𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_33𒊹︎︎︎

190 67 60
                                    

_ یعنی واقعا شما راجع به رابطه ما چه فکری کردین که الان برای شنیدنش تا این حد کنجکاوید؟

همراه با خنده روی لبش بعد از لحظاتی که سکوت عجیبش داشت شک برانگیز می‌شد بالاخره به حرف اومد و نگاهش رو سر تا سر جمعیت چرخوند.

_ عکس و فیلم هایی که بیرون اومده خودش گویای همه چیز هست جناب کیم!

خبرنگار جوونی که تبلتی به دست داشت خیره تو چشم های جونمیون گفت و منتطر بهش چشم دوخت.

_ محتوای عکسا چی بود؟

اینبار کریس بود که به حرف اومد و یک سر این طناب رو که همه برای گرفتنش و فهمیدن حقیقت پشتش مصمم بودن به دست گرفت.

_ تا حالا دو رفیق که تا این حد بهم نزدیک باشن به چشمتون نخورده؟ چرا برای هر چیزی دراما درست میکنید؟

برخلاف لبخند روی لب جونمیون با جدیت کامل گفت و روی کلمه رفیق علارغم میلش تاکید کرد.

_ یعنی‌ منظورتون...

جونمیون بلافاصله وسط حرف خبرنگاری که گویا تا از اون دوتا کاپل بیرون نکشه دست بر نمی‌داشت پرید و جواب داد: منظور خاصی وجود نداره... من حالم بد بود و جناب وو بر حسب رفاقت من رو دلداری دادن... متوجه نمیشم چرا انقدر برای مردم این ماجرا مبهم بوده!

نگاه عده داخل سالن، بعد از جونمیون روی کریس نشست و برای تایید حرفایی که در باره ارتباطشون بیان شده بود منتظر به لب های بسته و اخم های توهمش خیره شدن.

_ شما ادعای جناب کیم رو...

_ بله... تمامش رو.

بدون اینکه اجازه تموم شدن حرفش رو بده وسط سخنش پرید و ماجرا رو تقریبا تموم کرد... البته برای خبرنگار‌ها شاید اما برای مرد نشسته روی صندلی و بطری ابی‌ که همچنان داخل چنگش بود همه چیز تموم شده نبود! نگاهش رو با غیظ از دو پسر گرفت و با بلند شدنش سمت در انتهای سالن بدون جلب توجه رفت و خارج شد.

_ جناب، بنظر میاد دیگه حرفی نیست.

سرش رو برای شنیدن زمزمه محافظش به طرف چپ کج کرد و بعد از تموم شدن حرفش سری تکون داد، به نشونه رفتن نگاهی به جونمیون انداخت و بعد از گرفتن جوابش که با نگاه بهش موافقتش رو اعلام کرد شونه به شونه اش اینبار از در کنار جایگاهشون همراه با چند نفر از‌ محافظین خارج شدن.

_ جون، تو مطمئنی همزاد نداری؟

بعد از خروجشون از سالن با سوال کریس سمتش برگشت و  از قیافه مات و مبهوتش که تا قبل از خروجشون خبری ازش نبود خنده ای تحویلش کرد.

_ همزاد؟

_ اصلا باورم نمیشد... هی با خودم میگفتم این همون جونه؟

چنگی به موهاش زد و سری به نشونه سردرگمیش تکون داد، هرچقدر تلاش کرده بود تعجبش رو داخل سالن نشون نده حالا تسلیم شده با چشم های‌ درشتش به پسر خیره بود.

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیWo Geschichten leben. Entdecke jetzt