تصمیم گرفت قبل از رفتن به اتاقش، کنار ییبو برود. در این دو سه روز، ییبو بعد از رفتن جیانگ ، هنوز به برج کمپانی نیامده بود ولی دیشب با تماسی که با ییبو گرفته بود از او خواست که دیگر ناراحتی هایش را کنار بگذارد و برای امروز به شرکت بیاید.
به طبقه مورد نظرش رسید و به سمت منشی مخصوص ییبو و جیانگ رفت
: سلام جناب وانگ ییبو اومدن؟منشی که بخاطر کم کاری در قبال دستور دیروز آن تازه وارد کمی آشفته بود ، دست از کار کشید
:نه آقای لو ایشون هنوز نیومدنلوهان عصبانی شد ولی زیاد در چهره اش آن را بیان نکرد.
باید یکباری دیگر به ییبو زنگ می زد و حال با چاشنی عصبانیت او را مجبور به آمدن به برج می کرد.برگشت تا از آنجا برود که در اتاق جیانگ که حال متعلق به کسی دیگر بود باز شد
: اینا چیه برای من آوردید خانم؟ من گفتم گزارش خط تولید موتور کارخونه رو میخوام ولی تو اینا هرچیزی هست به جز اون چیزی که ازتون خواستم
پرونده ها را محکم به روی میز منشی کوبید
: تا دو ساعت دیگه همه چی رو دقیق آماده می کنید و برام میاریدمنشی که با آمدن اوه سهون با آن همه عصبانیت ، ترسیده از روی صندلی اش بلند شد ، سریع سر تکان داد
: چشم جناب اوه ...معذرت میخوامسهون چرخید تا به سمت اتاقش برود که مردی را دید که با چشمانی متعجب به او نگاه میکند
: کاری دارید اینجا؟هان یک قدم جلو برداشت و گلویش را صاف کرد تا خود را معرفی کند که منشی زودتر از او به حرف آمد
: ایشون مهندس لو هان هستند ، از مهندسان اصلی طراح اتومبیل و مشاور جناب وانگ لیانگ و جناب وانگ ییبوسهون یک نفس کشید تا عصبانیتی که در وجودش بود را آرام تر کند
: من اوه سهون هستم ... به جای آقای سونگ جیانگ اومدملوهان لبخند مصنوعی ای زد و جلوتر رفت و دستش را به سمت مرد بلند قد دراز کرد و سهون هم در مقابل دستش را گرفت
: از آشنایی با شما خوشبختم جناب اوه
: من هم همینطور
سهون دستان مرد را رها کرد و سپس به سمت اتاقش رفت و بی توجه به لو هان در را بست.
با رفتنش، منشی روی صندلی اش با بی حالی و ترس نشست
: سونگ جیانگ کم داد و بیداد می کرد حالا این مردک هم اضافه شد... فکر کردم با رفتنش حداقل یه مدت نفس آروم می کشم ولی نمیدونستم این قراره بدتر از اون باشهلو هان سریع از آنجا خارج شد. در راه کامل به اوه سهون فکر می کرد.
می دانست که او در کمپانی شیائو بوده است.
برایش عجیب بود که چرا حالا در اینجا حضور داشت و چنین مقام مهمی را در شرکت وانگ دریافت کرده است ، آن هم در کمپانی کسی که شیائو چن رسما با رفتارش اعلام کرد که دشمن اصلی کمپانی وانگ است.
YOU ARE READING
the power of love (قدرت عشق )
Fanfictionدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...