دو مرد در جلسه شرکت داشتند ولی هر کدام غرق در افکار خود بودند.
اولین بار بود بعد از سالها کنار هم قرار می گرفتند.کای دستانش را مشت کرد و بر روی پاهایش گذاشت. با دیدن جان به یاد آن بوسه ای می افتاد که بر صورت ییبو زده بود.
آن روز جلسه ی مهمی در ساختمان وزارت خانه، برای شنیدن طرح های پیشنهادی شرکت شیائو برگزار شده بود.
جان خیره به میز بود. مردی که مقابلش نشسته بود روزگاری دوستش بود ولی حال جز حسی بد، چیزی بینشان نبود.
سر بلند کرد و آن زمان چشمان سرد کای را دید که به او خیره شده است.
جان هیچگاه نمی توانست پسر را درک کند.
با اتمام حرف های نماینده ی شرکت شیائو، دو مرد از افکار خود بیرون آمدند.
.
.
.: چرا وقتی نیازی به کار با دولت ندارین دوباره خواستین اینجا باشین؟
با حرف ناگهانی کای جان سربلند کرد و نگاهی به او انداخت.
بعد از اتمام جلسه، طبق رسم های قبلی، نماینده ی اصلی دو طرف باید جلسه ای خصوصی با هم می داشتند.جان و کای هر دو می دانستند که هیچ تمایلی به آن ندارند و از طرفی قصد ایجاد شایعه را هم نداشتند.
جان پوزخندی زد و از روی صندلی برخاست
: بخاطر تو نباید برای پیشرفت کمپانی تلاش کنم؟کای اخمی کرد و به صندلی تکیه داد
: پیشرفت شرکت یا رقابت با کمپانی وانگ؟حال این جان بود که با اخم به کای نگاه کرد.
کای که سکوت جان را دید نیشخندی زد و کمی سرش را کج کرد
: چیه؟ توقع داری از این چیزا با خبر نباشم شیائو جان؟جان چند قدم به کای نردیک تر شد
: پس میدونی میخوام با اونا رقابت کنم و وزیرو مجبور کردی یه قرارداد باهاشون ببنده؟کای چهره ای بی حس به خود گرفت. متنفر بود از اینکه مرد فکر می کرد همه ی کارها را طبق اینجور مسائل به جلو می برد
: اون پیشنهاد خود وزیر بود و توی تصمیمش نه من دخالتی داشتم نه خود کمپانی وانگجان " نوچی " زیر لب گفت و تک خنده ای کرد
: توقع داری باور کنم؟ حالا که فهمیدی شرکت شیائو و کمپانی وانگ با هم رقابت می کنن بخاطر تنفر از من داری اینکارارو میکنیکای اینبار عصبانی از جایش برخاست
: میدونی مشکلت چیه؟ فکر میکنی بقیه که پیشرفت میکنن بخاطر کمک دیگرانه ولی خودت لیاقت هر جایگاه بالایی رو داری: این فقط نظر مزخرفیه که تو نسبت به من داری
دو مرد می دانستند که هیچگاه نمی توانند با هم کنار بیایند.
YOU ARE READING
the power of love (قدرت عشق )
Fanfictionدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...