کار جیمین تقریبا تموم شده بود
ی گوشه نشسته بودو خیره بود ب جانگ کوکی ک تو اون لباسای لویی ویتون مشغول عکس برداری بودسخت تو فکر بود
تو فکر کابوس لحظه ی مرگشب جانگ کوک توی رویاهاش فکر میکرد
اون پسر چشمای خاصی داشت
چشاش وقتی ب جیمین رویاهاش نگاه میکرد با جئون جانگ کوک مکنه ی بی تی اس فرق داشت
ن این ک شکلشون باهم فرق داشته باشه...ن
چیزی تو چشمای جانگ کوک رویاهاش بود ک تو این جانگ کوک نمیشد پیداش کرد
اونم عشق بود
عشقی متفاوت از نوع عشق بین دو برادر _خودش و کوک_
عشقی ک شاید همراه خودش سخت ترین دردا رو آورده بوددستی رو پاش قرار گرفت و اونو از افکارش خارج کرد
هوسوک:چی دونسنگ منو اینطور پریشون کرده؟
ب هوسوک نگاه کرد
مهم نبود چقدر سعی کنه ازشون فاصله بگیره یا درداشو پنهان کنه
اون 6 نفر ک بهتره ازشون ب عنوان برادراش یاد کنیم، همیشه دنبالش میومدن تا کمکش کننهر کدوم ب روش خودشون
یکی مثل هوسوک میومد کنارشو باهاش حرف میزد
یکی مثل یونگی از دور بهش خیره میشد و متن پیامایی ک برای آروم کردنش میخواست براش بفرسته رو تو ذهنش تنظیم میکرد
یکی مثل تهیونگ تو فکر پیدا کردن بازی ای متناسب با سلیقش بود تا از این حال و هوا درش بیاره
یکی مثل کوک وسط عکس برداریش فکرش سخت مشغول پیدا کردن راه جدیدی برای اذیت کردنش بود تا ب این وسیله هیونگش رو از پوسته ی ناراحتش دربیاره
یکی مثل سوکجین تو اینترنت دنبال غذا های جدید بود تا برای دونسنگ عزیزش درست کنه و ی شام شاد با ترکیب جوک های بابابزرگیش براش ترتیب بده
یکی هم مثل نامجون دنبال تنظیم ی جای خالی بین برنامه های فشردشون بود تا جیمین رو با خودش بیرون ببره، باهاش حرف بزنه و از این حال و هوای مزخرف درش بیاره
این بی تی اسه واقعیه
هفت پسر نرمال از کره ی جنوبی ک بدور از فضای شاید مزخرف معروفیت هوای همو دارن و مثل ی کوه پشت همناونا توی زندگی واقعیشون ن بنگتن بویز بودن ، ن آرتیستای برتر کره ی جنوبی ، ن بهترین بوی بند یا بهتره بگیم بند جهان و ن صاحب قدرتمندترین فن های دنیا
توی دنیای خودشون و بدور از همه ی اون جایزه ها و موفقیت ها کسایی بودن ک هوای همدیگ رو داشتن
کنار هم مقابل سخت ترین لحظات و طوفان ها وایسادن و پشت هم رو خالی نکردن
چارتا کابوس مسخره ک دیگ چیزی نبودلبخند روی لب جیمین از دلگرمیش خبر میداد
اون میدونست هر اتفاقیم بیوفته برادراش رو داره و همین دلگرمش میکرد
YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...