𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_15𒊹︎︎︎

267 58 36
                                    


به آرومی پلک‌های سنگینش رو از هم فاصله داد و نگاه گیجی دور تا دور اتاق انداخت :

_ اینجا چیکار می‌کنم؟!

با صدای دورگه ای گفت و با کمک دستاش از روی تخت بلند شد، بدنش کوفته شده بود و گلوش خشک بود.

کمی سرش گیج می‌رفت اما با این حال از اتاق رست خارج شد، حالش از صبح خیلی بهتر بود و دیگه خبری از لرزش و عرق نبود سوزش زخمش هم بهتر شده بود و با دست زدن به محل زخم متوجه پانسمانش شده بود. پالتویی که از قبل تنش بود و حالا روی تخت افتاده بود رو برداشت و روی بدن برهنش انداخت، مثل اینکه برای پانسمان کردن زخمش بافتش رو از تنش بیرون آوردن! نگاهش رو دور اتاق چرخوند و با ندیدن کای دستی به موهای پریشون شده‌اش کشید و سمت در رفت، باید هرچه زودتر خودشو به اتاق میرسوند و از حموم استفاده می‌کرد، بوی نامطلوبی‌ که به خاطر عرق بیش از حد بدنش وارد بینینش می‌شد عصبیش می‌کرد، کمی در رو باز کرد و با خلوت بودن راهرو سریع سمت اتاقش رفت، در رو بست و همونجا بهش تکیه داد نفس ارومی کشید که مساوی بود با وارد شد اون بوی مزخرف به بینیش، چینی به صورتش داد و چشماش رو بهم فشرد، تکیه‌اش رو از در گرفت و سمت مبل رفت خودش رو تقریبا روش پرت کرد و از حس خنکی چرم مبل که به پوست برهنه‌اش برخورد کرد آه خفیفی کشید و چشماش رو بست همزمان کش و قوسی هم به بدنش داد، نگاهش رو چرخوند و روی چشم تابلو متوقف کرد، پوزخند صدا داری زد، از اتفاقات پیش اومده خیلی چیز چندانی‌ یادش نبود اما اخرین صحنه ای که یادش میومد دعوای شدید بین خودش و چوی بود... البته که سهون هم خیلی محو یادش بود اما قلبش، میخواست بهش القا کنه که دیدنش جایی ما بین خاطره های فراموش شده‌اش گیر کرده...

با صدای در صداش رو بالا برد:

_نیا تو

اما به محض اینکه میخواست بره و از اتاق رست لباس برداره در باز شد و با بالا تنه برهنه وسط اتاق ایستاد، پلک‌هاش رو از عصبانیت بهم فشرد و از بین دندون های فشرده‌اش غرید:

_مگه نگفتم نیا تو!

برگشت و با دیدن کریس که با یه دست توی جیب نگاهش میکرد کمی جا خورد، نگاهش رو ازش گرفت دست هاش رو روی سینه‌اش سپر کرد:

_ نگاه نکن

پوزخندی زد و دست به سینه ایستاد :

_ همچین مالی هم نیستی .

پسر کوچکتر چشم‌غره غلیظی رفت :

_ وقت خوبی رو برای خالی کردن عقده هات انتخاب نکردی کریس‌وو!

گفت و نگاهی به تابلو کرد، همونطور که با دستش سینه لختشو پوشونده بود سمت نقاشی رفت و تنها با یک دست تابلو رو از دیوار کند و سمت اتاق رست رفت، هنوز دست چپش به سینه ش بود و با یه دست حمل کردن اون تابلوی سنگین براش سخت بود، نزدیک در سنگینی تابلو برداشته شد و با تعجب به کریس که حالا تابلو رو وارد اتاق کرده بود و در رو بست نگاهی کرد :

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیWhere stories live. Discover now