آن رد کبود کنار گردن ییبو لحظه ای از یاد کای نمی رفت. حس شکارچی ای را داشت. شکاری که مدتی ذهنش را مشغول کرده بود و دوست داشت هرچه سریعتر به دستش بیاورد، حال در چنگ کسی دیگر بود.یعنی ییبو این مدتی که در چین بود عاشق فردی شده بود؟
به همین راحتی نمی توانست با این مسئله کنار بیاید. این حقش بود که حداقل یک نفر را که عاشقش بود در کنارش داشته باشد.
شوکای دوست نداشت در بازی عاشقانه ای برایش شروع شده بود بازنده باشد.
اون هنوز به ییبو اعتراف هم نکرده بود. هنوز از علاقه اش حرفی نزده بود.
کای هنوز نگفته بود وقتی فهمید ییبو از چین رفته بود تا مدتی افسرده شده بود و دنیایش در اتاقش خلاصه شده بود.آنقدر غرق در افکارش بود که حتی متوجه حضور مشاورش هم در اتاقش نشده بود.
: قربان، قربان
شوکای ناگهان با صدای مرد به خود آمد. خودکاری را که بی هدف در دست داشت را بر روی میز انداخت
: چیشده؟: قربان جناب وزیر خواستن بعد از صرف ناهار یه جلسه ای رو با شما داشته باشن
: در چه مورد؟
مرد از حساسیت شو کای به فردی که نامش را می برد آگاه بود ولی چاره ای دیگر نداشت. بعد از کمی مکث ترجیح داد علت جلسه را به رئیسش بگوید
: مثل اینکه وزیر مایلن پروژه ی مشترک جدیدی رو با شرکت شیائو داشته باشنکای با اخم سر بلند کرد. این محال بود که وزیر ناگهانی چنین تصمیمی بگیرد. کای خود پیشنهاد همکاری با هر کدام از شرکت های خصوصی را به وزیر می داد ولی اینبار وزیر کاملا برعکس عمل کرده بود
: علتش رو میدونی؟:نه قربان، تصمیمشون کاملا ناگهانی بود
ناگهانی مسخره ترین کلمه برای این اقدام بود. کای به خوبی می دانست که پشت این تصمیم پدرش است. مردی که سعی می کرد توازن قدرت را بر هم بزند.
کای به خوبی می دانست کار جدید برای شرکت شیائو آن هم با همکاری دولت، درست در زمانی که کمپانی وانگ قرارداد جدیدی را با دولت بسته بود معنی اش چه بود.
پدرش سعی می کرد نامحسوس دو شرکت را باری دیگر به رقابت بکشاند.
: بهشون اطلاع بدید که به جلسه میام
: چشم قربان
بعد از رفتن مشاورش از روی صندلی اش بلند شد و شروع به راه رفتن در اتاق کرد.
بی شک فکری در ذهن پدرش بود. برای کای نه کمپانی شیائو مهم بود و نه کمپانی وانگ. برای او تنها یک نفر مهم بود و آن ییبو بود.
می ترسید در نقشه ای که پدرش در سر دارد، ییبو هم یکی از مهره هایش باشد.
آن مرد رحمی در دل نداشت.
STAI LEGGENDO
the power of love (قدرت عشق )
Fanfictionدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...