Jm
جیمین:عاااا..من دوقولات موقااااااممممم
جانگ کوک برای آروم کردنش جلوی پاش زانو زد
جانگ کوک:جیمینی میدونه ک دوقولات براش ضرر داره؟جیمین پاشو رو زمین کوبید
جیمین:جیمینی دوقولااات میقوااادددد همین الاااانننننننننکوک کلافه چشماشو تو حدقه چرخوند
کوک:جیمینی میدونه پسرای بد تنبیه میشن؟
با لحن جدی ای گفت و ب جیمین لجباز خیره شداون پسر با این حالت کوک آشنایی نداشت ب همین خاطر بود ک چونش لرزیدو بلند شروع ب گریه کردن کرد
جیمین:نههههههههههه..تو جیمینی لو دوش ندالییییییی...دد جیمینی لو دوش ندالهههههههه..جیمینی نالاحتهههههههه
داد میزدو بلند بلند گریه میکرد
کوک دستشو رو دست پسر گذاشتو دهن باز کرد تا حرفی بزنه ک همون لحظه فیلم متوقف شدپسری ک روی مبل روبروی تلوزیون نشسته بود آهی کشید
خوب میدونست پاز کردن ویدیو کار کی بودجیمین:چرا زدی رو استپ؟
کوک کنارش جا گرفت و این دفعه بجای استپ دکمه ی خاموش رو فشار داد و باعث شد صفحه ی تلوزیون کاملا سیاه بشه
درست مثل افکار این روزای جیمین
افکاری ک بعد از چند وقت سرو کلشون پیدا شده بودو گند زده بود ب زندگی هردو پسرکوک:این 20امین باریه ک داری نگاهش میکنی..بنظرت کافی نیست هیونگ؟
جیمین پوزخندی زد
تلخ شده بود و این از رفتارش مشخص بود
از حرف نزدناش
از فاصله گرفتناش
از نیشو کنایه های گاهو بی گاهش
تلخ شده بود و این تقصیر خودش نبود
تقصیر این دنیا بود ک از لحظه ی ورود بهش با خودش عهد میبست ک تا از همه چی حتی خودت متنفرت نکنه دست از سرت بر نمیداره حتی اگ این دست برنداشتنه ب ضرر خودش تموم بشهجیمین:بعد همه ی اینا وقتی از دهنت لفظ هیونگ رو میشنوم بیشتر از همیشه از خودم متنفر میشم..از وجودم..از اشتباهاتم..حتی از پدرم یا بهتره بگم پدرمون..از اون پیرمرد ب ظاهر مهربون متنفر میشم چون اگ همون اول راستشو بهم میگفت الان اوضام خیلی بهتر از این بود
غیر مستقیم گفته بود از این ک کناره کوکه ناراحته؟
ن منظور اون این نبود اما نگار کوک اینطور برداشت کرده بودکوک:اگ وجود من اذیتت میکنه من مشکلی با رفتن ندارم
تموم شدن حرفش مصادف شد با قهقهه ی هیستربک جیمین
قهقهه ای ک دیوارای خونه رو میلرزوند چ برسه ب قلب ترسیده ی کوک رو
کوک ترسیده بود
از این ک جیمینو دوباره از دست بده
و این خنده های هیستریک پسر هم کمکی ب حالش نمیکردجیمین بلند میخندیدو ب دادهای التماس گونه ی کوک ک ازش میخواست نخنده گوش نمیداد حتی سیلی هایی هم ک کوک تو صورتش میزد جواب نمیدادن
YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...