part 5

428 103 259
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
( آهنگ این پارت only love can hurt like this از paloma faith، حتما گوش بدید و لیریک و ترجمه رو بخونید، مثل قبلی ها توی پارت به صورت ویدیو هست میتونید از اونجا چک کنید ولی حتما گوش بدید که حس و حال پارت رو بهتر درک کنید)

ییبو جلیقه ضد گلوله رو توی تنش درست کرد و خشاب اسلحش رو چک کرد. نیروها وارد ساختمون شدن و تمام محوطه رو محاصره کردن. ییبو همونطور که آروم و جلوی بقیه افراد به سمت داخل ساختمون میرفت با صدای بلندی شروع به حرف زدن کرد.

_ دیگه همه چی تموم شده.....هیچ راه فراری نداری....بهتره خودتو تسلیم کنی

با نشنیدن جوابی جلوتر رفت و به محض رد شدن از ورودی در پشت سرش بسته شده و هرکاری کرد موفق به باز کردنش نشد.

_ بازی جدیدته آره؟ فکر کردی راهی داری؟

صدای عمیق فرد مورد نظرش به گوشش رسید.

" واقعا انتظار نداشتم بفهمی من کیم افسر وانگ"

_ خیلی من رو دست کم گرفته بودی

" حق باتوعه و میدونی فکر نمیکردم اون اتریس انقدر احمق و ساده باشه که متوجه تو نشه"

ییبو با شنیدن این حرف دندون هاش رو روی هم فشرد.

_ خفه شو عوضی

" اوه وایسا ببینم چیشد؟ نکنه به مار کوچولوی دست پروده من دل بستی هوم؟ واقعا لقبی که انتخاب کردم برازندشه...راستی میدونی که هدفم از انتخاب اون لقب چی بوده دیگه نه؟ البته فکر کنم راجبش تحقیق کرده باشی...متاسفم باید بگم که قراره با جنازش رو به رو شی"

با این حرف اون فرد چشم های ییبو گرد شد و برای لحظه ای ایستادن قلبش از تپش رو حس کرد. همچین چیزی نمیتونست امکان داشته باشه. اون لعنتی نمیتونست مرده باشه. فقط برای عصبی کردنش داشت از این موضوع سواستفاده میکرد.

_ دهنتو ببند لیو هایکوان فکر نکن با این حرفا میتونی منو عصبی کنی...دیگه کارت تمومه

"مطمئنی؟"

به قفسه سینه ییبو اشاره کرد. ییبو نگاهی انداخت و تونست متوجه نقطه قرمز مربوط به اسلحه دور برد درست روی قلبش بشه. با حرص نفسش رو بیرون داد و دست هاش رو دور اسلحه اش محکم تر کرد.

" خب حالا نظرت چیه؟"

_ حتی اگه منم بکشی نمیتونی فرار کنی

" شاید با منفجر کردن چندتا بمبی که توی عمارت جا سازی شده باشه بتونم.....اسلحتو بنداز افسر وانگ"

و بعد از اتمام حرفش کنترلی رو نشونش داد. ییبو با حرص بهش نگاه کرد و اسلحش رو پایین آورد. باید تا زمانی که افراد موفق بشن وارد خونه بشن سرش رو گرم میکرد و اجازه نمیداد از عمارت خارج بشه.

ATHERIS (S2)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin