part eighteen

427 39 2
                                    

جیمین رو ب بیمارستان رسوندن
تو کل مسیر پدرش از شدت استرس و ترس نزدیک ب سکته بود
میترسید نکنه دوباره دیر کرده باشه
میترسید ک نکنه پسرشم مثل همسر سابقش از دست بده
دقیقا اون روزو یادشه
روزی ک بزرگترین اشتباه زندگیش رو مرتکب شد

فلش بک 14سال پیش

بعد از دعوایی ک با پدرش داشت ب خونه اومده بود تا چیزایی ک پدرش سخت دنبالشون بود رو قایم کنه
پدرش ازش شناسنامه ی خودش و همسرش و برگه ای ک ازدواجشون توش ثبت شده بود رو خواسته بود
میخواست اونارو از پسرش بگیره تا مبادا پسرش عروسشو طلاق بده

تمام کشوها و سوراخ سنبه های عمارت رو گشته بود اما دریغ از کوچکترین نشونه ای از شناسنامه ها و این موضوع میتونست زیر سر کی باشه؟
همسر عزیز تر از جانش و مادر پسر 11سالش "پارک جیوو"
کسی ک بر اساس نظریات هیون سوک دستش با پدرش تو ی کاسه بود

خواست از در بره بیرون   تا باز دوباره سر اون زن بیچاره کلی سر صدا کنه و از زورش بر علیه همسرش استفاده کنه تا عصبانیتش خالی بشه ک همون لحظه جیوو ی بیچاره، از همه جا بی خبر با سینی ای ک محتویات توش رو با عشق برای همسرش آماده کرده بود تا شاید بتونه ذره ای از مهر و محبت اون مرد رو برای خودش داشته باشه وارد اتاق شد

جیوو:سوک عزیزم برات چایی و شیرینی ای ک دوست داشیتی رو..

حرفش با ضربه ای ک همسرش ب سینی زد نصفه موند
ترسیده عقب رفت و ب سینی چپ شده و محتویاتش ک روی زمین بهش دهن کجی میکردن خیره شد
اشکاش راه خودشونو پیدا کرده بودن
دست خودش نبود
حتی بعد از این همه سال تحقیر شدن توسط اون مرد هنوز هم نتونسته بود عادت کنه

هیون سوک:چیه؟میخوای نظرمو جلب کنی تا بهتر برای پدرم جاسوسی کنی و راه برای هرزه بازیت راحت تر بشه؟

جیوو ترسیده ب دیوار چسبید خوب میدونست قراره چ اتفاقی بیوفته

جیوو:من..

با دستی ک با شدت روی دهنش فرود اومد ساکت شد

هیون سوک:دهنتو ببند هرزه و فقط بهم بگو شناسنامه ها کجان

جیوو ب خونی ک از لب زخم شدش روی دستش ریخته بود نگاه کرد و با بغض گفت
جیوو:من..من نمیدونم..دست خودت بود

با تموم شدن حرفش موهاش اسیر دست همسرش شدن و هیون سوک پرتش کرد رو زمین
فقط چند ثانیه طول کشید تا بدن نحیف زن هدف مشت و لگد های همسرش، کسی ک قرار بود همدم و مونسش باشه قرار بگیره و اون بیرون پسر کوچولوی 11سالشون بود ک از لای شکاف کوچیک در شاهد کتک خوردن مادرش بود و بی صدا اشک میریخت

هیون سوک از موهای جیوو گرفت ، بلندش کرد و هلش داد

همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد
سر زن ب مجسمه ی گوشه ی اتاق برخورد کرد و درجا دچار مرگ مغزی شد

اما همسر بی رحمش حتی لحظه ای ب حال بدش توجه نکرد
اون مرد بدون چک کردن سلامتی یا حتی زنده بودنش کتکاشو از سر گرفت

حتی دست از شکنجه ی مرده ی اون زنم بر نمیداشت

خدا میدونه اگ جیمین 11ساله دخالت نمیکرد جسد مادرش تا چ حد میخواست زیر مشت و لگد های پدرش باشه

پایان فلش بک

ب پسرش ک روی تخت زیر دست دکترا افتاده بود خیره بود

دکترا دستگاه شوک رو روی سینه ی سفید پسر فرود میاوردن تا بتونن اون پسر 25 ساله رو ب زندگی برگردونن
اما خط صاف روی دستگاه حقیقت دیگ ای رو برملا میکرد
این حقیقت ک هیون سوک یک بار دیگ گند زده و باعث مرگ یک نفر دیگ از اعضای خانوادش شده

اما این بار قرار نبود مثل بار قبل قصر در بره
اینو چشمای پسر کوچیکترش ک کمی عقب تر ازش وایساده بود و ب تن بی جون تنها داراییش نگاه میکرد میگفت

جیمین تسلیم فرشته ی مرگ شده بود و ی هزینه ی آرامگاه دیگ رو روی دست پدرش گذاشته بود

.
.

Mystery

Jimin

چشماشو با وحشت باز کرد
رو تخت خودش بود
تو اتاق خودش
انگار بازم خواب دیده بود
البته ک نمیشد اسم خواب رو روی رویای این دفعش گذاشت
اون فقط ی کابوس وحشت ناک بود

کابوس مرگ خودش درحالی ک جانگ کوک و ی مرد دیگ ک کوچکترین شناختی ازش نداشت شاهدش بودن

با زنگ تلفنش از فکر بیرون اومد
منیجرش بود

جیمین:بله؟
قطعا صدای خواب آلودش زیاد برای منیجرش خوشایند نبود

منیجر:جیمین؟خوابی؟لعنتی یک ساعت دیگ عکس برداری داریم

مغزش تازه بیدار شد و با بیاد آورد اتفاقات "فاکی" زیر لب گفت

جیمین:نیم ساعت دیگ کمپانیم

تلفن رو قطع کرد و ب سرعت خودشو ب حموم رسوند
خوابای چند وقت اخیرش حسابی زندگیشو بهم ریخته بود

.
.

بالاخره با منیجرش ب محل عکس برداری رسیدن

ی عذرخواهی بزرگ ب اعضا بدهکار بود

جیمین نمیخواست آدم بد قولی باشه
درسته گاهی اوقات حمومشو لفت میداد یا دیر آماده میشد و یکم اعضا رو معطل میکرد اما دیر کردن الانش ربطی ب آهنگ خوندنای موقع حمومش یا ژست گرفتنای جلوی آینش، بعد از آماده شدن نداشت دلیل دیر کردن الانش ی آشفتگی بزرگ بود

انگار اعضا هم متوجهش شده بودن چون زیاد سرش غر نزدن

البته اگ غرغرای رپ مانند جین هیونگش رو فاکتور بگیریم

.
.
.


های گایز
حالتون خوبه؟
امیدوارم ک خوب باشین

داستان داره ب قسمتای قشنگش میرسه و کم کم توی مسیر اصلیش حرکت میکنه
چیزایی ک تا اینجا خوندین و من نوشتم مثل مقدمه ای بود برای داستانمون

امیدوارم تا اینجا از داستان خوشتون اومده باشه
ممنونم ک همراهم بودین و هستین

دوستون دارم

تا پارت بعد..بای

906 کلمه...

SevenWhere stories live. Discover now