part 15

386 95 217
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

وقتی کامل به دنیای حقیقی برگشت و چشم هاش باز شد، چند لحظه مات به سقف نگاه کرد و اجازه داد اشکای بی امانش جاری بشن.

توی این موقعیت غرورش حتی توی تنهایی پیش خودش چه اهمیتی میتونست داشته باشه، دست هاش رو مشت کرد. دست راستشو بالا آورد و ساق دستشو روی پیشونیش گذاشت. اونیکی مشتشو به تخت میکوبید و با صدای بلند گریه میکرد.

برای آدمی که دو دهه از زندگیش هیچ چیزی رو شایسته ی این ندونسته که چشماشو خیس کنه اینجور ضجه زدن نشون دهنده ی چیزی بود که براش خیلی سنگین تموم شده.

بعد اینکه حس کرد میتونه اشک هاش رو کنترل کنه، خودش رو جمع و جور کرد. ساعت رو دید که عقربه هاش عدد ۴ رو نشون میدادن. خیلی سریع آماده شد و به سمت اداره رفت.

روزهای تعطیل روز اجرای حکم اعدامی ها بود و اداره هم تایم کاریش تو چنین روز هایی زودتر از حد معمول شروع و نزدیکای ظهر تموم میشد و امروز یکی از اون تعطیل رسمی های کوفتی بود‌.

خودش رو زود به اداره رسوند تا به فرمانده جیانگ بگه میخواد بره تا به آخرین خواسته معشوقش که دو ساعت بیشتر از عمر کوتاه و سختش باقی نمونده بود عمل کنه.

******

مثل تمام این مدت دوتاشون کنار هم به دیوار بازداشتگاه تکیه داده بودن و پاهاشو تو بغلشون کشیده بودن. تائو سرشو روی شونه ی کریس گذاشته بود و چشماشو بسته بود. با همون حالت لبخند غمگینی زد.

تائو: ساعت ۴ شیفت نگهبانا عوض میشه...2 ساعت بیشتر نمونده گه

لرزش تدریجی صداش درد کریسو بیشتر کرد. سرشو خم کرد و روی سر تائو گذاشت.

کریس: خیلی کم کاری کردم....در حقتون کم کاری کردم

_کردیم...منو تو در حق ژان...گه ما تمام تلاشمونو کردیم ولی اون پسره ی احمق و بیشعور همه چیزو از ما مخفی کرد

اشکاشون روون شد....کریس سرد و محکم داشت زیر بار غم ژان، دی دی فداکارش کمرش خم میکرد...صداش میلرزید هرچند کم اما میلرزید و لرزشش باعث میشد تائو بیشتر غم زده بشه.

ژان گه‌ اش با مرگ فاصله ای نداشت و کریس گه‌ اش که غرورش همه چیزش بود داشت جلوی چشمش میشکست.

_دلم براش تنگ میشه کریس

درد تو حرفش انقدر بزرگ بود که حتی لحظه ای سرباز پشت درم متاسف شد.

+ خیلی احمقه چطور تونست چنین کاری کنه؟؟

_ حتی با فکر کردن به این که ۲ ساعت دیگه نفس نمیکشه میمیرم....

بعد گفتن این جملش تحملش تموم شد و زار زد.

با صدای بلند بدون اهمیت به اطراف، اگه گریه نمی کرد خفه میشد. اصلا چه دلیلی داشت تو این موقعیت گریه نکنه...کی میتونست حالشو درک کنه؟

ATHERIS (S2)Where stories live. Discover now