𒊹︎︎︎𝖕𝖆𝖗𝖙_22𒊹︎︎︎

288 65 56
                                    


با فشردن پاش روی ترمز، صدای بلند لاستیک های ماشینش محوطه رو پر کرد:

_ جناب وو.

با بهت پیاده شد و به نابودی دسترنجش خیره شد، اون دود و آتیشی که از اون فاصله دیده می‌شد، تا عمیق ترین لایه های روحش رو سوزوند، خِشت خِشت اون ساختمون، آجر به آجرش، حاصل خم شدن و شکست‌های پی در پی کریس بود... اما حالا، اون کارخونه نبود که در حال سوختن بود.... اون جوونیِ کریس بود، عمر کریس بود.... قلب‌اش بود!

_ چه اتفاقی..... افتاده؟!

مبهوت گفت و نگاهش رو از آتیش گرفت.

_ منشا‌ اش هنوز مشخص نیست، اما خوشبختانه آتیش به سالن اصلی نرسیده..‌ فقط...

_ فقط چی؟

با صورتی که کماکان درحال برافروخته شدن بود پرسید و دعا دعا می‌کرد جوابش... اونی که تو ذهنشه نباشه!

_ سالن غذاخوری کارکنان کامل....

_ چی؟؟؟

فریادی زد و نگاهش دوباره جذب آتیش روبروش شد... این امکان نداشت که اون آتیش، علاوه بر زندگی خودش، زندگی آدم‌های دیگه‌ارو با بی رحمی بگیره....

_ من واقعا نمی....

_ کسی هم داخل بوده؟؟

چشمای پسر، از فریاد رئیسش بسته شد.

_ بوده؟؟؟؟

کلافه از سکوتش دوباره فریاد زد .

_ بوده....

چشماش رو بهم فشرد و چنگ محکمی از موهاش کشید و زمزمه کرد: لعنتی

با یاد چانیول، عصبی و نگران کامل سمت پسر چرخید:

_ چان...چانیول چی؟؟؟

_ ایشون امروز نبودن نگران نباشید

نفس آسوده‌ای کشید و قدم هاش رو به سمت ساختمون برداشت.

_ شما نمی‌تونید از این جلو تر برید.

با فریاد یکی از آتش نشان ها عصبی سمتش غرید و مقابل فریادش، فریادی زد: میدونید چند نفر اون تو دارن میسوزن؟؟

_ ما همه تلاشمون رو می‌کنیم... لطفا دخالت نکنید.

گفت و همراه با کپسول‌های بزرگش، به داخل رفت.

.
.

یک ساعتی می‌شد که با وجود همهمه بزرگ داخل محوطه، آتش مهار شد و حالا، با چشم های سرخش داشت به اون سالن سوخته نگاه می‌کرد.

_ چند نفر سوختن؟

به آرومی زمزمه کرد و بدون برداشتن نگاهش منتظر جواب سکوت کرد.

_ سه نفر داخل سالن غذاخوری بودن...

چشماش رو بهم فشرد و لباش رو خط کرد...

Enemy Of The Savior/دشمن ناجیWhere stories live. Discover now