part 8

371 103 202
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

نمیتونست منکر خوشحالیش از بهوش اومدن و هیجانی که برای دیدنش داره بشه. وقتی به اتاقش رسید از پنجره نگاهی انداخت و بعد به ماموری که هنوزم سرپا کنار در ایستاده بود نگاه کرد.

_ میتونی بری چیزی بخوری و یکم استراحت کنی ولی تا نیم ساعت دیگه اینجا باش

سرباز: چشم، ممنون قربان

ییبو وقتی از رفتن مامور مطمئن شد، در اتاق رو باز کرد و آروم وارد اتاق شد. همونطور که جلو میرفت، با دلتنگی بهش نگاه میکرد.

+ همیشه به مجرما اینطوری زل میزنی افسر وانگ؟

ییبو لعنتی به خودش برای اینکه فراموش کرده بود خواب ژان چقدر سبکه فرستاد. گرچه انتظار نداشت با اون حجم مسکن و آرام بخش همچنان اینطوری باشه. صداش رو صاف کرد و با قدم هایی محکم به سمت تخت رفت و اون طرفی که ژان صورتش رو چرخونده بود ایستاد.

ژان چشم های بستش رو باز کرد و بهش نگاه کرد.

+ سلام افسر وانگ

لحنش پر از کنایه و تلخی بود. ییبو سرپوشی روی احساساتش که خودش رو به در و دیوار وجودش میکوبیدن تا طغیان کنن گذاشت و با لحن بی حسی گفت:

_ میبینم زنده موندی

+ جای تاسفه

_ شایدم لیاقت مرگ ساده رو نداری

+ ساده؟ به این بدن پر از زخم میگی ساده افسر وانگ؟

و بعد از گفتن حرفش قیافه مظلومی به خودش گرفت. ییبو به سختی نگاهش رو از اون چهره مظلوم گرفت، که باعث شد ژان پوزخند صدا داری بزنه.

+ نه افسر وانگ وقتی زندم یعنی هنوز کارم با این دنیا تموم نشده

به راحتی میتونست خشم توی صداش رو حس کنه. به سمتش برگشت و به چشم هاش نگاه کرد.

_ ولی اینجا نقطه پایان همه چیزه

+ انگار نظراتمون یکم متفاوته

ییبو به سختی خودش رو کنترل میکرد ولی ژان طوری حرف میزد که انگار داره تفریح میکنه.

_ بهتره از حاشیه دور بشیم و برسیم به بازجویی از تو

+ مشکلی باهاش ندارم

_ چرا اون مموری رو بهم دادی؟

+ فکر میکنم دلیلش رو گفته بودم

_ یعنی میخوای باور کنم؟

+ نه، راستش رییس دیگه زیادی داشت مزاحمم میشد میخواستم از سر راه برش دارم. نقشه ام هم داشت بی نقص پیش میرفت ولی متاسفانه حماقت کردم و الان اینجام

به خوبی منظورش از حماقت رو میفهمید.

_ ولی الان هیچ راه فراری نیست

ATHERIS (S2)Where stories live. Discover now