part 7

372 99 186
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

ییبو بدون معطلی به سمت اتاقی که ژان درش بستری بود رفت و همزمان با دکتر حرف میزد‌.

_ پس بهوش اومده؟

دکتر: برای چند لحظه بهوش اومد ولی به خاطر ضعف شدیدی که داشت از هوش رفت

_ یعنی حالش خوب نیست؟

دکتر: اگه بگم خوبه دروغ گفتم.....زخم های زیادی داشت و گلوله ای که خورده بود...خیلی از زخم ها کهنه بودن و عفونت داشتن....راستش مطمئنید خلافکاره؟ بیشتر شبیه گروگانیه که شکنجه شده

_ خلافکاره...

رسیدن به اتاق، ییبو از پشت شیشه بزرگ اتاق به ژان که بین یک عالمه دستگاه آروم خوابیده بود، نگاه کرد. چهرش مثل همیشه موقع خواب معصوم بود ولی حالا ییبو میتونست هاله غم رو هم روی صورتش احساس کنه.

_ فردا میتونیم برای بازجویی بیایم؟

دکتر: آره من باهاتون تماس میگیرم

_ ممنون

دکتر: خواهش میکنم. نگران نباشید حواسم به هردوشون هست

ییبو سری تکون داد و دکتر با گفتن ببخشیدی تنهاش گذاشت. همچنان به ژان خیره بود که صدای سونگین رو شنید.

سونگ: باید اعتراف کنم نمیتونم توی این حالش ببینمش

ییبو نیم نگاهی به چهره غمگینش انداخت که سونگیون ادامه داد.

سونگ: همیشه قوی و محکم دیدمش و حالا سخته برام انقدر بی جون و ضعیف ببینمش حتی بدتر تر از وقتی که به خاطر لو رفتن ماموریت اون عوضی تنبیهش کرده بود

_ مگه اون خلافکار نیست؟ پس چرا همه ما از این حالتش عذاب میکشیم؟

سونگ: تو که بحثت جداس ولی من و لو....

چند لحظه مکث کرد، انگار داشت دنبال جمله مناسبی میگشت که بتونه حس و دلیلش رو توضیح بده.

سونگ: راستش نمیدونم.....ما چهره ای متفاوت از چیزی که فکر میکردیم دیدیم. توی تمام این مدت به ندرت با اون چهره خشن و بی رحمشون مواجه شدیم و از طرفی هم بهشون عادت کردیم. نمیدونم شاید اصلا درست نباشه ولی کنترل احساساتمون دست ما نیست

ییبو که دیگه نمیتونست این حرف ها رو تحمل کنه با تایید کوتاهی بحث رو تموم کرد.

سونگ: بهتره برگردیم ییبو دیر وقته

_ بریم

نگاه آخرم به ژان خوابیده انداخت و همراه سونگیون بیرون رفت. مسیری که میرفتن مسیر اداره نبود.

_ سونگ کجا میریم؟

سونگ: خونه...از فرمانده اجازه گرفتم

_ اخه.....

ATHERIS (S2)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin