ادامه فلش بک
ییبو برای چند لحظه به مردی که همراه دوستش وارد شد خیره شد . مردی جذاب با قدی بلند و چشمانی زیبا .ییبو با نگاهش آن مرد را دنبال کرد.
: هی میشنوی چی میگم؟
ییبو متوجه جیانگ شد : ها؟
:چندباره صدات زدم اصلا حواست نیست بیا بریمبیرونتوی تراس ،.هوای اینجا خیلی خفست
: اومم راستی میدونی اون کیه ؟
ییبو سرش را سمت جایی که آن مرد جذاب را دیده بود چرخاند تا به او اشاره کند ولی آن کسی را که دیده بود دیگر آنجا نبود .
جیانگ رد نگاه ییبو را گرفت و به همان طرف نگاه کرد
: کدومو میگی؟ اونکه کت مشکی داره؟ییبو به اطراف نگاه کرد ولی باز هم آن کسی که میخواست را ندید. انگار هیچوقت آن مرد وارد نشده بود
: آاا نمیدونم یه لحظه ینفرو دیدم ولی الان نیستجیانگ سمت تراس حرکت کرد و ییبو هم پشت سرش رفت . ولی دوباره با دقت به اطراف نگاه می کرد و آن مرد را که میتوانست بگوید از جذاب ترین آدم هایی بوده که دیده است را ، ندید.
با رفتنشان سمت آن تراس بزرگ ، جیانگ سریع روی صندلی ای نشست و با دستش سرش را گرفت . ییبو میتوانست حدس بزند از تاثیر شراب هایی بود که خورده است .
جیانگ ظرفیت کمی در خوردن نوشیدنی های الکلی داشت ولی هیچوقت دوست نداشت این موضوع را قبول کند و همیشه آنقدر میخورد تا به نوعی عادت کند ولی هیچوقت این اتفاق نمی افتاد .جیانگ سرش رو به صندلی تکیه داد
: ییبو فکر کنم امشبم مثل قبل خودت باید منو جمع کنیییبو با تاسف نگاهش کرد
: برای چند دقیقه دهنتو ببند تا سرت بهتر بشهجیانگ حرفی نزد و چشماشو بست وبه موسیقی ای که از داخل ساختمان ، پیانیست به آرامی می نواخت گوش میداد.
ییبو هنوز ذهنش کمی درگیر آن مرد بود . تا الان نسبت به مردی حس خاصی نداشت یا اینقدر در دلش زیبایی یک مرد رو تحسین نکرد . با اینکه در آمریکا دوستان زیادی داشت که هر کدام چشمانی به زیبایی دریا داشتند ولی این که بخواهد در مورد آن فکر کند یا حس عجیبی را در خودش احساس کند نداشت . یببو خودش از این افکار خنده اش گرفت.
از روی صندلی بلند شد .میدانست جیانگ همیشه همراه خود مسکن دارد . نیم نگاهی به او انداخت و تصمیم گرفت از روی آن میز وسط سالن که همه نوع غذا و نوشیدنی ای را برای مهمان ها تدارک دیده بودند ، برای جیانگ آب بیاورد تا مسکنش را بخورد .
یببو به سمت میز حرکت کرد و بازهم با چشمانش اطراف را برای پیدا کردن آن مرد بررسی می کرد که ناگهان به فردی برخورد کرد...
صدای شکستن جام شراب که روی سرامیک ها افتاد همه ی نگاه ها را به سمت ییبو و آن فرد چرخاند . حتی نوازنده ها هم چند ثانیه از نواختن موسیقی دست نگه داشته بودند .
ییبو سریع سرش را بلند کرد تا کسی که با او برخورد کرده است را ببیند و معذرت بخواهد.
ESTÁS LEYENDO
the power of love (قدرت عشق )
Fanficدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...