𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_35𒊹︎︎︎

175 56 53
                                    

همه چیز داشت براش تموم می‌شد، درست لحظه ای که دست های کای محکم دور کلت حلقه شد... پس‌ چرا معطل می‌کرد؟ چرا با آزاد کردن گلوله و شکافتن سینه چپش همه چی رو تموم نمیکرد، ترس از‌مرگ و انتظار از خود مرگ ترسناک تره... کای میدونست و داشت دیوونه‌اش می‌کرد؟

_ تمومش کن .

کیونگسو با دندون های کلید شده اش گفت و وقتی دست راستش که کنار بدنش مشت بود بالا اومد و شی‌ای روش گذاشته شد چشماش رو نیمه باز‌ کرد و با دیدن کلت روش چشماش کاملا باز شد و نگاهش از روی اسلحه تا صورتی که هیچی ازش نمیفهمید بالا اومد.

_ بزن.

_ چ..چی؟

متوجه منظورش نمی‌شد، این همه معطلی و طرح معما برای کشتن کیونگسو لازم بود؟ چرا فقط با ریختن خونش جفتشون رو راحت نمی‌کرد؟ با ترس و وحشت بهش چشم دوخت اما وقتی مچ دستش گرفته شد و سر اسلحه که تو دست‌ خودش بود توسط کای روی قلب پسر قد بلند گذاشته شد با چشمای پر شده نگاهش رو به چشمایی داد که حالا میفهمید چقدر دنیاشه و لعنت... قلبش حالا متوجه علاقه‌اش شده بود.

_ ک..کای.

_ بزن

فریادی زد که کیونگسو رو از جا پروند و چشماش روی هم رفت. کاش فقط ماشه رو می‌کشید و گلوله لعنتی رو آزاد می‌کرد... مردن تو اغوش کای، شاید قشنگ ترین مرگی بود که میتونست تجربه کنه... اما چرا داشت شکنجه میشد؟

_ مگه نمیخوای قاتل برادرت رو مجازات کنی؟

با حرص گفت و رگ های برامده پیشونیش خبر از خشمش میداد و کیونگسو رو می‌ترسوند.

_ پس منو بکش و برو پیداش کن...

_ ک...کای

دوباره صداش زد، صداش زد تا اون رو به خودش بیاره، بهش بگه اون نیومده که با کشتن یه نفر دیگه قاتل برادرش رو مجازات کنه... اون نیومده که خون دیگه ای بریزه... نمیتونست، خون روی خون؟ اونم وقتی که هر چی خون ریخته بشه تنها کیونگسو بود که عزادار و غمگین تر‌ می‌شد؟

_ بزننن

دستش که روی دست کیونگسو نشست کاری کرد که به ماشه فشاری بیاره. با ترس نگاهی به صورتش انداخت و در یک لحظه تصمیم گرفت و با دست دیگه ‌اش و فشار به سینه کای اون رو هول داد و خودش رو به عقب کشید، جایی که محکم به دیوار خورد و از درد کمرش نالید.

_ آ..آخ

_ دیوونه شدی؟

بالافاصله جلو رفت و خواست دوباره مچ کیونگسو که هنوزم اسلحه داخلش بود رو بگیره اما این بار پسر کوچکتر اسلحه رو چند متر دور تر پرت کرد و ثانیه ای بعد صدای سیلی سوله رو برداشت و سر کای با بهت به طرف چپ کج شد.

_ تمومش کن...تمومش کنن

سیلی دیگه ای بهش زد و دست لرزونش رو مشت کرد.

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیWhere stories live. Discover now