جیمین همونطور ک دست کوک رو گرفته بودو آروم موهاش رو نوازش میکرد، با نگاهش گلوله های آتشین سمت هوسوک بیهوشی ک روی تخت کنارشون دراز بود پرت میکرد
مغز جیمین سخت مشغول کنار هم گذاشتن کلمات برای درست کردن ی دعوای حسابی با کسی بود ک تو روزای تنهاییش پناهش بود اما از یجایی ب بعد تنها چیزی ک از هوسوک ب یاد داره عذابه و عذاب و عذاب
اون پسر یهویی عوض شد
شایدم همیشه اونطور بوده و ایم جیمین بوده ک یهویی عوض شده..ک یهویی چشاش باز شده..ک یهویی از همه چی خسته شده..
استارت همه ی این یه یهوییا کی خورد؟
شاید درست روزی ک جیمین متوجه شد کوک..دونسنگ عزیزش..تنها کسی ک میتونست اسم خانواده رو روش بذاره..در ب در همه جا رو دنبالش میگرده
یا شایدم روزی ک جونگ کوک ب سختی تونسته بود توی یکی از بارهای هوسوک پیداش کنه و باهاش حرف بزنه..ن حرف معمولی..جونگ کوک سعی داشت با حرفاش متقاعدش کنه ک هوسوک ی جانیه و جیمین باید ازش فرار کنه..شاید جیمین اون لحظه فکر میکرد حرفای دونسنگش روش اثری نذاشته اما آیا واقعیت همین بود؟کوک همیشه همه کسش بود..اون پسر با چشمای درشتو دندونای خرگوشیش از هرکسی تو دنیا براش عزیزتر بود و بخاطرش حاضر بود هرکاری کنه..فرار از دست جانگ هوسوک ک چیزی نبود
و الان..یکی جرعت کرده بود ب جونگ کوکش آسیب بزنه؟ اوه اون قطعا قرار نبود ساده از کنار این ماجرا بگذره..بیهوش شدن عزیز دردونش دقیقا جلوی چشمش نمیتونست بی دلیل باشه..و کی همیشه از این روشای مسخره ی مافیایی استفاده میکرد؟ جناب جانگ هوسوک..رئیس مافیایی ک کابوس خیلیا بود
"اوه جناب جانگ تو بد دردسری افتادین..دست گذاشتی رو چیزی ک نباید.."
این جیمین بود ک تو مغزش داشت با خودش حرف میزدو نقشه ی قتل هوسوکو میکشید
اصلا هم براش مهم نبود ک دکترا بهش گفته بودن چیز خاصی نیست و فقط در اثر یچیزی مثل شوک کوک بیهوش شدهاز اون طرف یونگی خیلی آروم کنار هوسوک نشسته بودو همونطور ک دستشو بین دستاش گرفته بود سعی میکرد ب نگاهای آتشین جیمین کوچکترین توجهی نکنه
دوست پسر اونم آسیب دیده بود..دوست پسر اونم الان بیهوش افتاده بود رو تخت اورژانس..اونم نگران دوست پسرش بود..اما دلیل رفتارا و نگاهای جیمین رو نمیفهمید
انگشت دست جونگ کوک ک بین دستای جیمین بود تکونی خوردو پسرو متوجه خودش کرد
جیمین سریع سرشو سمت کوک برگردوند و ب آروم باز شدن پلکاش خیره شدجیمین:هیووونگ..جین هیونگ کوک بیدار شد
بلند داد زد ک باعث شد افراد دوروبرش چپ چپ بهش نگاه کنن اما جیمین پررو تز از این بود ک بخواد کوچکترین توجهی بهشون بکنهجین برای جلوگیری از بیشتر داد زدن پسر تقریبا سمتش پرواز کرد
جین:جیمین حواست هست ک اینجا بیمارستانه دیگ؟کمتر عربده بزن
YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...