لوهان نگاه دقیقی به ییشوان انداخت و اخمی کرد
: موضوع چیه که الان منو کشوندی اداره؟ییشوان چندین پرونده را بر روی میز هان قرار داد. صندلی پشت سرش را جلو کشید و دقیقا روبروی هان پشت میز نشست
: مگه نگفتی سریع برات هویت اوه سهونو پیدا کنم؟هان نگاهی به پرونده ها انداخت و یک به یک شروع به بررسی آن ها کرد
: چی دستگیرت شده؟هان حسی عجیب به آن مرد داشت و در دل این را انکار نمی کرد که هیچوقت دوست نداشت چیزی سیاه از آن مرد به دستش برسد.
: بیشتر توی کره و لندن بوده، وقتی میره کره به معنای واقعی مثل روحه که هیچکس از رفت و آمدش خبر نداره
لو هان آب دهانش را قورت داد
: چرا؟ییشوان عکسی را از لای پرونده بیرون آورد. عکسی از پیرمردی که در حال پیاده شدن از ماشین بود.
: کسی که اوه سهون فقط پیش اون میره
: این کیه؟
ییشوان دستانش را بر روی دسته ی صندلی گذاشت و خود را عقب کشید
: وانگ ییلوهان نگاهی به ییشوان انداخت. نام وانگ یی را بارها در برج وانگ لیانگ شنیده بود.
پدر وانگ لیانگ...حال که به عکس مرد نگاه می کرد می توانست شباهت چهره ی ییبو را به او متوجه شود.
: خب سهون اونجا چیکار میکنه؟
: تقریبا هیچ کاری اوه سهون با وانگ یی نداره...هیچ سمت رسمی هم توی کمپانی وانگ یی نداره ولی تمام ساپورت هایی که تا الان شده طبق مدارک با وانگ یی بوده و حتی توی لندن هم ریاست یکی از شعبه های اصلی کمپانی وانگ یی رو بدون اینکه اسمش جایی ثبت شده باشه در اختیار داره
: چرا مخفیانه؟ دلیلش چیه؟
حال ییشوان رسیده بود به نقطه ی اصلی ماجرا. جایی که شاید رازی بود دفن شده در خاندان وانگ. ییشوان از روی صندلی اش بلند شد و پرونده ی قرمز رنگی را مقابل لوهان باز کرد. پرونده ای که در ابتدای آن عکس کودکی به چشم میخورد
: این نوه ی وانگ ییه، اسمش وانگ سهونه، چند سال پیش همراه پدر و مادرش گزارش شده که در یه تصادف توی لندن مرده، یه آتیش سوزی توی ماشین، همه شواهد میگن اون تصادف کار ینفر دیگه بوده که میخواسته پسر وانگ یی رو همراه خانوادش بکشهلوهان روزی را بیاد آورد که سهون در خوابش حرف از آتش سوزی می زد.
با دقت به اوراق نگاه می کرد تا رسید به گزارش پلیسی که اولین بار به سر صحنه رسیده بود.
با خواندن آن گزارش قدیمی از تعجب چشمانش گشاد شد و سریع به ییشوان که ایستاده بود، نگاه کرد
: این یعنی چی؟ اون میگه که...ییشوان خودش را کمی خم کرد و دستانش را برای تکیه بر روی میز قرار داد
: آره، سر صحنه فقط دوتا جناره سوخته از ماشین اومده بیرون و یه پسر بچه سالم که اونو سریع قبل از انفجار از ماشین خارج کردن
KAMU SEDANG MEMBACA
the power of love (قدرت عشق )
Fiksi Penggemarدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...