نفس عمیقی از عطر موهای ییبو کشید و نوازشگرانه و آرام، دستش را در میان آن تارهای ابریشمی و لخت پسر به حرکت در آورد.
صبح چشمانش را گشوده بود و با دیدن ییبو که سر بر روی دستش گذاشته و در خوابی عمیق بود، قلبش عاشق تر از قبل شده و بوسه ای بر روی موهای پسر زد.
ییبو در جایش کمی تکان خورد. حس خوبی از گرمایی که او را فراگرفته بود داشت.
کمی بعد پسر با بی میلی چشمانش را باز کرد و جفت چشمانی را دید که خیره به او بود.: بالاخره بیدار شدی خواب آلو
ییبو لبخندی زد و سرش را بر روی دستان مرد جابجا کرد
: اگه میدونستم وقتی بیدار میشم چشمای قشنگت نگام میکنه زودتر اینکارو می کردمجان که تا آن زمان بخاطر به هم نخوردن خواب ییبو به پشت خوابیده بود، سمت ییبو به پهلو چرخید
: چشمامو دوست داری؟لبان خندان ییبو بیشتر کش آمد و با باز و بسته کردن چشمانش، در سکوت حرف مرد را تایید کرد.
جان خندید و به دستش که زیر سر ییبو بود اشاره کرد
: اجازه میدی بلند بشم؟ییبو اخم بامزه ای بر چهره نشاند. جلوتر رفت و خود را در آغوش برهنه مرد فشرد. سر در گردن جان کرد و کمی از عطر تنش را به ریه هایش برد.
: اوه مثل اینکه ینفر دوست داره صبحا بهم بچسبه
ییبو کمی سرش را عقب برد و با انگشت اشاره اش ضربه ای به بینی جان زد
: تو مشکل داری؟ هوم؟؟جان خندید و ضربه ای با دستش به باسن پسر زد.
ییبو هیسی کشید و چهره اش در هم رفت.
جان نگران کمی خود را بالا کشید و با همان دستش شروع به نوازش آرام باسن پسر کرد
: دردت اومد عزیزم؟ من اصلا حواسم...ییبو سریع بوسه ای به کنار لبان مرد زد و دستش را به دورش انداخت
: از دردش خوشم میادجان خندید و با نگاه خبیثی به پسر خیره شد
: اگه دوستش داشتی میتونم الانم...ییبو ضربه ای به بازوی مرد زد و خود را عقب کشید
: حس میکنم دنبال فرصتیمرد بزرگ تر بر روی تن برهنه پسر خم شد و بوسه ای بر روی لبانش زد
: با آغوشی باز از این فرصتا اسقبال میکنمنگاهی به نیم تنه ی پایین ییبو که با ملافه ی بر رویش، نمایان نبود انداخت و خود را بیشتر به سمت ییبو کشید
: دوست ندارم امروز دردی داشته باشیییبو لبخندی زد و دستش را بر روی سینه ی برهنه ی مرد کشید
: انگار تو هم یه چسبیجان بر روی یک دستش بلند شد و از بالا به چشمان پسر خیره شد
: آهن ربا شنیدی؟ من ییبو ربام، یه کوچولو ازم دور بشی من سریع میام و میچسبم بهت
VOCÊ ESTÁ LENDO
the power of love (قدرت عشق )
Fanficدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...