⏳ Chapter: 18

206 26 1
                                    

Jeon POV:

جئون چشم غره ی وحشتناکی به صفحه ی چت رفت و زیر لب گفت:- حروم زاده ی رو مخ!

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جئون چشم غره ی وحشتناکی به صفحه ی چت رفت و زیر لب گفت:
- حروم زاده ی رو مخ!

جئون چشم غره ی وحشتناکی به صفحه ی چت رفت و زیر لب گفت:- حروم زاده ی رو مخ!

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

***

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

***

- اینجا چه خبره؟
این صدای یونگی بود که با یک کوله ی بزرگ روی دوشش و بطری نوشیدنی توی دستش به‌ مهمونی افراد متعجب اضافه شده بود.
- بالاخره‌ اومدی؟

جیمین لب زد، صداش می لرزید و عمدا نامجون رو نگاه نمی کرد، ادامه داد:
- منتظرت بودم.

- ببخشید؟
نامجون‌ با انگشت اتهام به جیمین اشاره کرد و پرسید:
- اینجا چه خبره؟

- منم میخوام همینو بدونم!
یونگی گفت و هر دو به جیمین خیره شدن.
پسر کوچیکتر با شرمندگی سرش رو پایین انداخت اما لحنش خیلی هم شرمنده نبود:
- متاسفم نامجون...

- هی اون‌ پیرهن من نیست؟
جیمین نگاه خیره ی یونگی رو نادیده گرفت و دوباره گفت:
- نمی خواستم فکر کنی تو رو کمتر از یونگی می بینم.
- پارک جیمین چی داری میگی؟

نامجون‌ رو به یونگی نعره زد:
- خفه شو!

چهره اش توی نور قرار گرفت، تمام اون سایه های سیاه و رگ های برجسته ی صورت، در کنار سرخی چشم هاش نشون می دادن که چی در جریانه.
- خب... می گفتی...

نامجون با عصبانیتی که پشت اون لبخند دروغین پنهان کرده بود سمت جیمین برگشته بود:
- داشتی می گفتی لباس اون تو تنت چیکار می کنه... و خودت توی خونه اش چیکار می کنی. آخه برام سخته که باور کنم توی این دوسال که قطع رابطه کردین هنوز نگهش داشتی!

یونگی که دیگه به جای تعجب، نفرت و کینه توی صورتش نشسته بود تایید کرد:
- منم همینطور.

- منظورت چیه؟
جیمین لب زد و بعد از مکثی به خونه اشاره کرد:
- خودت گفتی اینجا منتظر باشم... حالا که همه چیز براش رو‌ شده داری نقش بازی می کنی؟ همه چیز تموم‌ شده یونگی! باید بهش بگیم...

یونگی با صدای ضعیفی پرسید:
- چی...؟
- بهت گفتم صبر کن تا با نامجون به هم بزنم اما تو...
صدای به هم کشیده شدن دندون های نامجون پسر رو‌ ساکت کرد.
یونگی که هنوزم توی گیجی مطلق به سر می برد دست هاش رو بالا برد و تته پته کنان گفت:
- خوب می دونی من ازش متنفرم، اصلا نمی فهمم چی...
- خفه شو یونگی. فقط خفه شو.

اما این بار هیچ فریادی از طرف پسری که همیشه خیلی زود عصبانی می شد در کار نبود...
برعکس، بغضش با ناله ی بلندی شکست و هق زد. یونگی از بهت و حیرت لال شده بود.
- ر... رفیق؟

- اگه یه بار دیگه اینجوری صدام کنی دندوناتو خرد می کنم مین یونگی!... ما دیگه رفیق نیستیم... و تو...

با چشم های خیسش به صورت آروم و بی دغدغه ی جیمین زل زد و گفت:
- اول اون دوستت جئون و حالا ام این عوضی... چی باعث شده فکر کنی می تونی منو بازی بدی لعنتی؟
جیمین در مقابل اشک های پسر فقط پلک زد اما دل نامجون پر تر از این حرف ها بود:
- هیچوقت نمی بخشمت!
- نامجون!

نامجون دور شد، فریاد دیگه ای توی خیابون بلند شد:
- نامجون! رفیق!

نامجون بعد از پرتاب کردن مکمل ها روی زمین دور شد اما جیمین حتی یک بار هم صداش نزد.

شاید نامجون تونسته بود اشک بریزه اما جیمین بغضش رو مخفی کرد و با تمام دروغ هایی که سرهم کرده بود مقابل چهره ی شاکی یونگی، تنهای تنها موند...

***
تصمیم جیمین باعث شد حتی یونگی هم از چشم نامجون بیفته، اما شاید این بهترین تصمیم بود...

نظر شما چیه؟
💛🫀

SAVE THE JEON! | KookV ᴼⁿᵍᵒⁱⁿᵍDonde viven las historias. Descúbrelo ahora