𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_13𒊹︎︎︎

287 60 6
                                    


همانطور که در حال پرسه زنی توی گوشیش بود سمت قهوه ساز رفت و بعد روشن کردنش صندلی میز وسط رو بیرون کشید.

_ سلام

با صدای سهون بهت زده و با چشمان درشت سرش یک ضرب بالا اومد و به قامت پسری که توی چهارچوب آشپزخونه ایستاده بود نگاه کرد، از‌ اینکه به محافظین جلوی در سپرده بود ورود رفیقاش به عمارت آزاده حتی وقتی خودش نباشه یا خواب باشه خوشحال بود اما گاهی از ورودشون اون هم ناگهانی تعجب می‌کرد: سهون!

از جا بلند شد و با چند قدم خودش رو بهش رسوند : تو کی اومدی؟!

_ گفتم که بعد دادگاه آزادم ...

لبخندی بهش زد و برای رفع دلتنگی رفیقش رو به آغوش کشید : خونه نرفتی؟!

ازش فاصله گرفت و نگاهی به صورتش انداخت.

_ قبل از خونه.... باید جایی برم...

ابروهاش رو بهم نزدیک کرد و با نگاه سوالی بهش خیره شد : منظورت چیه؟!

_ اخبار رو دیدم... چان گفت قصد داری وارد شرکت سوهو بشی!

تنها سری تکون داد و چشماش رو ریز کرد : خب؟

_ باید ببینمش!

نگاه متعجبش جاش رو به نگاه سوالی داد : چی میگی؟! کی؟

سرش رو پایین انداخت و همزمان چنگی به موهاش کشید : سو.... کیم جونمیون رو!

ابروهاش رو بالا داد : جونمیون؟! تو اون رو...

_ نپرس کریس... فعلا تنها بهونه ای که میتونم پیدا کنم تا خودم رو نشون بدم تویی!

متوجه حرفاش نمیشد اما اصرار توی نگاهش باعث شد تنها سری تکون بده و باشه آرومی زمزمه کنه... مثل اینکه این بازی روز به روز قرار بود پیچیده تر بشه ....

☻︎☻︎☻︎

سنگینی نگاه کیونگسو رو از توی آیینه حس میکرد، با کف دستش گردنش رو از روی یقه اسکی بافتش ماساژ داد و کلافه گفت: انقدر نگاهم نکن .

کیونگسو نگاهش رو به خیابون داد و با لحن نگرانی دوباره از تو آیینه نگاهش کرد : حالتون خوبه؟

_راهتو برو

عصبی لب زد و از درد گردنش اخم کمرنگی روی پیشونیش ظاهر شد، به خاطر بد خوابیدنش و سر کردن کل شب با یه ربدوشامبر روی تخت گردنش گرفته بود و حالا به درد عضله و ترقوه هاش اضافه شده بود، با همون اخم پوزخندی به حال خودش زد : دیگه کجات سالمه که ناقص بشه ...

با ایستادن ماشین پیاده شد و با قدم های اروم سمت آسانسور رفت، بدنش سرد بود و پالتوی ضخیم و بافتش پاسخگو نبود، دستش رو به دستگیره زد و با تکیه دادن پیشونیش به آیینه چشم هاش رو بست، بدنش سرد بود و خنکی شیشه آسانسور در برابرش هیچ بود ! جلوی در بزرگ سالن طبقه هفتم ایستاد و بعد از صاف کردن یقش و کشیدن نفس عمیقی در رو باز کرد، منشی جوان با دیدنش بلند شد و تعظیمی کرد... سری تکون داد و سمت اتاق خودش رفت که با صدای شخصی برگشت : آقای کیم

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin