⏳ Chapter: 04

1.8K 346 144
                                    


- دیگه به کیا گفتی؟
- نامجون من...

- جئون کجاست تهیونگ؟

خشکی و خشنی لحن نامجون همیشگی بود، اما این بار انگار به سرش زده بود و چنان سوالاتش رو تند تند پشت سر هم ردیف می کرد که تهیونگ قفل کرده بود.
- من نمی...
- ما نزدیک بود بمیریم!

بالاخره کاسه ی صبرش لبریز شد و داد زد:
- من به جز شما دوتا به هیچکس چیزی نگفتم! گم و گور شدن جئون برای همه ی دور و وری هاش عادیه... پس... این یعنی...

- اون زیاد گم و گور میشه...

یونگی با چشم های بسته اینطور استدلال کرد و اخم هاش رو از درد درهم کشید.

نامجون شونه های پسر کوچیکتر رو رها کرد و غرق در فکر لب زد:
- ولی یونگی رو بدجوری چزوندن فقط چون نمی خواستن پلیس رد سیم کارتو بزنه پس این دفعه جئون جدی جدی...

- تو خطره...

تهیونگ با صدای ضعیفی افکار دو نفر دیگه رو به زبون آورد و خودش چنان از شنیدن حرف خودش وحشت کرد که تنش دوباره لرزید.

- من... باید کمکش کنم نامجون... هیچکس گم شدنشو جدی نمی گیره... 

تهیونگ با عجز و بغض خواهش کرد:
- تروخدا نامجون...

نامجون با بالا بردن دستش تهیونگ رو ساکت کرد و سمت یونگی نصفه جون شده رو برگردوند:
- یه بار دیگه بگو اون یارو بهت چی گفت؟

یونگی آرنجش رو به مبل کهنه فشرد تا بتونه بلند شه و بشینه و یک نفس جواب داد:
- یه مشت چرت و پرت بی معنی...گفت... گفت قطار لوته؟

نامجون مشوش صداش رو بالا برد و هر دو رو از جا پروند:
- قشنگ فکر کن یونگ!

- فاک بهش... گفت قطار لوته به مرکز سئول نیمه چی؟... آهان... دیر به ایستگاه می رسه.

یونگی نگاهی بین نامجون و تهیونگ رد و بدل کرد و با حیرت پرسید:
- این اصلا معنی میده؟

- نه...
- اصلا چرا باید بیاد اینو بهت بگه؟ چرا فقط سیم کارتو برنداشته و بره؟ مگه تو ازش چیزی پرسیدی؟

یونگی اخم کرد و چشم غره رفت:
- وقتی داشتم سعی می کردم زنده بمونم... دقیقا چطوری باید...

- پس از عمد بهت سرنخ داده...
تهیونگ وسط حرف سونبه اش پریده و با چنگ زدن به موهاش سعی کرد فکر کنه.
- قطار... قطار لوته... ولی شهربازی لوته مرکز شهره... هیچ قطاری به اونجا نمیره... این دیوونگیه!

SAVE THE JEON! | KookV ᴼⁿᵍᵒⁱⁿᵍTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang