𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_36𒊹︎︎︎

219 57 65
                                    

نگاه آخری به وسایلش انداخت و زیپش رو بست.

_ رانگ خبر داد؟

سری تکون داد و کتش رو مقابل آینه تن کرد.

_ تا نیم ساعت دیگه

خوبه ای زمزمه کرد و با صاف کردن چمدونش اون رو کنار چمدون دیگه گذاشت.

_ جون...

وسط راه ایستاد و روی پاشنه پاش به سمت کریس برگشت.

_ این سفر... خب، یه سفر مشترک با اون عوضی...

با دونستن بقیه حرفش جلو رفت و دستش رو توی دستش گرفت و لبخندی بهش زد.

_ نگران نباش کریس، فقط ازت میخوام نذاری که با دونستن نقطه ضعفت بخواد اذیتت کنه...

_ داری راجب خودت حرف میزنی جون... میفهمی؟

_ آره عزیزم...

سرش رو پایین انداخت و بعد از کشیدن نفس عمیقش دوباره به چشم های کریس خیره شد:

_ اما نمیخوام وسیله‌ای باشم تا تو اذیت شی...

_ حرف زدن درباره اش بی نتیجه‌اس... بیخیال.

دوباره سمت آینه برگشت و مشغول صاف کردن یقه‌اش شد، جونمیون با دونستن آشفتگی دوست پسرش لبخند پررنگی روی لباش نشوند و همونطور که پشت سرش استاده بود گردنش رو جلو کشید و کاری کرد از کنار شونه کریس اون رو متوجه خودش بکنه.

_ قهر کردی مرد کوچک؟

با تعجب‌ نگاهی به سوهو که خودش رو جلو کشیده بود انداخت. اما خیلی زود نیشخندی روی لبش نشوند و سمت آینه برگشت.

_  نمیشه خودم رو برات لوس کنم؟

_ خدای من... این تویی کریس؟

تک خنده ای زد و جلو رفت، مقابلش ایستاد و با حلقه کردن دستش دور کمرش چونه اش رو به سینه اش چسبوند و ازون زاویه نگاهش کرد.

_ لوس کن... بذار این دفعه من کسی باشم که ناز می‌خره.

برای جفتشون جدید بود، جونمیون هیچ وقت تو رابطه سرد نبود و همیشه محبتش رو نشون میداد اما این حقیقت وجود داشت که بینشون کریس مشتاق ناز کشیدن بود و با علاقه، پسر لوس رو میپرستید...

_ الان رانگ میرسه

اخمی کرد و کمی لبش رو جلو کشید.

_ میخوای پسم بزنی؟

درحالی که نفس عمیق می‌کشید دستش رو دور شونه هاش حلقه کرد و بوسه ای روی لبای غنچه اش کاشت.

_ چرا حتی وقتی که میخوای ناز بخری هم لوس میشی؟

خندید، دیدنش برای آروم شدن دل کریس که تا حدودی از این سفر نگران بود کافی بود.

_ شاید بد عادتم کردی

با صدای زنگ گوشی‌اش نگاهی به روی میز انداخت. مثل اینکه وقتش رسیده بود.

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیWhere stories live. Discover now