part 27

396 78 223
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

5 روز از زمانی که سونگیون با ژان حرف زده بود میگذشت. نظر ژان عوض نشده بود ولی دیگه به ییبو طعنه نمیزد و به وضوح نادیده اش نمیگرفت اما به قدری سرد رفتار میکرد که ییبو واقعا ترجیح میداد نادیده گرفته بشه.

تا اینکه ژان مثل یه غریبه باهاش رفتار کنه و الان هم خسته و کلافه رو به روی میزش ایستاده بود تا شاید این عذاب رو تموم کنه.

با حرص از بیتوجهی ژان، دست هاش رو روی میز کوبید و با این کار توجه ژان رو به خودش جلب کرد.

_ شیائو ژان!

+ چرا دست از سرم برنمیداری ییبو؟

_ نمیتونم چرا نمیخوای بفهمی؟ چرا نمیخوای ببخشیم؟

+ نمیخوام و نمیتونم. دست از سر من بردار ییبو عصبیم نکن

_ مثلا عصبی بشی میخوای چیکار کنی؟

+ ییبو!

_ خسته شدم. خسته ام کردی. چقدر باید از عذرخواهی کنم؟ چیکار باید کنم که بیخیال اون گذشته لعنتی بشی و منو ببخشی؟ چرا نمیتونی این کار رو به خاطر هردومون بکنی؟

+ توی لعنتی همون موقع که به خاطر نجات جون تو داشتم میمردم به دستم دستبند زدی راه بخشش رو برای خودت بستی

_ من لعنتی یه پلیس کوفتی ام که قسم خوردم به وظیفه ام عمل کنم. اون موقع که نمیدونستم پلسی چرا لج میکنی؟

+ آره من لج میکنم

_ با این کارت داری هردو مونو عذاب میدی

+ از اتاقم برو بیرون نمیخوام ببینمت

_ ژان

+ فقط برو بیروون

با فریادی که زد، ییبو خودش رو عقب کشید و بعد از نگاه دلخور و پر از دردی از اتاق بیرون رفت و در اتاق رو بهم کوبید. ژان سرش رو بین دستاش گرفت و با ناراحتی لب هاش رو بهم فشار داد.

حق با ییبو بود و به خوبی میدونست اگه اون موقع ییبو دستگیرش نمیکرد دیگه حتی اسمش رو هم نمیورد. اما نمیتونست قلب شکسته و زخم خورده اش رو راضی کنه. ولی اگه میدونست تا چند ساعت دیگه قراره چه اتفاقی بیوفته، به لجبازیش ادامه نمیداد.

******

با عصبانیت و بدون توجه به یکی از سرباز ها که صداش میزد، از اداره بیرون رفت و سوار ماشینش شد. قبل از اینکه سرباز بهش برسه پاش رو روی گاز فشار داد و دور شد.

با خشم مشتش رو روی فرمون کوبید و فریاد بلندی زد. لجبازی های ژان و نبخشیدنش، دیدن حالش و عذاب هایی که میکشید، یادآوری گذشته، همه و همه عذابش میداد.

از اینکه ژان هیچ جوره راضی به بخشیدنش نمیشد تا بلاخره بتونن درکنار هم باشن و از اون تنش فاصله بگیرن، عصبی بود. از اینکه نمیتونست بهش ثابت کنه چقدر عاشقشه و فرقی نداره توی چه جایگاهی باشه، از خودش متنفر بود.

ATHERIS (S2)Where stories live. Discover now