Namjoon
خسته روی مبل اتاقش نشست
دادگاه موکلش حدود یک ساعتی میشد ک تموم شده بود
درسته قاضی ب نفع موکلش رای داده بود اما اون زیادم خوشحال نبوداین دفعه برخلاف همیشه دوست داشت رای ب نفع موکلش نباشه..دوست داشت رای ب نفع اون دختر مظلومی باشه ک پسر موکلش با بیرحمی تمام زندگیشو ب آتیش کشیده بود..
دلش برای دختر میسوخت
اما با عقلش پیش میرفت..عقلش میگفت باید در مقابل مبلغی ک از موکلش گرفته تمام تلاششو بکنه
و این کارم کرد..اون تمام تلاششو کرد..اما آیا این کار درستی بود؟نمیدونست..یا بهتره بگیم نمیخواست ک بدونه..
گاهی هرچی کمتر درمورد موضوعی بدونی راحت تر و بهتر میتونی زندگی کنی..
بدون عذاب وجدان..شاید بهتر بود امروز کار رو تعطیل میکرد..
برای ترک دفتر کارش بلند شد
تازه ایستاده بود ک با باز شدن در توسط منشیش ترسیده سرجاش میخ شد..چشماشو روی هم فشار داد تا فشار عصبی ای ک امروز تحمل کرده بود رو سر منشیش خالی نکنه..
نامجون: هوانگ فک کنم این هزارمین باره ک بهت میگم قبل ورود اول در بزن بعد عینه گاو بیا تو..
اما هوانگ انگار ک اصلا چیزی نشنیده باشه با دستپاچگی سمت نامجون اومد
هوانگ: آقای کیم از دادگاه تماس گرفتن..گویا رای امروز با درخواست شاکی پرونده و بدلیل پیدا شدن شاهد جدید ب دادگاه تجدید نظر فرستاده شده..
حدسش رو میزد..
اما این ب این معنی نبود ک خوشحال شده باشه..این پرونده بالا و پایینای زیادی داشت
اما شاهد جدید؟!انتظار این یکی رو نداشت..نامجون: خیل خب..حالا چرا انقد دستپاچه ای؟
هوانگ کمی این دست اون دست کرد
نامجون: هی..هوانگ با توام..
هوانگ: چیزی نشده..فقط من دیشب رفته بودم مهمونی..و خب..اونجا..همسرتون رو با یک مرد دیگ دیدم..
نامجون ابرویی بالا انداخت
نامجون: همسر من؟الیسا؟اما اون کل شب رو توی محل کارش مونده بودهوانگ: من برای اطمینان چند تا عکس هم گرفتم..
گوشیش رو درآورد و بعد چند بار لمس صفحش اون رو بسمت نامجون گرفتنامجون گوشی رو بین انگشتاش گرفتو ب اسکیرینش خیده شد..
همسرش در بغل مردی غریبه ک حتی کوچکترین شناختی ازش نداشت نشسته بود
توی عکس های بعدی هم الیسا رو درحال بوسیدن همون مرد دیداین آخرین چیزی بود ک امروز میخواست ببینه..
.
.
.Jimin
این دوازدهمین باری بود ک دور زمین میدوید
تمرین تموم شده بود اما جیمین برای آزاد کردن افکارش داشت تمام سعیشو میکردچند روز بیشتر تا مسابقات نمونده بود و جیمین اصلا دلش نمیخواست توی اولین بازیش بعنوان بازیکن تیم ملی گند ب بار بیاره
کپن گند بالا آوردنش رو چند شب پیش پر کرده بود احتمالا..
میگم احتمالا چون اصلا کوچکترین خاطره ای درمورد اون شب نداشتآخرین خاطره هاش مربوط میشد ب لحظه هایی ک پشت سر هم بطری های الکل رو بالا میرفت و صبح بعدش با صدای دونسنگش ک اونو ب خوردن صبحانه دعوت میکرد بیدار شده بود
درحالی ک رو تخت اتاق خودش و با لباسهای عوض شده دراز کشیده بود
یعنی کار جونگ کوک بود؟
یادش نمیومد شایدم کار خودش بود..در هر صورت ک کوک حرفی درموردش نزده بود
و این خب..اگ میخواست یکم صادق باشه این موضوع ترسناک بودجیمین میترسید ک دونسنگش دیگ خسته شده باشه و رهاش کرده باشه
_پخخخخخخخ
صدایی ک درست کنار گوشش شنیده بود باعث شد از افکارش خارج بشه و بترسه..
دادی از ترس زد و ب صاحب صدا خیره شد
جونگ کوک رو در حالی ک بخاطر ترسوندنش از خنده خم شده بود دیدجیمین: اصلنم خنده دار نبود
جونگ کوک: و دقیقا زیباترین بخش قضیه اینجاس ک برای تو اصلا خنده دار نیست..درست برعکس من
جیمین ب کوک خیره بود و کوک از هنوزم داشت میخندید
لبخندی رو لبای جیمین اومده بود
لبخندی از جنس غم
غمی ک وقتی دنبالش میکرد اولو آخرش ب خودشو کوک میرسیدجیمین برای کوک هیچوقت عملکرد یک برادر بزرگتر رو نداشت
اون فقط اسما دوسال زودتر بدنیا اومده بود
و اگ کسی شناسنامشو نمیدید باور نمیکرد ک جیمین از کوک بزرگتر باشه
چون محص رضای خدا ن هیکل ریزه میزش ب هیونگا میخورد
ن اخلاقیات و روح آسیب پذیرش
دقیقا بر عکس مثلا دونسنگشکوک هم متقابلا ب جیمین خیره شده بود
انگار غم توی نگاه هیونگشو خونده بود و میدونست ک هر لحظه امکان داره اشکاش صورتشو خیس کنهآروم صداش کرد
کوک:جیمینجیمین با چشایی ک اشک شرمندگی توش حلقه زده بود نگاهشو ب چشماش داد
کوک لبخند زد و دستاشو از هم باز کرد
در واقع با زبون بی زبونی جیمینو ب بغلش دعوت کرد
کاری ک هم برای خودش هم جیمین حکم مسکنو داشتجیمینو سفت تو بغلش فشار داد
کوک:اگ میدونستی این نگاه غمگینت چقدر ب من آسیب میزنه هیچوقت دیگ اینطوری نگام نمیکردی..جیمین ازت خواهش میکنم عینه قبلنا بخند..برام مهم نیست میخوای از چ روشی استفاده کنی برای برگردوندن لبخندت..من فقط میخوام خنده رو روی لبات ببینم..درست مثل قبلناون دقیقا میدونست ک قرار نیست چیزی مثل قبل بشه
حتی اگ همه چیم برگرده ب همون شکل قبل جیمین هیونگش ب هیچ وجه اون پسر پر شور قبل نمیشه
همه ی اینارو میدونست اما دلش میخواست بازم ب جیمین التماس کنه
اونقدر بهش التماس کنه تا بالاخره اون جیمین قبلی رو برگردونه_____________________________________________
سلام لاولیا😍💜
اینم از پارت دوم🤞🏻
ووت و کامنت فراموش نشه🤗💜882 کلمه...

YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...