𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_11𒊹︎︎︎

198 51 2
                                    

کتش رو از تنش خارج کرد و بعد آویزون کردنش روی مبل جلوی میز نشست:

_چی شما رو اینجا کشونده تیمسار ؟!

تیمسار مرد سالخورده و صاحب نامی بود که سالها مشغول خدمت به دولت کره بود، در واقع اگه میخواست صادق باشه اون مرد بعد رئیس جمهور دومین مرد کره بود.

_ از پشت پرده یه سری خبر به گوشم رسیده... وسط معامله یکی از افرادت دستگیر شده!

کریس کمی جا به جا شد :

_ اون فقط یه سو تفاهمه، پشت پرده اطلاعات رو ناقص بهتون رسوندن، اوه سهون بزودی آزاد میشه.... در واقع نه به خاطر من، بخاطر نبود هیچ مدرکی بر علیهش....

پوزخندی زد و با نگاه آمیخته با غرورش به پلک های پر چروک مرد مقابلش خیره شد.

_من یه افسر ساده نیستم که این چرت و پرتارو تحویلم میدی.

قسمت پایانی حرفش رو با صدای محکم رو به پسر روبروش تقریبا فریاد زد، نفس عمیقی کشید و با تن صدایی آروم تر‌ از قبل ادامه داد:

_ کریس وو... هم تو هم من میدونیم که اوه سهون آزادیش به خاطر مدرک و این مزخرفات نیست... سهون باید آزاد شه. حتی اگه اسلحه ها هنوز تو ماشینش بودن باز هم آزاد میشد! اما این آزادیش باعث حساسیت حزب و نیرو های ارتش میشه...

کریس تک سرفه ای کرد و کمی خم شد :

_ من از اولش هم با این همکاری مخالف بودم.... اما اونا....

_کریس وو.

با صدای محکم و سالخورده مرد روبروش سکوت کرد و حرفش رو نیمه تموم باقی گذاشت.

_ تو مجبور به همکاری بودی... وگرنه به خاطر زیاده خواهیت همون اول از وزارت برکنار میشدی... فکر میکنی دلالی اسلحه تو کشور و از اون بدتر‌کشور های همسایه جرم کمیه؟

قسمت آخر حرفش رو با لحن بلند تری بیان کرد، کریس نفس تیزی کشید و پلک هاش رو روی هم گذاشت :

_ من دلال نیستم.

_هستی... اگه نبودی الان اسلحه های تولیدی تو، بین قاچاقچی های این کشور دست به دست نمیشد.

با عصبانیت گفت و عصای کنارش رو چنگ زد، با قدم های کوتاه خودش رو به پشت پنجره تمام شیشه ای اتاق کریس رسوند :

_ الان وقت این حرفا نیست.... اما اگه تو الان میتونی ازادانه زندگی‌ کنی فقط و فقط بخاطر سهونه، تو جرم های کمی‌ مرتکب نشدی... یدونه از اون معامله های کوچیکت برای مجازاتت کافی بود، اما الان وقت جبرانه.... جبران برای اوه سهون، کسی که تمام معامله های سیاهت رو که با یکیش ارتش زمینت می‌زد رو پاک کرد و هیچ ردی ازشون به جا نذاشت!

کمی عقب متمایل شد و نگاهش رو به پسر متکبر روبروش داد :

_میدونی این پرونده چقدر برای سهون مهمه... با این اتفاقی که افتاد اوضاع برای سازمان و به خصوص سهون پیچیده شد.... من در جریان پرونده و کارشون نیستم اما خوب‌ میدونم که اگه این حساسیت روی تو بیشتر بشه اون ها مجبورن مقصدشون رو تغییر بدن چون الان چند ساله همه سهونو به عنوان دوست تو میشناسن و زمین خوردن تو یعنی نابودی اهداف سازمان و البته.... اوه سهون، اون تنها رفیق تو نیست کریس! فکر کردی اونا به این راحتیا نیروی کار بلدشون رو از دست میدن؟!

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیWhere stories live. Discover now