با پنجه پاش روی زمین ضرب میزد و مضطرب منتظر پسری که قرار بود یک قدم به واقعیت نزدیکش کنه روی نیمکت چوبی نشسته بود، به یاد دیشب کلافه دستی به موهاش زد و دمی گرفت... نمیدونست معنی اون پیامی که براش ارسال شده بود چیبود و همین باعث کلافلگیش شده بود، پیامی که فقط یه جمله بود :
_ من تورو به قاتل برادرت میرسونم_با دراز شدن دستی جلوی صورتش نگاهش رو به جوهیوک داد و لبخندی زد :
_ممنون
جوابش رو با لبخند ارومی داد و کنارش نشست :
_فکر میکنید بیاد؟!
کمی از آبمیوهاش نوشید و سری تکون داد:
_ اگه نمیخواست بیاد دلیلی نداشت پیام بفرسته.
پسر جوان تر سری تکون داد و در سکوت آبمیوه نصفه و نیمهاش رو تموم کرد، با صدای پسر جوون و غریبه ای سر هردو بالا اومد :
_ شما کیونگسویی؟
لیوان خالی شدهاش رو کناری گذاشت و بلند شد، با دقت به چهرش نگاه کرد :
_تو همونی هستی که پیامک داد؟!
پسر سری تکون داد و کف دستش رو بهم فشرد، استرس از تک تک رفتاراش هویدا بود.
_باید حرف بزنیم اما نه اینجا!
کیونگسو نگاه سوالی به اطراف کرد :
_بریم، هر جا تو بگی.
پسر سری تکون داد و از پارک خارج شد، نگاه کنجکاوش رو سمت جوهیوک گردوند و با دیدن چهره مبهم اون پوفی کشید و به ناچار دنبال پسر غریبه به راه افتاد . پسر جوان بعد نگاه پریشانش دور و اطراف خیابون وارد کافه کوچکی که روبروی پارک بود شد .
_ نمیخوای بگی برای چی اون پیامو فرستادی؟!
کیونگسو گفت و صندلی رو کمی عقب کشید، جوهیوک هنوزم نسبت به پسر شک داشت و با تردید نگاهش میکرد:
_پسر خاله من هم مثل برادر شما شد...
بعد کمی سکوت بالاخره شروع به صحبت کرد، دو نگاه کنجکاو روی صورتش نشست و مضطرب از قرار گرفتنش در مرکز توجه، پلک هاش رو عصبی بهم فشرد.
_ یعنی اون هم برای تست رفت و......
با یاداوری پسر خاله عزیزش اشکِ روونه شدهاش رو با انگشت گرفت و برای تسلط بیشتر درخواست آب کرد، تمام مدتی که منتظر آب از طرف گارسون بود کیونگسو در سکوت نگاهش میکرد و پسر غریبه فرصت این رو داشت تا خودش رو آروم کنه.
_ ببین... وقتی پسر خالم برای تست اون ماده رفت با اینکه گفته بودن باید تنها بره و خودش هم چشماش بسته بود ولی من تعقیبشون کردم، حتی نزدیک بود لو برم اما به هر سختی بود رفتم و متوجه شدم کجا بردنش!
YOU ARE READING
Enemy Of The Savior/دشمن ناجی
Action༆𝗰𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝗸𝗿𝗶𝘀𝗵𝗼 (ᵐᵃⁱⁿ), 𝗸𝗮𝗶𝘀𝗼𝗼, 𝗰𝗵𝗮𝗻𝗯𝗮𝗲𝗸, 𝗵𝘂𝗻𝗵𝗮𝗻 ༆𝗴𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝗮𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 , 𝗰𝗿𝗶𝗺𝗶𝗻𝗮𝗹, 𝗿𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲 , 𝘀𝗺𝘂𝘁 _ من... عاشقت شدم جونمیون! چشماش رو بست و لبخندی زد... شنیدنش، یه نوشیدنی انرژی زا بود، بعدِ ک...