Taehyung
خسته تر از هر وقت دیگ ای چمدونشو دنبال خودش میکشید
این حجم از سفر و برنامه ی کاری براش زیادی بود
شاید بهتر میشد اگ تمام مسائل کاریشو ب سئول،محل زندگیش، محدود میکرد
این چیزی بود ک هر دفعه بعد از برگشت ب سئول و تحمل خستگی و سختی پرواز با خودش میگفت و هیچوقتم بهش عمل نمیکردهر وقت اسم سفر میومد تهیونگ جوری چشماش برق میزد ک انگار ب پدری ک سالها آرزوی بچه دار شدن رو داشته خبر بدن بچش بدنیا اومده
از فرودگاه خارج شدو برای پیدا کردن ماشینش چشم چرخوند
دقیق یادش نبود کجا پارکش کرده
بخاطر همین بسمت نگهبان رفت تا ازش کمک بخواد
مشخصات ماشین رو ب نگهبان دادنگهبان:عاها..منظورتون اون ماشین مشکیس
تهیونگ:بله مشکی رنگ بود
نگهبان:اون ماشین رو هفته ی پیش بخاطر سد معبر بردنش پارکینگ
با تموم شدن حرفش تهیونگ چشماشو بستو محکم رو هم فشارشون داد
واقعا خیلی زیبا بود
با این حجم از خستگی فقط همین یکی رو کم داشتاز نگهبان تشکر کرد و سمت ایستگاه تاکسی قدم برداشت تا بلکم بتونه ی تاکسی پیدا کنه و خودشو ب خونش برسونه
اما انگار امروز همونطور ک ب خوبی شروع نشده بود قرار نبود ب خوبی هم تموم بشهبعد از حدود یک ساعت وایسادن در کمال تعجب هیچ تاکسی ای پیدا نکرد
جالب اینجاس ک وقتی تهیونگ از در فرودگاه پاشو بیرون گذاشته بود ایستگاه تاکسی پر از تاکسی بود
اما انگار تو این فاصله ی نیم ساعته ک دنبال ماشینش بود همشون توسط غول جادو ناپدید شدننفس عمیقی کشید و خودشو دلداری داد ک پیش میاد
و بسمت ایستگاه اتوبوس حرکت کرد
.
.
تهیونگ: مزخرفههههه مزخرفففففبا دیدن قطع بودن آب خونش بلند داد زد
اون واقعا خسته بود و انگار این دنیا نمیخواست متوجه بشه ک روزش چقدر سخت بودهمیتونست از اتفاقاتی ک توی فرودگاه براش افتاده بود چشم پوشی کنه
حتی از اینکه وقتی منتظر اوتوبوس ایستاده بود ی ماشین از کنارش رد شدو آب جمع شده کنار جدولو روش ریخت هم میتونست چشم پوشی کنه
و حتی میتونست از این موضوع ک ی بچه ی نق نقو توی اوتوبوس روی قسمتی از لباسش جیش کرده هم چشم پوشی کنه
اما درمورد قطع بودن آب
واقعا نمیتونست تحملش کنهدادی زدو ب سمت اتاقش رفت
چند دست لباس تمیز با حوله و مسواک و این جور چیزا توی ی کوله چپوند و حتی بدون اینکه از برادرش بپرسه ک خونه هست یا ن بسمت خونش حرکت کرد.
.
Jhope
توی اتاق جلسه روی صندلی نشسته بود
طوری ک پشتش ب بازیکنا بودو اونا کامل میتونستن از پشت بی نقص بودن جانگ هوسوک رو تحسین کننمربی ، مدیر باشگاه و فرستاده ی فدراسیون روبروش نشسته بودن
حتی اون سه نفرم جذابیت هوسوک رو تحسین میکردن و در گوشه ای از مغزشون بخاطر این تحسین از همسرشون عذر خواهی میکردن
البته این عذرخواهی براشون ب یک عادت تبدیل شده بود
ن بخاطر هوسوک بلکه بخاطر یکی از بازیکنای تیم بنام پارک جیمین
دربرابر جیمین اعلاوه بر تحسین افکار شومی هم توی مغزشون شکل میگرفت و بهشون یاداوری میکرد ک چقدر منحرفنهوسوک:آقایون حرفامو شنیدین؟
همشون با گیجی بهش نگاه کردن
فرستاده ی فدراسیون زودتر از دوتای دیگ خودشو جمع و جور کرد
فرستاده:بله بله آقای جانگ.. ما هم باهاتون موافقیمهوسوک پوزخندی زد
هوسوک: ولی من حرفی نزدم.. فقط خواستم ببینم حواستون هست یا نهر سه نفر جا خوردن
انتظار این برخورد رئیسانانه رو از هوسوک نداشتنهوسوک: در هرصورت.. من مایلم سرمایه گذار این تیم بشم
مدیر: میتونم بپرسم دلیلتون چیه؟
هوسوک: بله
و سکوت کردهر سه نفر ب هوسوک خیره بودن
هوسوک: کسی رو میشناسم ک علاقه ی زیادی ب فوتبال داشت.. بخاطر این شخص میخوام این کارو انجام بدم
.
.
.
.من از بزرگان علم و ادب فارسی شکایت دارم
اونا باید کلمات زیبای من مثل"رئیسانانه" رو ب فرهنگ لغتاشون اضافه کنن
معنی این همه تعلل رو نمیفهمم🙄💔
قدر نخبه هاشون رو نمیدونن بعد میگن چرا انقدر مهاجرت زیاد شده😒خب ب تهیونگمون هم خوشامد بگین ک پسرم حسابی بهش نیاز داره
با وجود بلاهایی ک من سرش میارم🙃🤞🏻بنظرتون شخصی ک هوسوک بخاطرش میخواد کلی از پولاشو پای باشگاهی بریزه ک حتی بازیکناش رو هم نمیشناسه کیه؟!
منتظر ی سورپرایز برای پارت بعد باشین
(خنده های شیطانی😈)708 کلمه...
YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...