part nineteen

450 46 5
                                    


کار جیمین تقریبا تموم شده بود
ی گوشه نشسته بودو خیره بود ب جانگ کوکی ک تو اون لباسای لویی ویتون مشغول عکس برداری بود

سخت تو فکر بود
تو فکر کابوس لحظه ی مرگش

ب جانگ کوک توی رویاهاش فکر میکرد
اون پسر چشمای خاصی داشت
چشاش وقتی ب جیمین رویاهاش نگاه میکرد با جئون جانگ کوک مکنه ی بی تی اس فرق داشت
ن این ک شکلشون باهم فرق داشته باشه...ن
چیزی تو چشمای جانگ کوک رویاهاش بود ک تو این جانگ کوک نمیشد پیداش کرد
اونم عشق بود
عشقی متفاوت از نوع عشق بین دو برادر _خودش و کوک_
عشقی ک شاید همراه خودش سخت ترین دردا رو آورده بود

دستی رو پاش قرار گرفت و اونو از افکارش خارج کرد

هوسوک:چی دونسنگ منو اینطور پریشون کرده؟

ب هوسوک نگاه کرد
مهم نبود چقدر سعی کنه ازشون فاصله بگیره یا درداشو پنهان کنه
اون 6 نفر ک بهتره ازشون ب عنوان برادراش یاد کنیم، همیشه دنبالش میومدن تا کمکش کنن

هر کدوم ب روش خودشون

یکی مثل هوسوک میومد کنارشو باهاش حرف می‌زد

یکی مثل یونگی از دور بهش خیره میشد و متن پیامایی ک برای آروم کردنش میخواست براش بفرسته رو تو ذهنش تنظیم میکرد

یکی مثل تهیونگ تو فکر پیدا کردن بازی ای متناسب با سلیقش بود تا از این حال و هوا درش بیاره

یکی مثل کوک وسط عکس برداریش فکرش سخت مشغول پیدا کردن راه جدیدی برای اذیت کردنش بود تا ب این وسیله هیونگش رو از پوسته ی ناراحتش دربیاره

یکی مثل سوکجین تو اینترنت دنبال غذا های جدید بود تا برای دونسنگ عزیزش درست کنه و ی شام شاد با ترکیب جوک های بابابزرگیش براش ترتیب بده

یکی هم مثل نامجون دنبال تنظیم ی جای خالی بین برنامه های فشردشون بود تا جیمین رو با خودش بیرون ببره، باهاش حرف بزنه و از این حال و هوای مزخرف درش بیاره

این بی تی اسه واقعیه
هفت پسر نرمال از کره ی جنوبی ک بدور از فضای شاید مزخرف معروفیت هوای همو دارن و مثل ی کوه پشت همن

اونا توی زندگی واقعیشون ن بنگتن بویز بودن ، ن آرتیستای برتر کره ی جنوبی ، ن بهترین بوی بند یا بهتره بگیم بند جهان و ن صاحب قدرتمندترین فن های دنیا

توی دنیای خودشون و بدور از همه ی اون جایزه ها و موفقیت ها کسایی بودن ک هوای همدیگ رو داشتن

کنار هم مقابل سخت ترین لحظات و طوفان ها وایسادن و پشت هم رو خالی نکردن
چارتا کابوس مسخره ک دیگ چیزی نبود

لبخند روی لب جیمین از دلگرمیش خبر میداد
اون میدونست هر اتفاقیم بیوفته برادراش رو داره و همین دلگرمش میکرد

SevenWhere stories live. Discover now