرفت و سمت چانیول و بکهیون برگشت و نزدیکشون شد.
-ک..کیونگسو م...من...
کیونگسو به بکهیون اجازه نداد حرفاشو ادامه بده و پوشه مدارک رو سمتش گرفت.
-جناب بیون این مدارک برای بی گناهی پدرم و متهم کردن عموم کافی هستن.
آقای بیون خنجری شد به قلب بکهیون ، اونم بازی خورده بود اما حق اعتراض نداشت ، حق با کیونگسو بود.
کیونگسو وقتی دید بکهیون قصدی برای گرفتن پوشه نداره اونو به چانیول داد و با همون لحن سرد با چانیول هم صحبت کرد.
-جناب پارک ، شرکت من از پروژه هتل تاریخی کنار می‌کشه و تمام خسارات لغو قرارداد را پرداخت می‌کنه و همینطور خودم شخصا به رییس جمهور توضیح میدم ، امیدوارم در ساخت هتل موفق باشید.
چانیول به کیونگسو نگاه کرد.
-داری زیاده روی می‌کنی کیونگسو!
کیونگسو پوزخندی زد.
-زیاده روی ؟ اینکارو قبلاً شما کردید و اطرافیان من قربانی انتقام شما از من شدند.
کیونگسو سمت عموش برگشت.
-خیلی خوب همه رو بازی دادی عمو ، خیلی خوب قایم شدی و همه چیو زیر خاک دفن کردی ، به سختی پیداشون کردیم اما چرا هیچوقت از عذاب وجدان کشتن برادرت خودتو نکشتی ؟ الان باید بابت خیلی چیز ها محاکمه بشی...
روشو برگردوند و سمت خروجی رفت ، تحمل اون جو واقعا براش سخت و خفگان آور بود.
-من به تنهایی به گور نمیرم توهم باهام میایی کیونگسو!
-کیونگسو نهههه
صدای مینهیون بود که توی صدای گلوله قابل تشخیص نبود.

save me from myself Where stories live. Discover now